والدگری عصبی کار دستتان میدهد
بچه است دیگر، عصبانی نشوید!
به بچههایتان گند نزنید
والدگری یعنی اینکه به بچههایتان گند نزنید. میدانم این گفته دستکم در برخی موارد محکوم به شکست است. میتوان گفت وقتی پای عمق و پیچیدگیِ بزرگکردن فرزند به مدت حدوداً بیست سال در میان باشد، این دیدگاهی تیره و نومیدانه است. قبول دارم این زیادی سادهپنداری است. اما اگر حواشی را کنار بزنید و به اصل مسئله برسید، انگار کم و بیش همین است. اولین سطرهای شعر بهیادماندنی فیلیپ لارکین به اسم «این شعر باشد» صریحترین بیان این اصل همیشگی است: «گند میزنن بهت، بابا و مامانت/ شاید دلشون نمیخواد، ولی گند میزنن بهت» اما گندزدن از همان سفر پیدایش آغاز شد باغ، مار، میوه، تبعید و این همان اصل بنیادین تمدن غربی است. گند زده شده توی همهچیز، ازجمله و شاید بهویژه خودمان. و این همه بهخاطر اشتباه والدینمان است.
این فکرها بیش از همه زمانی به سراغم میآیند که میبینم میان آن نوع والدی که میخواهم باشم و واقعیت رفتارم با فرزندانم فاصله بسیار است. مسئله همان فاصله میان آرمانها و واقعیتها در دیگر حوزههای زندگی کار، ازدواج و دوستی است، اما وقتی پای والدگری در میان باشد، بیش از هر زمان دیگر با احساس خودسرزنشگری قرین میشود. من در تصور خود پدری آرام، خونسرد و در کل خوشمشرب هستم که بهندرت اقتدارگرا میشوم و همواره از نظر ذهنی برای پذیرش بچههایم آمادهام. اما واقعیت این است که من نیمی از زمان را مشغول حرفزدن با تلفن هستم، به راحتی با تحریکهای کماهمیت برانگیخته میشوم و در مواجهه با درگیری و بدرفتاری بیدلیل درگیر احساسات میشوم.
این فکرها بیش از همه زمانی به سراغم میآیند که میبینم میان آن نوع والدی که میخواهم باشم و واقعیت رفتارم با فرزندانم فاصله بسیار است. مسئله همان فاصله میان آرمانها و واقعیتها در دیگر حوزههای زندگی کار، ازدواج و دوستی است، اما وقتی پای والدگری در میان باشد، بیش از هر زمان دیگر با احساس خودسرزنشگری قرین میشود. من در تصور خود پدری آرام، خونسرد و در کل خوشمشرب هستم که بهندرت اقتدارگرا میشوم و همواره از نظر ذهنی برای پذیرش بچههایم آمادهام. اما واقعیت این است که من نیمی از زمان را مشغول حرفزدن با تلفن هستم، به راحتی با تحریکهای کماهمیت برانگیخته میشوم و در مواجهه با درگیری و بدرفتاری بیدلیل درگیر احساسات میشوم.
همین اواخر، یک روز صبح داشتم سعی میکردم پسرم را متقاعد کنم که صبحانهاش را بخورد و لباس بپوشد تا بتوانیم پیاده به مدرسهاش برویم. داشت به خواهر کوچکترش کرم میریخت، بعد هم کمی دنبال هم کردند و جیغهای الکی کشیدند. با لحن تندی که با توجه به قانونشکنی مختصری که رخ داده بود و اصلاً مناسب فضا نبود، گفتم: «بس است دیگر.»
دخترم در میانه سهسالگی رگههایی از شرارت را در خود بروز داده است. همین که این حرف از دهانم بیرون آمد، شکاف عمیق میان آرمان و واقعیت جلوی چشمم آمد. خانمم اشاره کرد که لازم نیست اینقدر تند بروم و فوری از پسرم عذرخواهی کردم. کل صبح اعصابم خرد بود، نه به این خاطر که زود جوش آورده بودم، بلکه به این خاطر که به پسرم آموخته بودم زود جوش بیاورد. یکی از دشوارترین وجوه والدبودن آگاهی از این حقیقت است که تمام گفتار و اعمالت شاید تأثیری طولانیمدت بر فرزندت داشته باشد.
