انسان باید جهان را از نو شناسایی کند...
روان درمانی و معنویت
اهمیت معنویت و رشد معنوی در انسان، در چند دهه گذشته به صورتی روز افزون توجه روانشناسان و متخصصان بهداشت روانی را به خود جلب کرده است. پیشرفت علم روانشناسی از یک سو و ماهیت پویا و پیچیده جوامع نوین از سوی دیگر، باعث شده است که نیازهای معنوی بشر در برابر خواسته ها و نیازهای مادی قد علم کنند و اهمیت بیشتری بیابند. چنین به نظر می رسد که مردم جهان، امروزه بیش از پیش به معنویت و مسائل معنوی گرایش دارند و روانشناسان و روان پزشکان نیز به طور روزافزون در می یابند که استفاده از روش سنتی و ساده برای درمان اختلالات روانی کافی نیست.
از سوی دیگر سازمان جهانی بهداشت در تعریف ابعاد وجودی انسان، به ابعاد جسمانی و روانی اجتماعی و معنوی اشاره می کند و بعد چهارم، یعنی بعد معنوی را نیز در رشد و تکامل انسان مطرح می سازد.
در آستانه قرن بیست و یکم، انسان به نقشه کامل ساختار ژنتیکی بشر دست یافته و ادعا می شود که تا پنجاه سال آینده، کلیه بیماری های ژنتیکی مهلک، شناخته و ریشه کن خواهند شد و احتمالا در آینده بسیار نزدیک، بشر قادر خواهد بود انسان بسازد، اما سوال این است که خلق دوباره انسان به دست انسان، چه نتایجی در بر خواهد داشت؟ افزایش طول عمر انسان از ۸۰ سال به ۱۰۰ سال و ۲۰۰ سال و ازدیاد جمعیت به صورت انفجارآمیز، چه وضعیتی را در جهان به وجود خواهد آورد؟ این سوال ها تنها از آینده نگری از نوع علمی تخیلی ناشی نمی شود، بلکه به تجزیه و تحلیل فلسفی، اخلاقی و معنوی نیاز دارد.
انسان باید جهان را از نو شناسایی کند. باید درکی دقیق و عمیق از طبیعت، محیط زیست و کهکشان و خلقت به دست آورد. اینجاست که بعد معنوی انسان خودنمایی می کند.
هرگاه ماهیت معنوی انسان و نقش روان درمانی در رشد معنوی انسان بخواهد مورد بررسی قرار گیرد لازم است هدف روان درمانی که همانا درمان مشکلاتی که ماهیت عاطفی دارند می باشد که البته این درمان براساس روش های روان شناختی که به وسیله یک فرد متخصص که با بیمار، ارتباط حرفه ای خاص ایجاد می کند، اجرا می شود، بررسی گردد.
از سوی دیگر برخی از روانشناسان (شهیدی، ۱۳۸۰، وون، ۱۹۹۳) معنویت را عنوان تلاش دائمی بشر برای پاسخ دادن به چراهای زندگی تعریف کرده اند. به عبارت واضح تر، استفاده بهینه از قوه خلاقیت و کنجکاوی برای یافتن موجود مرتبط با زنده ماندن و زندگی کردن و در نتیجه، رشد و تکامل بخش مهمی از معنویت را تشکیل می دهد.
● روان درمانی و معنویت:
هرگاه معنویت بخواهد نقش خود را در مواجهه درمانی به طور کامل ایفا کند، باید دیدگاه یا رویکردی وجود داشته باشد که به درمانگر کمک کند تا بتواند این نقش را به درستی درک کند. بدون تردید هر درمانگری برای خودش دیدگاه هایی در زمینه معنویت دارد. در این موضوع نکته این است که درمانگر چگونه می تواند در تجربه معنوی مراجعان در طول زندگی آنان و در اتاق درمان حضور پیدا کند. موضع خاصی که درمانگر اتخاذ می کند، به این سوال که کدام رویکرد را باید پذیرفت، پاسخ نمی دهد. (البته این هم راه حلی است که درمانگر با افراد و مراجعین متعلق به مذهب خودش کار کند و به این ترتیب نقشی شبیه به نقش یک هدایت کننده معنوی داشته باشد.)
