ارزش هاي اسلامي در مديريت
از دير باز، در بين فلاسفه معروف بوده كه آيا خوب آن است كه انسان ميپسندد يا چيزى را كه خوب است انسان مىپسندد؟ ما كارى را انجام ميدهيم كه خوب است يا خوب آن كارى است كه ما انتخاب ميكنيم؟ اين اختلاف از ديرباز تا كنون در بين فلاسفه بزرگ اخلاق وجود داشته است. بعضى ميگويند: خوب آن است كه انسان بپسندد. بعضى ديگر ميگويند: خوب واقعيتى نفس الامرى دارد، چه ما دوست بداريم، چه دوست نداريم، ما بدانيم يا ندانيم. لذا، بايد خوب ها را شناخت و آنها را دوست داشت و آنچه را كه مربوط به عمل است به كار گرفت. البته وارد شدن در اين بحث ريشه اى و فلسفى ما را از موضوع بحث اصلى دور ميكند. دراين باره، نظر ما اين است كه و ارزش، واقعيت نفس الامرى دارد. مردم بعضى چيزها را به عنوان «خوب» درك ميكنند و آن را ميپسندند، لكن بعضى چيزهاست كه خوبى آن را همه درك نميكنند; در اينكه آيا فلان چيز خوب است يا بد، اختلاف ميكنند و بالاخره، سليقه ها و نظرهاى شخصى دخالت ميكند. ارزش هاى اسلاميدر مديريت وقتى ارزش هاى اسلاميدر ارتباط با مديريت مطرح ميشود منظور اين است كه اسلام ارزش هايى را ارائه كرده كه بايد آنها را پذيرفت و به كار بست. اين ارزشها چه ما آنها را بخواهيم و چه نخواهيم معتبر است. و چنين ارزشهايى، چه بدانيم و چه ندانيم، وجود دارند. بنابراين، نظريه اى كه معتقد است ارزش تابع خواست و سليقه افراد و گروههاست مورد پذيرش اسلام نيست. ارزشهايى كه اسلام ارائه ميدهد يا مربوط به فرد و زندگى فردى است يا مربوط به جمع و زندگى اجتماعى. در زندگى اجتماعى، ارزشهايى وجود دارد كه همه بايد آنها را نسبت به يكديگر رعايت كنند. اين ارزشها يا در اجتماعات وسيع مطرح ميشود و يا در اجتماعات محدود و گزينشى. تفصيل اقسام و انواع اين ارزشها به مجال ديگرى نيازمند است. در اينجا فقط ارزشهاى اجتماعى مورد بحث قرار خواهد گرفت. مبناى ارزش هاى اجتماعى ارزشهاى اجتماعى داراى دو مبنا هستند: مبناى اول، بينشها و مبناى دوم، گرايشها. هر ارزشى از يك پايه بينشى و نگرشى و يك پايه گرايشى ساخته ميشود. از انضمام اين دو، ارزش به وجود ميآيد. ارزش واسطه اى بين بينش و گرايش انسان با كنش اوست. در ابتداى اين بحث بينشى، به چهار مقوله برميخوريم. اما بينشى كه در ابتدا بايد آن را درك كنيم و بشناسيم بينش ما نسبت به يك سلسله از اعتقادات و واقعيات جهان هستى است كه به دنبال آن، گرايشها و ميلهايى در ما برانگيخته ميشود. از انضمام و به هم پيوستن اين بينش و گرايش برخاستهازآن است كه مفهوميبه نام ارزش شكل ميگيرد. ارزش منشأ كنش اختيارى در انسان ميشود; يعنى ارزش موجب ميشود كه انسان در هنگام عمل، چيزى را برگزيند. بنابراين، آنچه شكل كنش ما را ميسازد و به افعال ما جهت ميدهد در حقيقت، ارزشهايى است كه آنها را پذيرفته ايم. منشأ اين ارزشها بينشها و گرايشهايى است كه زيربناى آنها را ميسازد. اصول ارزش هاى اجتماعى در اسلام ارزشهاى اجتماعى اسلام بر سه اصل بينشى استوار است. اصل اول: اعتقاد به اين كه تمام انسانها بنده خدا هستند. اين يك بينش اعتقادى است كه به نوعى از واقعيات نظر دارد و در عين حال، پايه اى است براى ارزشهايى كه بر آنها مبتنى ميشود. وقتى انسان معتقد شد كه ساير انسانها، مانند خود او، آفريده خدا و همه بنده او هستند و خداوند متعال به تمام مخلوقات و بندگانش نظر لطف و رحمت دارد و اصلاً آنها را بر اساس رحمت خويش آفريده است، همان گونه كه فطرتاً به آفريدگار خود محبت و علاقه دارد، نسبت به آفريدگان او هم، كه آثارى از وجود و رحمت او هستند، علاقه مند ميشود. به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. اگر انسان دوستدار كسى باشد همه وابستگان او را نيز دوست خواهد داشت. همه انسانها آفريده خدا و متعلّق به او هستند. انسان مؤمن و موحّد بر اساس اين بينش، عاطفه خاصى نسبت به همه انسانها پيدا ميكند. اين يك اصل بينشى است كه بر اثر گرايش انسان دوستانه پديد ميآيد. همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد ارزش، مبتنى بر بينش و گرايش برخاسته از همان بينش است. وقتى بينش توحيدى را نيز در نظر ميگيريم گرايشى كه از آن برميخيزد همان عاطفه خلق دوستى يا انسان دوستى است. اصل دوم: بينشهايى كه زمينه ساز ارزشهاست; مثلاً، اعتقادبه اينكه همه انسانهاازيك پدرو مادرمتولّد شده اند و همه آنهاتكويناًخواهر وبرادرند، ياباواسطهيابدونواسطه. وقتى انسان باور كرد كه با تمام انسانها، به شكلى خواهر و برادر است و همه با هم يك خانواده بزرگ را به وجود ميآورند به دنبال اين بينش، عاطفه اجتماعى ديگرى، كه عاطفه فاميلى است، در انسان پديد ميآيد. همچنين گرايش ديگرى نيز بر اساس اين خويشاوندى در انسان پديدار ميگردد; بدين صورت كه همه انسانها را از آن نظر كه خويشاوند خودش هستند دوست ميدارد. اين عاطفه اى غريزى است و در همه انسانها وجود دارد كه نزديكان خود را دوست بدارد، چه آنهايى را كه رابطه نَسَبى با او دارند و چه آنهايى را كه رابطه سببى دارند. اين اصل نيز اقتضاى يك گرايش دارد; يعنى اين بينش منشأ و اساس گرايش ديگرى نيز ميباشد. اصل سوم: برادرى ايمانى; اين اصل صرفاً اسلامياست، بخلاف دو اصل پيشين كه كم و بيش، در اديان ديگر نيز مورد پذيرش است. اسلام علاوه بر آنكه همه انسانها را فرزندان يك پدر و مادر ميداند و در نتيجه، همه را برادر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده به حساب ميآورد، معتقد است كه در ميان مسلمانان، رابطه معنوى خاصى برقراراست كه موجب ميشود روح انسان با ارواح انسانهاى ديگر كه هم كيش و هم دين او هستندرابطهاى داشته باشد; رابطه معنوى وقلبى بين دلها و جانهاى مؤمنان; «انّما المؤمنون إخوةٌ.»