رفتار تشویشآور فرزندانم همیشه سبب شده خودم را زیر سؤال ببرم. دخترم در میانه سهسالگی، رگههایی از شرارت را در خود بروز داده است که معلوم نیست از کجا نشئت میگیرد. تعداد دفعاتی که در هفته گذشته، ظاهراً بدون دلیل، با مشت در چشمم زد از دستم در رفته است. همچنین با اینکه مدتها پیش آداب توالت را بهخوبی آموخته، بهشکلی عجیب و غریب عادت کرده تفریحی کف اتاق دستشویی کند. متأسفانه باید اقرار کنم که این کارها را از کس دیگری نیاموخته است (اخیراً یک حیوان خانگی آوردهایم و شاید به او بیربط نباشد.)
الان مشکل خود این رفتار نیست، هرچند خوشحال میشوم اگر دست از مشت کوبیدن در چشمم و گندزدن به زمین بردارد. نوپاست و باید منتظر بمانیم تا با مسائلش کنار بیاید یا دستکم اشکال ملایمتری از شیطنت را بروز دهد. نگرانی مهم واکنش خود ماست. گاهی نمیتوان به این رفتار زننده نخندید.
اگر از خود کاری که میکند خندهمان نگیرد، دستکم به حال سرخوشانه عاری از حس ندامت پس از انجام کارش خواهیم خندید. اضطراب والد بودن اضطراب ناشی از اهمیتداشتن همهچیز است. هر حرف تند، هر جوک مسخره، هر بیتوجهی به نقاشی و خانهسازی کودک، هر قضاوت عمدی یا سهوی. هرچیزی میتواند مهم باشد. همهچیز به کودک منتقل میشود و عواقبی در کار خواهند بود.
اگر مشکلی که به فرزندتان انتقال میدهید «نگرانی از انتقال مشکل به او» باشد، چه؟
در رمان آب و هوا، به قلم جنی آفیل، سطری هست که اغلب به آن فکر میکنم: «جوان نگران است که ’نکند هر کاری که میکنم بیاهمیت باشد؟‘ پیر نگران است که ’نکند تمام کارهایی که میکنم مهم باشند؟‘». اضطراب والدبودن اضطراب ناشی از اهمیتداشتن همهچیز است. هر حرف تند، هر جک مسخره، هر بیتوجهی به نقاشی و خانهسازی کودک، هر قضاوت عمدی یا سهوی. هرچیزی میتواند مهم باشد. همهچیز به کودک منتقل میشود و عواقبی در کار خواهند بود.
شاید در این رویکرد والدگری پای نوعی ساختار پارادوکسی در میان باشد. اگر مشکلی که به فرزندتان انتقال میدهید «نگرانی از انتقال مشکل به او» باشد، چه؟ شاید اضطرابی عمیقتر و شخصیتر زیربنای این نگرانیها باشد. شاید تمایل تقریباً ناخودآگاه من به نپذیرفتن مسئولیت و گذاشتن بار نارضایتیهای متعدد خود بر دوش والدینم علت آن باشد.
خوشبختانه، بچه یک لوح سفید نیست، آدمآهنی نیست که والدین هر ارزش یا مشکل روانی، هر درک یا عدم درک از جهان را خواسته یا ناخواسته، واردش کنند و برنامهریزی شود. شاید هنوز هم بهطریقی گند بزنم به بچههایم. اما اضطراب من احتمالاً مسیر دیگری را نشان میدهد؛ این باور غلط، اما تسکیندهنده را که والدین میتوانند زندگی بچههایشان را کنترل کنند و در آن اثرگذار باشند. همه ما میدانیم که این هم درست نیست.
* نقل و تلخیص از: وبسایت ترجمان/ نوشته: مارک اُکانل/ ترجمه: نجمه رمضانی/ مرجع: اکونومیست