[1]ارزش هاى عام اجتماعى اسلام ارزشهايى كه بدين گونه پديد ميآيد ريشه و اساس همه شان محبت متقابلى است كه بين انسانها بر اساس سه اعتقاد مذكور تحقق پيدا ميكند. هر قدر انسان به اين روابط بيشتر توجه داشته باشد و به مقتضاى اين روابط بيشتر عمل كند آن عواطف بيشتر تقويت خواهد شد. در واقع، اين يك اصل روان شناختى است. ممكن است در ابتدا انسان با كسى انس بگيرد و نسبت به او محبتى پيدا كند ولى بر اثر عواملى يا به تدريج، او را فراموش كند و از هم دور شوند، همديگر را نبينند يا يكى نتواند در عمل، به مقتضاى محبتش عمل كند. در اينجا، به تدريج، آن محبت ضعيف ميشود و بالاخره از بين ميرود. ولى اگر به آن رابطه عاطفى توجه شود و در مقام عمل نيز، بر طبق آن رابطه عاطفى عمل گردد اين عمل موجب تقويت آن عاطفه و شدت پيدا كردن آن ميشود. هر چه انسان نسبت به اين حقايق توجه بيشترى داشته باشد (نه اينكه فقط يكبار آنها را در ذهن تصور و تصديق كند، سپس به فراموشى بسپرد) و در فرصتهاى گوناگون، نسبت به اين مطالب بيشتر بينديشد يا سعى كند كه به اقتضاى اين عواطف عمل كنداين توجه و عمل موجب ميشود كه آن محبت بيشتر شدت پيدا كند، به گونه اى كه هر كسى را ببيند تصور ميكند كه معشوق خود را ديده است و دلش ميخواهدكه اورادر آغوش بگيرد و هر خدمتى از دستش بر ميآيد براى او انجام دهد. اين يك واقعيت است. همه اينها نتيجه بينشها و عواطف برخاسته از آنهاست. مجموعه بينشها و گرايشها چنين ارزشى را بوجود ميآورد كه انسان براى بندگان خدا فداكارى كند. بنابراين، پيداست كه چگونه بينشها منشأ برانگيخته شدن گرايشها ميشود و از مجموعه آنها چه ارزشهايى پديد ميآيد و اين ارزشها چه نقشى در رفتار انسانها يا كنشهاى آنان ايفا ميكند. ارزش هاى اجتماعى به طور كلى، ارزشهاى اجتماعى كه در اسلام مطرح است به دو بخش تقسيم ميشود. به عبارت ديگر، هنگاميكه ما رابطه انسانها را با يكديگر در نظر ميگيريم و رفتار آنها را نسبت به هم ملاحظه ميكنيم اسلام ميفرمايد كه بر اين روابط و رفتارهاى متقابل، بايد دو اصل حكومت كند. لذا، در حقيقت دو ارزش عام وجود دارد كه بر تمام رفتارهاى انسان حاكم است: يكى رابطه عدل و قسط و ديگرى رابطه احسان (به انسانها.) وقتى انسانها با يكديگر رابطه برقرار ميكنند و در زندگى اجتماعى با هم همكارى ميكنند داراى روابط متقابلى هستند و نسبت به هم ايفاى نقش ميكنند. وقتى كارهايى به طور مشترك انجام ميشود، خواه به وسيله مجموعه اى كوچك از انسانها، مانند خانواده، كه از دو عضو يعنى زن و شوهر به وجود آمده است، انجام شود و خواه به وسيله جامعه انسانى انجام گيرد كه از مجموعه اى عظيم از انسانها تشكيل شده است يا حتى مانند تمام جامعه بشرى كه از به هم پيوستن ميلياردها انسان درست شده است، وقتى اينها با همكارى يكديگر كارى انجام دهند اثر كارشان به خودشان باز ميگردد; زيرا ميخواهند از نتيجه كار و فعاليتشان بهره ببرند. اصلى كه بايد بر اين روابط حاكم باشد اصل عدالت است; يعنى هر يك از افراد به نسبت كارى كه انجام داده و زحمتى كه متحمل شده بايد از بازده و نتيجه كارش بهره مند شود. اگر فرض كنيم كه همه اعضاى مجموعه اى فعّال هستند، تلاش ميكنند، كار مشتركى انجام ميدهند و محصول مشتركى به دست ميآورند، اگر بخواهند آن محصول مشترك را بين خود تقسيم كنند چگونه بايد اين كار را انجام دهند؟ بايد به نسبت فعاليتى كه هركس انجام داده و زحمتى براى آن متحمل شده است، تقسيم شود. در اينجا، اصل عدل حاكم است. اگر كسى كه كار بيشترى را انجام داده و زحمت زيادى متحمل شده است نتيجه كمترى بگيرد به او ظلم شده و اين يك ارزش منفى است. ارزش مثبت همان ارزش عدالت است. تحقق اين امر در صورتى است كه همه افراد و اعضاى مجموعه فعّال باشند ولى در جوامع گوناگون انسانى يا در اجتماعات گوناگون، چنين نيست كه همه افراد آن جامعه به يك شكل فعاليت قابل توجهى داشته باشند. مجموعه هايى از انسانها وجود دارد كه برخى از افراد آن مجموعه نميتوانند فعاليت كنند; مثلاً در حالت عادى، در خانواده مرد و زنى فعّال و نيرومند هستند و با هم چرخ زندگى را ميچرخانند; نتايجى هم كه از آن زندگى حاصل ميشود نصيب هر دوى آنها ميشود و به طور عادلانه بين آنها تقسيم گردد. اما اگر بر اثر حادثه يا پيشامدى مرد خانواده از كار و تلاش فعّالانه بازماند در اين حالت، اجتماع خانواده به هم نخورده و زن و شوهر همانها هستند كه قبلاً بوده اند، لكن آن مرد ديگر نميتواند مانند گذشته فعاليت كند. در اين مورد، چه كارى بايد انجام داد؟ آيا او بايد از گرسنگى بميرد؟ آيا چون اين عضو جامعه خانواده براى امرار معاش خانواده اش نميتواند فعاليت اقتصادى انجام دهد يا نميتواند با همسر خود مشاركت كافى داشته باشد آيا بايد به همان نسبت كه كار نميكند از مزاياى آن محروم باشد؟! در چنين مواردى، جاى عمل به عدل نيست، بلكه اصل ديگرى به نام اصل احسان حاكم است. البته اگر كسى تنبلى كند و كارى انجام ندهد بايد با او به عدالت رفتار كرد; چون توانايى انجام كار را داشته و در شأن اوست كه فعاليت و تلاش كند ولى به سوء اختيار خودش كار نميكند. اما در اينجا، فرض بر قصور است، نه تقصير; به اين صورت كه حادثه اى رخ داده است و فردى نميتواند در جهت امرار معاش فعاليت مطلوب انجام دهد. لذا، بايد بااو به احسان رفتار كرد. برخى تصور ميكنند كه هر كس بايد به اندازه اى كه كار ميكند مزد بگيرد. از اينرو، برخى افراد ناتوان جامعه را، مانند پيرمردها و پيرزنها، كه قدرت فعاليت اقتصادى نداشتند، به صورتى سر به نيست ميكردند. چه بسا گاهى بعضى از اين گونه افراد را در ميان يخهاى سيبرى رها ميكردند يا به شكل ديگرى آنها را از بين ميبردند تا از شرّشان راحت شوند. اگر اين كار براى جامعه و مسؤلان آن مشكلاتى ايجاد نميكرد شايد همه اين گونه افراد را نابود ميكردند; زيرا در نظر آنان، اين گونه افراد غيراز اينكه مصرف كننده صرف باشند و از درآمد اجتماع بهره مند شوند هنر ديگرى ندارند. لذا، نبودن آنها بهتر از بودنشان است. اين يك طرز فكر غير اسلامياست. اما اسلام ميفرمايد كه افراد عاجز قاصر، كه نميتوانند به اندازه كافى فعاليت كنند، ساير آحاد جامعه بايد به آنها احسان نمايند. خداوند ميفرمايد: «اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ»[2]تنها عدل مورد نظر خداوند نيست، بلكه به احسان نيز امر فرموده است. اگر تنها عدالت ارزش به حساب ميآمد در اين صورت، ضعفا و قاصران بايد نابود ميشدند; زيرا آنها كارى انجام نميدهند تا سهميببرند. اسلام هرگز معتقد به چنين عملى نيست، بلكه معتقد است كه در برخى موارد، جاى احسان است و انسان بايد از خود بگذرد و فداكارى كند و از افراد قاصر و ناتوان پرستارى نمايد تا از بين نروند. بنابراين، دو ارزش كلى بر رفتارهاى اجتماعى انسانها حاكم است. اين دو از ارزشهاى فردى جداست: در روابط اجتماعى، تمام ارزشها يا زير پرچم عدل است و يا زير پرچم احسان، خواه درمسائل اقتصادى باشد ياسياسى و خواه در روابط عاطفى باشد يا انسانى. تماميمقامها، تشويقها، تنبيه ها و امثال آن از اين دو حالت خارج نيست; ياتحت عنوان عدالت است و ياتحت عنوان احسان. بنابراين،اصل سوم ارزشهاى عامياست كه در روابط هر انسانى با انسان ديگر و در زندگى اجتماعى وجود دارد و دو اصل عدالت و احسان بايد تنظيم كننده آن باشند. اين دواصل منحصر به رابطه مدير با ديگران نيست، در رابطه ديگر افراد جامعه با يكديگر نيز مطرح است. هدف در مديريت غربى و شرقى در محيط كار و در جايى كه مدير و كارمندانى وجود دارند، برخى ارزشهاى خاص مطرح است. در هر مكتبى، اصول مديريت و ارزشهاى حاكم بر مديريت از همان بينشهاى خاص خودشان برميخيزد و معتبر شناخته ميشود. اگر كتابهايى كه درباره مديريت نوشته شده و بحثهايى را كه در اين باره مطرح گرديده است ـ جاهايى كه اصول روان شناسى را در رابطه با مديريت مطرح ميكنند ـ مورد دقت و بررسى قرار دهيم، ميبينيم كه همه هدفشان اين است كه مقاصد اقتصادى و سياسى جامعه به نحو احسن تأمين شود. اين همه دستور براى مديران صادر ميشود، راهنماييها، فنون و دستورهاى پيچيده در اختيار آنها قرار ميگيرد تا كارخانه كارها را بهتر انجام دهد و محصول بهتر و بيشترى داشته باشد و در نهايت، داراى درآمد بيشترى باشد و سود بيشترى عايد صاحبان كارخانه گرداند، خواه صاحب كارخانه يك نفر سرمايه دار باشد يا همه كارگران، و نظام حاكم كاپيتاليستى باشد يا سوسياليستى. در هر صورت، هدف از مديريت غربى اين است كه سود كارخانه را زيادتر كند. مدير چگونه و به چه شكلى با كارمندان و كارگران رفتار كند؟ به گونه اى كه محصول بيشتر و بهترى داشته باشد و درآمد فراوان و سود بيشترى عايد كارخانه گرداند. تمام اين ارزشها مقدمه اى براى اين هدف است و هدف ديگرى در كار نيست. اگر هم به سياستمداران و دولتمردان دستورالعمل هايى داده ميشود يا ارزشهايى طرح ميگردد و آنها راهنمايى ميشوند كه چگونه بايد رفتار كنند، به چه شكلى برنامه ريزى كنند و چگونه آنها را به مرحله اجرا درآورند، سپس چگونه نظارت داشته باشند و چگونه ارزيابى نمايند براى اين است كه كشور به شكلى آرام اداره شود و مردم به راحتى زندگى كنند; بهتر بخورند و بهتر بپوشند و از آسايش و رفاه بيشترى برخوردار باشند. آيا بيش از اين هم هدفى وجود دارد؟
به عبارت ديگر، محور همه ارزشهايى كه در رابطه با مديريت مطرح ميشود ماده است; پول، زندگى دنيا و آسايش آن و جز اين چيز ديگرى مطرح نيست. اگر رسيدن به اين هدف با شلاّق ميسّر شود ميگويند كه بر سر كارگر شلاق بزن; اگر از راه تشويق حاصل شود ميگويند كه او را تشويق كن; اگر از طريق احترام گذاشتن به وى به دست آيد ميگويند كه او را احترام كن و بالاخره، اگر از روى دلسوزى و همراهى با وى فراهم شود ميگويند كه با او دلسوزى كن تا كار را بهتر انجام دهد و نتيجه و هدفى كه مورد نظر است بهتر به دست آيد. به طور كلى، آن هدف غايى، كه مورد نظر غرب است، محورش ماده است. هدف عالى در نظام اسلاميدر اسلام، تنها رفاه و آسايش مورد نظر نيست. آسايش و رفاه به عنوان مقدمه براى هدفى بالاتر و والاتر مطلوب است و به تنهايى اصالت ندارد. اسلام براى مردم، زندگى راحت، رفاه و آسايش، امنيت، عدالت و احسان ميخواهد، اما هدف ديگرى نيز دارد; ميخواهد بدينوسيله، انسان به كمال بيشترى دست يابد و به تعبيرى ديگر، انسان تر شود. انسانيت انسان به بدن، شكم و دامنش نيست، بلكه كمال انسانى به روح انسان است. هدف عالى در نظام اسلامياين است كه روح انسانها كاملتر شود. البته بين بدن و روح ارتباطى ناگسستنى برقرار است. اگر كسانى باشند كه بخواهند روح انسان را تربيت كنند، نميتوانند بدن او را ناديده بگيرند; شكمش گرسنه يا مريض باشد تا بميرد ولى روحش را تقويت كنند. اين غير ممكن است. ابتدا بايد نيازهاى اقتصادى انسان، مانند بهداشت، مسكن و امنيت شخصى تأمين شود، سپس زمنيه براى تعالى روح انسان فراهم گردد; «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ كَمَااسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِننَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذىِ ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْنأ.» نتيجه چنين كارى را خداوند در ادامه آيه ذكر ميكند: «يَعْبَدُونَني لاَيُشْرِكُونَ بي شَيْئاً.»[3] به كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند ـ جامعه اى اسلام پسند ـ خدا وعده ميدهد كه به آنان در روى زمين آقايى ميدهد، در دنيا عزّت مييابند، موجبات ناامنى را از ميانشان برميدارد و در نتيجه، زندگى راحت و آسوده اى خواهند داشت تا خداپرستى، كه كمال انسان در آن است، تحقق پيدا كند و بتوانند با خدا آشنا شوند. اما وقتى ناامنى، گرسنگى و ذلّت در ميان باشد زمينه براى رشد معنوى و روحى انسانها فراهم نميشود. در سايه عدالت، آسايش و امنيت، انسانها ميتوانند به تعالى روحشان بينديشند، نه با وجود مشكلات كمرشكن مادى و بدنى. پس هدفى كه اسلام در نظر دارد تكامل روح است. اين هدف بر همه ارزشها سايه ميافكند و همه ارزشها در اين قالب محدود ميشود. بنابراين، همه اين موارد مطلوب است تا به خدا پرستى كمك كند. اگر از اين مرز خارج شود بر خلاف اين هدف نتيجه ميدهد، مطلبوبيت ندارد و ديگر ارزش نخواهد بود. جهت اصلى حركت در مديريت اسلاميما از ديدگاه اسلام يك ارزش مطلق داريم و آن خداپرستى و به تعبير ساده تر، تقواست. ساير ارزشها مقدّمى، نسبى و وسيله اى اند. ارزش مطلق همين است. وقتى با اين ديد به مسائل اجتماعى نگاه ميكنيم نبايد ارزش را فقط بازده اقتصادى بيشتر بدانيم. سود بيشتر و محصول بيشتر وقتى مطلوب است كه در مسير خداپرستى باشد. ولى اگر موجب طغيان شود ارزش ندارد و در اسلام مطلوب نيست. (اِنَّ الاِْنْسَانَ لَيَطْغى اَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[4] آيا اگر سود كارخانه اى زياد شود اما در كنار آن، نيروى فكرى و معنوى كارگر ضعيف گردد مطلوب است؟ از ديدگاه دنيازدگان، بلى. آنها معتقدند كه فقط درآمد بيشتر اصل است، هرچه ميخواهد بشود. لذا، مديرى را خوب ميدانند كه سود بيشترى به دست آورد، به هر شكلى كه ميخواهد با كارگران رفتار كند، خواه با شلاّق، خواه با تشويق. اما آيا از ديدگاه اسلامى، نيز چنين روشى مورد تأييد است؟ اسلام همه چيز رابراى خداپرستى و انسان سازى ميخواهد. لذا، اگر كسى انسان را از انسانيت دور كند تا منافع اقتصادى جامعه يا فردى تأمين شود كارش مورد تأييد اسلام نيست. بايد شخصيت انسانها محفوظ باشد، هرچند اين كار موجب پايين آمدن درآمد و سود شود. (البته اين مطلب كلّيت ندارد; زيرا در كوتاه مدت، ممكن است سود كمتر شود ولى وقتى انسانها تعالى روحى پيدا كنند و وظيفه شناس شوند ميدانند كه چگونه بايد رفتار كنند.) اين مطلب تا آنجا مورد تأكيد اسلام است كه ميگويد نه تنها حقوق مادى كارگر، بلكه حقوق معنوى او نيز بايد رعايت گردد; يعنى شرايط كار كارگر بايد به گونه اى باشد كه او فرصت مطالعه دينى، خودسازى، تربيت و رشد اخلاقى هم داشته باشد. بنابراين، درست نيست كه وقت اوچنانگرفته شودكه رمقى براى خودسازى نداشته باشد هرچند با رضايت خودش باشد; زيرا در اين صورت،او فرصت رسيدگى به امورمعنوى خود رانخواهد داشت و چنين انسانى به يك ماشين تبديل ميگردد. ارزش پيشرفت تكنولوژى در اسلام و دنياى غرب علم هر جا كه باشد محترم است، به شرط آنكه در كنار آن، ساير ارزشها پايمال نشود. تكنولوژى در صورتى ارزش دارد كه وسيله تعالى روحى باشد ولى اگر موجب شود كه ما از نظر انسانيت، تنزّل روحى و سقوط معنوى پيدا كنيم آيا باز هم مطلوب است؟ براى دنياى غرب، بلى; زيرا آنان ميبينند كه با ورود تكنولوژى جديد، پيشرفت كارشان بهتر و درآمدشان بيشتر است. لذا، هرچند منجر به اخراج كارگران شود، باز هم مطلوب است; چون موجب استفاده از نيروى انسانى كمتر و بالا رفتن سود حاصله ميشود. پس پيشرفت تكنولوژى هميشه ارزش به حساب نميآيد; اين مسأله در صورتى باارزش است كه وسيله اى براى تكامل انسانها باشد، وگرنه پرخورتر شدن انسانها و استفاده بيشتر از لذات جنسى نشانه انسانيت نيست; زيرا انسان در اين دو زمينه هر قدر هم كه قوى باشد از حيوانات قوى تر نخواهد شد. جلب رضايت مردم در نظام اسلاميو نظامهاى غربى در نظام اسلامى، دولتمردان بايد به گونه اى رفتار كنند كه مردم از دستگاههاى دولتى خرسند باشند; اما هرگونه رضايتى به هر شكلى، در اسلام مطلوب نيست. به عنوان نمونه، يكى از مسائل مورد بحث امروز جامعه ما مسأله عفت بانوان است. اگر در اين مسأله قدرى مماشات شود بسيارى از مردم از دولت راضى خواهند بود; شمال شهريها راضى باشند، جنوب شهريها هم پوشش خودشان را داشته باشند. از نظر برخى، چنين مديريتى خوب و مطلوب است! اما آيا وظيفه دولت اين است كه رضايت مردم را جلب كند، به هر شكلى كه باشد؟ اكنون در دنيا ازدواج مرد با مرد قانونى شده است و كشورهاى بسيارى افتخار ميكنند كه اين مسأله در كشورشان آزاد و قانونى است. بسيارى از مردم آن كشورها از اين مسأله راضى هستند. كسانى هم كه مخالف باشند اين كار را نميكنند. بنابراين، در آن كشورها، جلب رضايت مردم اصل است. اما در يك كشور اسلامياين موضوع مطلوب نيست. لذا، اگر بخواهيم دستورهاى مديريت غربى را به طور كامل، در كشورهاى اسلاميپياده كنيم به بن بست ميرسيم. فرق مديريت اسلاميبا مديريت غربى ما در عين حال كه بر فراگيرى نظريه هاى مربوط به مديريت و علوميكه در اين زمينه وجود دارد، مانند روان شناسى اجتماعى، تأكيد ميكنيم، اما معتقديم كه نبايد به اينها اكتفا كرد. مديريت اسلاميمانند مديريت غربى صدرصد مادى نيست، چيزهايى اضافه بر آن دارد. اسلاميبودنش نيز جزو همان اضافات است. در كنار استفاده از نظريه هاى مديريت، بايد ارزشهاى اسلاميو رابطه آن ارزشها با اين نظريه ها نيز مطرح شود، وگرنه به آرامى، در زير شعار ارزشهاى اسلامى، به فرهنگ غرب گرايش پيدا ميكنيم و خداى نكرده، وقتى چشم باز ميكنيم كه ميبينيم آنچه به نام اسلام و نظام اسلاميناميده ميشود چيزى جز فرهنگ غربى نيست. ما با غرب به عنوان قطعه اى از كره زمين مخالف نيستيم، با انسانهايى كه در گوشه اى از دنيا زندگى ميكنند و با عقل و فهمشان مخالفتى نداريم. پيشتر هم گفتيم كه ما همه انسانها را دوست داريم و گفته شد كه بينش اسلاميچنين اقتضايى دارد; اما اگر كسى برخلاف انسانيت يا اسلام قدم بردارد در آن صورت، بالعرض مبغوض واقع ميشود، وگرنه اصل بر اين است كه ما همه انسانها را دوست داريم، چه غربى، چه شرقى، چه شمالى، چه جنوبى. همه بنده خدا هستند و به آنهااحترام ميگذاريم تا زمانى كه بر خلاف انسانيت قدميبر نداشته اند و بر خلاف حق رفتارى نكرده اند. ما با غرب جغرافيايى مخالف نيستيم، با علم و تكنولوژى غربى هم مخالف نيستيم، بلكه با جنبه منفى و سلبى آن، با محدود شدن در قالب ماديات و فراموش كردن ارزشهاى معنوى مخالفت داريم. اگر ميگوييم كه نبايد محكوم فرهنگ غربى شدنقطه هاى مثبت آن مورد نظر نيست; زيرا علميكه از فضايل الهى و مواهب خدادادى است عيبى ندارد،بلكه ما با نقطه هاى منفى آن مخالفيم. در واقع، آنها فراموش كرده اند كه بنده خدا هستند و سرانجام، به سوى او ميروند. ما چنين طرز تفكرى را مردود ميشماريم. هدف ما از مديريت تنها رفاه مادى نيست، رفاه مادى مقدمه اى براى تعالى روحى انسان است. لذا، ما بايد از اين نظريه ها و علوم تا جايى استفاده كنيم كه براى تعالى روحى و كمال معنوى انسان مفيد باشد و در جايى كه با اين كمالات برخورد پيدا ميكند بايد آنها را محدود سازيم. حال، با توجه به اين اهداف عاليه اسلام، كه همه در هدف نهايى، كه كمال انسان در سايه قرب به خداست، مندرج ميشود، ما بايد چه ارزشهايى را در زمنه مديريت لحاظ كنيم؟ ارزش هاى قابل توجه در زمينه مديريت با توجه به ارزشهاى اسلامى، مدير بايد سعى كند روحيه كارمندانش را تعالى ببخشد; از هر فرصتى استفاده كند تا معنويات كارمندان و همكارانش را تقويت نمايد. راستى و درستى، علاوه بر آنكه جزو فرهنگ ما ايرانيان است، يك اصل اصيل اسلامياست. لذا، مدير اسلاميبايد سعى كند راستى و درستى را در محيط تحت نفوذ خود حاكم گرداند; ابتدا خودش راستگو و درست كردار باشد و عملاً اين گونه رفتار كند تا دركارمندان نيز اين روحيه تقويت شود يا مثلاً،به كارمند شجاعت بدهدكه حرف راست بزند. بايد كارمند را ترسو بار نياورد تا مجبور شود دروغ بگويد يا رياكار و حقه باز گردد. بايد با او منطقى برخورد كند. اگر اشتباه ميكنداشتباهش را با احترام تصحيح كند. به امر به معروف و نهى از منكر معتقد باشد. در خصوص رابطه مدير با كارمندان در اين زمنيه مثال خوبى است: مرحوم شهيد رجائى ـ اعلى الله مقامه ـ در مورد مسأله حجاب، طى مدت كوتاهى، چه تحوّلى در وزارتخانه ها پديد آورد! زيرا خود او آن مسأله را باور داشت، ميخواست آن كار را بكند و كرد. اما بعضى ديگر از دولتمردان مانند او ايمان ندارند; كارمند بدحجاب را ميبينند ولى با او برخوردى نميكنند. در نتيجه، اين وضع به وجود ميآيد كه مشهود است، تا جايى كه از آن جلوگيرى هم نميتوانند بكنند.او درعملخود جدّى بود، ميگفت و طى مدت كوتاهى هم تأثير بسيار شگفت انگيزى بر جاىگذاشت. شهيد رجائى(رحمهالله)يك فرد استثنايى نبود، فردى عادى بود. او خواست خوب بشود و شد. ما هم بايد بخواهيم، ارزشهاى اسلاميرا واقعاً باور كنيم، و در عمل هم به كار بگيريم تا مانند او شويم. اما وقتى ما خودمان عمل نميكنيم، باور هم نداريم اگر هم به اجبار قانون، مطلبى را اعلام كنيم فقط امرى ظاهرى است و فقط در حد بخشنامه است. ميگويند: مثلاً، وجود فلان كارمندى كه خلاف موازين اسلام عمل ميكند موجب ميشود كه كار كارمندان ديگر بهتر شود; زيرا به ساير كارمندان روحيه ميدهد يا برخوردش خوب است. به فرض آنكه اين مطلب درست باشد كه درست نيست، آيا صحيح است كه ما ارزشهاى اسلاميرا فداى اين كنيم كه كار بيشترى انجام گيرد؟ در چنين مواردى است كه بين فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامياصطكاك به وجود ميآيد. از يك سو، فرهنگ غربى به مدير ميگويد: به هر شكلى كه كار بهتر پيش ميرود، آن را انجام بده و از سوى ديگر، اسلام به مدير ميگويد: ارزشها را در نظر داشته باش، اگر كار قدرى كندتر پيش برود بهتر از آن است كه انسانها به انحطاط كشيده شوند; انسان بپروران. مدير بايد محبت كارمند را جلب كند، چه مسلمان باشد، چه غير مسلمان. اما مديرى كه مسلمان باشد انگيزه جلب محبت كارمندان در او بيشتر است. او ميخواهدازراه جلب محبت در آنها تأثير بيشترى بگذارد و روح آنها را تعالى ببخشد. محبتى كه او به خدا دارد ايجاب ميكندكه به كارمند بيشتر محبت كند و با محبت، نظر او را بيشتر جلب نمايد، خواه اين محبت از راه صداقت به دست آيد يا از راه امانت يا از طريق خدمت، احسان يا ايثار. وقتى كارمند ميبيند كه مديرش براى او ايثار ميكند او را از صميم قلب دوست ميدارد. وقتى چنين رابطه اى عاطفى برقرار شدكارهابهترپيشرفت ميكند، اما از مسير صحيح، نه از راه حقه بازى و فريب كارى. براى تحقق اين امر چه كار بايد كرد؟ بايد گذشت داشت و از خود مايه گذاشت. بايد دلسوز بود; مثلاً، ميتواند با سلام و احوالپرسى ساده، محبت كارمند را جلب كند يا احوال زنش را، كه مريض بوده است، بپرسد. نبايد گفت كه در محيط كار اين مسائل مطرح نيست، بلكه اينها مقدمهاى است براى اينكه كار بهتر صورت گيرد. اگر كارمند دردى دارد مدير بايد درد او را بشناسد و درصدد درمانش برآيد; زيرا او نيز انسان است. بايد ابتدا شخصيت انسانيش را بشناسد و به او احترام بگذارد، سپس از او كار بخواهد. در اين صورت، حتى اگر از او كارى هم نخواهد او كار خود را انجام ميدهد; «الانسانُ عبيدُ الاحسانِ.» ايثار، فداكارى، احترام، دلسوزى، خيرخواهى و مانند آن ابزار كار يك مدير مسلمان است، نه فريب كارى، تشويقهاى توخالى و تقدير نامه هاى خشك و بى ارزش. بگذريم كه بسيارى از مديران متأسفانه از اين كارها هم خوددارى ميكنند. اگرمديربادو كلمه بتواند دل كارمندش را به دست بياورد با ارزشتر از تقديرنامه اى است كه هيچ منفعتى براى او نداشته باشد. اگر بتواند به او مساعده اى بدهد تا او قرض يا كرايه خانه اش را بدهد يا مشكل تهيه دارو يا درمان فرزندش را رفع كند براى او بهتر از حرفهاى تو خالى و وعده هاى پوچ است. بنابراين، صميميت و دلسوزى با كارمند مهمترين مسأله اى است كه ميتواند موجب پيشرفت كار در ادارات و كارخانه ها شود. خلاصه بحث بر اساس بينش اسلامى، عدل و احسان ارزشهاى حاكم بر روابط اجتماعى اند. اين ارزشها بايد در مديريتها به كار گرفته شود. از جمله مصاديق عدل مدير در رابطه با حوزه مديريتش اين است كه همه كارمندان خود را با يك چشم بنگرد و بين آنها تبعيض قايل نشود. در محدوده كار هر مدير، نبايد روابط بر ضوابط حاكم باشد. از جمله مصاديق احسان مدير نيز آن است كه وقتى كارمند مريض است يا بيمارى يا مشكل ديگرى در زندگى دارد بايد به او احسان كرد. اگر مشكلش با پول رفع ميشود با پول و اگر با سفارش يا راهنمايى رفع ميشود با آنها و در غير اين صورت، دست كم، با زبان از او دل جويى كند. مديريتى كه در آن عدل و احسان رعايت شود مورد تأييد اسلام است. نكات و ظرايف مربوط به مديريت بسيار است كه ذكر تمام آنها در اين مختصر امكان پذير نيست. با وجود اين، همه اينها مقدمه و وسيله است براى اينكه انسان دايماً به خداى متعال توجه داشته باشد و روح او از تنگناى ماديت و زندگى دنيوى استعلا پيدا كند و در اين قفس ماديت و تن محدود و محصور نشود.
پژوهشگاه باقرالعلوم
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . سوره حجرات آيه10
[2] .سوره نحل آيه90
[3] . سوره نورآيه 55
[4] . سوره علق آيات 6 و 7
به عبارت ديگر، محور همه ارزشهايى كه در رابطه با مديريت مطرح ميشود ماده است; پول، زندگى دنيا و آسايش آن و جز اين چيز ديگرى مطرح نيست. اگر رسيدن به اين هدف با شلاّق ميسّر شود ميگويند كه بر سر كارگر شلاق بزن; اگر از راه تشويق حاصل شود ميگويند كه او را تشويق كن; اگر از طريق احترام گذاشتن به وى به دست آيد ميگويند كه او را احترام كن و بالاخره، اگر از روى دلسوزى و همراهى با وى فراهم شود ميگويند كه با او دلسوزى كن تا كار را بهتر انجام دهد و نتيجه و هدفى كه مورد نظر است بهتر به دست آيد. به طور كلى، آن هدف غايى، كه مورد نظر غرب است، محورش ماده است. هدف عالى در نظام اسلاميدر اسلام، تنها رفاه و آسايش مورد نظر نيست. آسايش و رفاه به عنوان مقدمه براى هدفى بالاتر و والاتر مطلوب است و به تنهايى اصالت ندارد. اسلام براى مردم، زندگى راحت، رفاه و آسايش، امنيت، عدالت و احسان ميخواهد، اما هدف ديگرى نيز دارد; ميخواهد بدينوسيله، انسان به كمال بيشترى دست يابد و به تعبيرى ديگر، انسان تر شود. انسانيت انسان به بدن، شكم و دامنش نيست، بلكه كمال انسانى به روح انسان است. هدف عالى در نظام اسلامياين است كه روح انسانها كاملتر شود. البته بين بدن و روح ارتباطى ناگسستنى برقرار است. اگر كسانى باشند كه بخواهند روح انسان را تربيت كنند، نميتوانند بدن او را ناديده بگيرند; شكمش گرسنه يا مريض باشد تا بميرد ولى روحش را تقويت كنند. اين غير ممكن است. ابتدا بايد نيازهاى اقتصادى انسان، مانند بهداشت، مسكن و امنيت شخصى تأمين شود، سپس زمنيه براى تعالى روح انسان فراهم گردد; «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ كَمَااسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِننَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذىِ ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْنأ.» نتيجه چنين كارى را خداوند در ادامه آيه ذكر ميكند: «يَعْبَدُونَني لاَيُشْرِكُونَ بي شَيْئاً.»[3] به كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند ـ جامعه اى اسلام پسند ـ خدا وعده ميدهد كه به آنان در روى زمين آقايى ميدهد، در دنيا عزّت مييابند، موجبات ناامنى را از ميانشان برميدارد و در نتيجه، زندگى راحت و آسوده اى خواهند داشت تا خداپرستى، كه كمال انسان در آن است، تحقق پيدا كند و بتوانند با خدا آشنا شوند. اما وقتى ناامنى، گرسنگى و ذلّت در ميان باشد زمينه براى رشد معنوى و روحى انسانها فراهم نميشود. در سايه عدالت، آسايش و امنيت، انسانها ميتوانند به تعالى روحشان بينديشند، نه با وجود مشكلات كمرشكن مادى و بدنى. پس هدفى كه اسلام در نظر دارد تكامل روح است. اين هدف بر همه ارزشها سايه ميافكند و همه ارزشها در اين قالب محدود ميشود. بنابراين، همه اين موارد مطلوب است تا به خدا پرستى كمك كند. اگر از اين مرز خارج شود بر خلاف اين هدف نتيجه ميدهد، مطلبوبيت ندارد و ديگر ارزش نخواهد بود. جهت اصلى حركت در مديريت اسلاميما از ديدگاه اسلام يك ارزش مطلق داريم و آن خداپرستى و به تعبير ساده تر، تقواست. ساير ارزشها مقدّمى، نسبى و وسيله اى اند. ارزش مطلق همين است. وقتى با اين ديد به مسائل اجتماعى نگاه ميكنيم نبايد ارزش را فقط بازده اقتصادى بيشتر بدانيم. سود بيشتر و محصول بيشتر وقتى مطلوب است كه در مسير خداپرستى باشد. ولى اگر موجب طغيان شود ارزش ندارد و در اسلام مطلوب نيست. (اِنَّ الاِْنْسَانَ لَيَطْغى اَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[4] آيا اگر سود كارخانه اى زياد شود اما در كنار آن، نيروى فكرى و معنوى كارگر ضعيف گردد مطلوب است؟ از ديدگاه دنيازدگان، بلى. آنها معتقدند كه فقط درآمد بيشتر اصل است، هرچه ميخواهد بشود. لذا، مديرى را خوب ميدانند كه سود بيشترى به دست آورد، به هر شكلى كه ميخواهد با كارگران رفتار كند، خواه با شلاّق، خواه با تشويق. اما آيا از ديدگاه اسلامى، نيز چنين روشى مورد تأييد است؟ اسلام همه چيز رابراى خداپرستى و انسان سازى ميخواهد. لذا، اگر كسى انسان را از انسانيت دور كند تا منافع اقتصادى جامعه يا فردى تأمين شود كارش مورد تأييد اسلام نيست. بايد شخصيت انسانها محفوظ باشد، هرچند اين كار موجب پايين آمدن درآمد و سود شود. (البته اين مطلب كلّيت ندارد; زيرا در كوتاه مدت، ممكن است سود كمتر شود ولى وقتى انسانها تعالى روحى پيدا كنند و وظيفه شناس شوند ميدانند كه چگونه بايد رفتار كنند.) اين مطلب تا آنجا مورد تأكيد اسلام است كه ميگويد نه تنها حقوق مادى كارگر، بلكه حقوق معنوى او نيز بايد رعايت گردد; يعنى شرايط كار كارگر بايد به گونه اى باشد كه او فرصت مطالعه دينى، خودسازى، تربيت و رشد اخلاقى هم داشته باشد. بنابراين، درست نيست كه وقت اوچنانگرفته شودكه رمقى براى خودسازى نداشته باشد هرچند با رضايت خودش باشد; زيرا در اين صورت،او فرصت رسيدگى به امورمعنوى خود رانخواهد داشت و چنين انسانى به يك ماشين تبديل ميگردد. ارزش پيشرفت تكنولوژى در اسلام و دنياى غرب علم هر جا كه باشد محترم است، به شرط آنكه در كنار آن، ساير ارزشها پايمال نشود. تكنولوژى در صورتى ارزش دارد كه وسيله تعالى روحى باشد ولى اگر موجب شود كه ما از نظر انسانيت، تنزّل روحى و سقوط معنوى پيدا كنيم آيا باز هم مطلوب است؟ براى دنياى غرب، بلى; زيرا آنان ميبينند كه با ورود تكنولوژى جديد، پيشرفت كارشان بهتر و درآمدشان بيشتر است. لذا، هرچند منجر به اخراج كارگران شود، باز هم مطلوب است; چون موجب استفاده از نيروى انسانى كمتر و بالا رفتن سود حاصله ميشود. پس پيشرفت تكنولوژى هميشه ارزش به حساب نميآيد; اين مسأله در صورتى باارزش است كه وسيله اى براى تكامل انسانها باشد، وگرنه پرخورتر شدن انسانها و استفاده بيشتر از لذات جنسى نشانه انسانيت نيست; زيرا انسان در اين دو زمينه هر قدر هم كه قوى باشد از حيوانات قوى تر نخواهد شد. جلب رضايت مردم در نظام اسلاميو نظامهاى غربى در نظام اسلامى، دولتمردان بايد به گونه اى رفتار كنند كه مردم از دستگاههاى دولتى خرسند باشند; اما هرگونه رضايتى به هر شكلى، در اسلام مطلوب نيست. به عنوان نمونه، يكى از مسائل مورد بحث امروز جامعه ما مسأله عفت بانوان است. اگر در اين مسأله قدرى مماشات شود بسيارى از مردم از دولت راضى خواهند بود; شمال شهريها راضى باشند، جنوب شهريها هم پوشش خودشان را داشته باشند. از نظر برخى، چنين مديريتى خوب و مطلوب است! اما آيا وظيفه دولت اين است كه رضايت مردم را جلب كند، به هر شكلى كه باشد؟ اكنون در دنيا ازدواج مرد با مرد قانونى شده است و كشورهاى بسيارى افتخار ميكنند كه اين مسأله در كشورشان آزاد و قانونى است. بسيارى از مردم آن كشورها از اين مسأله راضى هستند. كسانى هم كه مخالف باشند اين كار را نميكنند. بنابراين، در آن كشورها، جلب رضايت مردم اصل است. اما در يك كشور اسلامياين موضوع مطلوب نيست. لذا، اگر بخواهيم دستورهاى مديريت غربى را به طور كامل، در كشورهاى اسلاميپياده كنيم به بن بست ميرسيم. فرق مديريت اسلاميبا مديريت غربى ما در عين حال كه بر فراگيرى نظريه هاى مربوط به مديريت و علوميكه در اين زمينه وجود دارد، مانند روان شناسى اجتماعى، تأكيد ميكنيم، اما معتقديم كه نبايد به اينها اكتفا كرد. مديريت اسلاميمانند مديريت غربى صدرصد مادى نيست، چيزهايى اضافه بر آن دارد. اسلاميبودنش نيز جزو همان اضافات است. در كنار استفاده از نظريه هاى مديريت، بايد ارزشهاى اسلاميو رابطه آن ارزشها با اين نظريه ها نيز مطرح شود، وگرنه به آرامى، در زير شعار ارزشهاى اسلامى، به فرهنگ غرب گرايش پيدا ميكنيم و خداى نكرده، وقتى چشم باز ميكنيم كه ميبينيم آنچه به نام اسلام و نظام اسلاميناميده ميشود چيزى جز فرهنگ غربى نيست. ما با غرب به عنوان قطعه اى از كره زمين مخالف نيستيم، با انسانهايى كه در گوشه اى از دنيا زندگى ميكنند و با عقل و فهمشان مخالفتى نداريم. پيشتر هم گفتيم كه ما همه انسانها را دوست داريم و گفته شد كه بينش اسلاميچنين اقتضايى دارد; اما اگر كسى برخلاف انسانيت يا اسلام قدم بردارد در آن صورت، بالعرض مبغوض واقع ميشود، وگرنه اصل بر اين است كه ما همه انسانها را دوست داريم، چه غربى، چه شرقى، چه شمالى، چه جنوبى. همه بنده خدا هستند و به آنهااحترام ميگذاريم تا زمانى كه بر خلاف انسانيت قدميبر نداشته اند و بر خلاف حق رفتارى نكرده اند. ما با غرب جغرافيايى مخالف نيستيم، با علم و تكنولوژى غربى هم مخالف نيستيم، بلكه با جنبه منفى و سلبى آن، با محدود شدن در قالب ماديات و فراموش كردن ارزشهاى معنوى مخالفت داريم. اگر ميگوييم كه نبايد محكوم فرهنگ غربى شدنقطه هاى مثبت آن مورد نظر نيست; زيرا علميكه از فضايل الهى و مواهب خدادادى است عيبى ندارد،بلكه ما با نقطه هاى منفى آن مخالفيم. در واقع، آنها فراموش كرده اند كه بنده خدا هستند و سرانجام، به سوى او ميروند. ما چنين طرز تفكرى را مردود ميشماريم. هدف ما از مديريت تنها رفاه مادى نيست، رفاه مادى مقدمه اى براى تعالى روحى انسان است. لذا، ما بايد از اين نظريه ها و علوم تا جايى استفاده كنيم كه براى تعالى روحى و كمال معنوى انسان مفيد باشد و در جايى كه با اين كمالات برخورد پيدا ميكند بايد آنها را محدود سازيم. حال، با توجه به اين اهداف عاليه اسلام، كه همه در هدف نهايى، كه كمال انسان در سايه قرب به خداست، مندرج ميشود، ما بايد چه ارزشهايى را در زمنه مديريت لحاظ كنيم؟ ارزش هاى قابل توجه در زمينه مديريت با توجه به ارزشهاى اسلامى، مدير بايد سعى كند روحيه كارمندانش را تعالى ببخشد; از هر فرصتى استفاده كند تا معنويات كارمندان و همكارانش را تقويت نمايد. راستى و درستى، علاوه بر آنكه جزو فرهنگ ما ايرانيان است، يك اصل اصيل اسلامياست. لذا، مدير اسلاميبايد سعى كند راستى و درستى را در محيط تحت نفوذ خود حاكم گرداند; ابتدا خودش راستگو و درست كردار باشد و عملاً اين گونه رفتار كند تا دركارمندان نيز اين روحيه تقويت شود يا مثلاً،به كارمند شجاعت بدهدكه حرف راست بزند. بايد كارمند را ترسو بار نياورد تا مجبور شود دروغ بگويد يا رياكار و حقه باز گردد. بايد با او منطقى برخورد كند. اگر اشتباه ميكنداشتباهش را با احترام تصحيح كند. به امر به معروف و نهى از منكر معتقد باشد. در خصوص رابطه مدير با كارمندان در اين زمنيه مثال خوبى است: مرحوم شهيد رجائى ـ اعلى الله مقامه ـ در مورد مسأله حجاب، طى مدت كوتاهى، چه تحوّلى در وزارتخانه ها پديد آورد! زيرا خود او آن مسأله را باور داشت، ميخواست آن كار را بكند و كرد. اما بعضى ديگر از دولتمردان مانند او ايمان ندارند; كارمند بدحجاب را ميبينند ولى با او برخوردى نميكنند. در نتيجه، اين وضع به وجود ميآيد كه مشهود است، تا جايى كه از آن جلوگيرى هم نميتوانند بكنند.او درعملخود جدّى بود، ميگفت و طى مدت كوتاهى هم تأثير بسيار شگفت انگيزى بر جاىگذاشت. شهيد رجائى(رحمهالله)يك فرد استثنايى نبود، فردى عادى بود. او خواست خوب بشود و شد. ما هم بايد بخواهيم، ارزشهاى اسلاميرا واقعاً باور كنيم، و در عمل هم به كار بگيريم تا مانند او شويم. اما وقتى ما خودمان عمل نميكنيم، باور هم نداريم اگر هم به اجبار قانون، مطلبى را اعلام كنيم فقط امرى ظاهرى است و فقط در حد بخشنامه است. ميگويند: مثلاً، وجود فلان كارمندى كه خلاف موازين اسلام عمل ميكند موجب ميشود كه كار كارمندان ديگر بهتر شود; زيرا به ساير كارمندان روحيه ميدهد يا برخوردش خوب است. به فرض آنكه اين مطلب درست باشد كه درست نيست، آيا صحيح است كه ما ارزشهاى اسلاميرا فداى اين كنيم كه كار بيشترى انجام گيرد؟ در چنين مواردى است كه بين فرهنگ غربى با فرهنگ اسلامياصطكاك به وجود ميآيد. از يك سو، فرهنگ غربى به مدير ميگويد: به هر شكلى كه كار بهتر پيش ميرود، آن را انجام بده و از سوى ديگر، اسلام به مدير ميگويد: ارزشها را در نظر داشته باش، اگر كار قدرى كندتر پيش برود بهتر از آن است كه انسانها به انحطاط كشيده شوند; انسان بپروران. مدير بايد محبت كارمند را جلب كند، چه مسلمان باشد، چه غير مسلمان. اما مديرى كه مسلمان باشد انگيزه جلب محبت كارمندان در او بيشتر است. او ميخواهدازراه جلب محبت در آنها تأثير بيشترى بگذارد و روح آنها را تعالى ببخشد. محبتى كه او به خدا دارد ايجاب ميكندكه به كارمند بيشتر محبت كند و با محبت، نظر او را بيشتر جلب نمايد، خواه اين محبت از راه صداقت به دست آيد يا از راه امانت يا از طريق خدمت، احسان يا ايثار. وقتى كارمند ميبيند كه مديرش براى او ايثار ميكند او را از صميم قلب دوست ميدارد. وقتى چنين رابطه اى عاطفى برقرار شدكارهابهترپيشرفت ميكند، اما از مسير صحيح، نه از راه حقه بازى و فريب كارى. براى تحقق اين امر چه كار بايد كرد؟ بايد گذشت داشت و از خود مايه گذاشت. بايد دلسوز بود; مثلاً، ميتواند با سلام و احوالپرسى ساده، محبت كارمند را جلب كند يا احوال زنش را، كه مريض بوده است، بپرسد. نبايد گفت كه در محيط كار اين مسائل مطرح نيست، بلكه اينها مقدمهاى است براى اينكه كار بهتر صورت گيرد. اگر كارمند دردى دارد مدير بايد درد او را بشناسد و درصدد درمانش برآيد; زيرا او نيز انسان است. بايد ابتدا شخصيت انسانيش را بشناسد و به او احترام بگذارد، سپس از او كار بخواهد. در اين صورت، حتى اگر از او كارى هم نخواهد او كار خود را انجام ميدهد; «الانسانُ عبيدُ الاحسانِ.» ايثار، فداكارى، احترام، دلسوزى، خيرخواهى و مانند آن ابزار كار يك مدير مسلمان است، نه فريب كارى، تشويقهاى توخالى و تقدير نامه هاى خشك و بى ارزش. بگذريم كه بسيارى از مديران متأسفانه از اين كارها هم خوددارى ميكنند. اگرمديربادو كلمه بتواند دل كارمندش را به دست بياورد با ارزشتر از تقديرنامه اى است كه هيچ منفعتى براى او نداشته باشد. اگر بتواند به او مساعده اى بدهد تا او قرض يا كرايه خانه اش را بدهد يا مشكل تهيه دارو يا درمان فرزندش را رفع كند براى او بهتر از حرفهاى تو خالى و وعده هاى پوچ است. بنابراين، صميميت و دلسوزى با كارمند مهمترين مسأله اى است كه ميتواند موجب پيشرفت كار در ادارات و كارخانه ها شود. خلاصه بحث بر اساس بينش اسلامى، عدل و احسان ارزشهاى حاكم بر روابط اجتماعى اند. اين ارزشها بايد در مديريتها به كار گرفته شود. از جمله مصاديق عدل مدير در رابطه با حوزه مديريتش اين است كه همه كارمندان خود را با يك چشم بنگرد و بين آنها تبعيض قايل نشود. در محدوده كار هر مدير، نبايد روابط بر ضوابط حاكم باشد. از جمله مصاديق احسان مدير نيز آن است كه وقتى كارمند مريض است يا بيمارى يا مشكل ديگرى در زندگى دارد بايد به او احسان كرد. اگر مشكلش با پول رفع ميشود با پول و اگر با سفارش يا راهنمايى رفع ميشود با آنها و در غير اين صورت، دست كم، با زبان از او دل جويى كند. مديريتى كه در آن عدل و احسان رعايت شود مورد تأييد اسلام است. نكات و ظرايف مربوط به مديريت بسيار است كه ذكر تمام آنها در اين مختصر امكان پذير نيست. با وجود اين، همه اينها مقدمه و وسيله است براى اينكه انسان دايماً به خداى متعال توجه داشته باشد و روح او از تنگناى ماديت و زندگى دنيوى استعلا پيدا كند و در اين قفس ماديت و تن محدود و محصور نشود.
پژوهشگاه باقرالعلوم
-------------------------------------------------------------------------------- [1] . سوره حجرات آيه10
[2] .سوره نحل آيه90
[3] . سوره نورآيه 55
[4] . سوره علق آيات 6 و 7