درمانگر انعطاف پذیر که در یک چارچوب مذهبی کار می کند می تواند کنکاش ها و فراز و نشیب های معنوی مراجعان خود را به خوبی درک کند. اما هر قدر هم که درمانگر مذهبی، انعطاف پذیر باشد بازهم اشکال پیش می آید، برای مثال، یک درمانگر مسیحی را در نظر بگیرید که با بلاتکلیفی های زیر مواجه شود؛
۱) مراجعین درگیر بت پرستی یا شرک شده اند.
۲) مراجعین به طالع بینی، جادو، خرافات و مانند اینها علاقه مندند.
۳) مراجعین به فکر سقط جنین افتاده اند.
۴) مراجعین به تناسخ روح اعتقاد پیدا کرده و مدعی اند که قبلا چند بار به دنیا آمده و در این جهان زندگی کرده اند.
۵) مراجعین حضور خویشاوندان مرده خود را در اتاق درمان احساس می کنند.
هریک از این پدیده ها یا همه آنها ممکن است برای درمانگر مسیحی بسیار مذهبی، مشکلاتی به وجود آورند. می توان تصور کرد که برای درمانگران بودایی، هندی، یهودی و دیگر مذاهب نیز مشکلات مشابهی پیش آید. در این موارد، رویکرد فلسفی مشهور به پدیدارشناسی، یک راه حل ارائه کرده است (پدیدارشناسی، مکتبی فلسفی است که در آن اعتقاد بر این است که “دانش و درک قابل اعتماد، به وسیله بررسی و توصیف تجربه های انسان، از اشیای پیرامون او به دست می آید.”) پدیدارشناسی با تجربه های ما از واقعیت و نه خود واقعیت، سر و کار دارد.
نتیجه اینکه در چارچوب دیدگاه پدیدارشناختی من نمی توانم بگویم احساس یا تجربه شما، اشتباه یا غیرواقعی است. من فقط به عنوان درمانگر می توانم بگویم تجربه شما (مراجع) تجربه ای غیر معمولی است و نتایج آزارنده ای خواهد داشت.
پس دیدگاه پدیدارشناختی، عمیقا برای واقعیت دیگران، احترام قائل است. چالش درمانگر این است که مراجع خود را در کشف واقعیت خصوصی او همراهی کند که در این صورت به ناچار جهان بینی او بر مراجع تاثیر می گذارد.
از سوی دیگر روان درمانی هستی گرا (وجودی) نوعی رویکرد درمانی است که بر مسائلی که در وجود فرد ریشه دارند، تمرکز می کند، هستی گرایی یا وجودگرایی، فلسفه ای است که هدف آن درک یا روشن کردن تجربه “بودن در جهان هستی” است. بنابراین، کانون توجه آن، نحوه بودن فرد و حالت کیفی رابطه انسان با خود، دیگران و جهان مادی است.روانکاوی به نام فرانکل که هستی گرا بود، رویکرد درمانی خود را لوگوتراپی یا معنا درمانی نامید. او مدت سه سال در بازداشتگاه آشویتس و داخائو زندانی بود.
در همان جا بود که فهمید “فقط کسانی می توانستند زنده بمانندکه به آینده می اندیشیدند و هدفی در آینده داشتند و در جستجوی یافتن معنایی در آینده بودند (فرانکل ۱۹۷۸ :۱۳۵) فرانکل معتقد بود که یک خلاء وجودی در قلب زندگی قرن بیستم وجود دارد که فقط می تواند توسط خداوند پر شود. “درباره احساس بی معنایی به خودی خود نیز می توان گفت که نوعی ناامیدی وجودی و پریشانی معنوی است تانوعی اختلال عاطفی یا بیماری روانی” (۱۹۷۸ :۱۳۴) فرانکل مذهب را یک پدیده انسانی قلمداد می کرد و معتقد بود که مذهب، نتیجه چیزی است که “من آن را انسانی ترین پدیده انسانی، یعنی “اراده برای کسب معنا” می دانم و ما می توانیم بگوییم که مذهب برای ارضای آنچه اکنون می توانیم آن را “اراده ای برای کسب معنای نهایی” بنامیم ظهور کرده است” (۱۹۷۸:۱۵۳)
● نقش دعا در روان درمانی:
در کتابی که توسط انجمن روان شناختی آمریکا به چاپ رسیده است. ریچاردز و برگین (۱۹۹۷) نوعی راهبرد معنوی برای استفاده در مشاوره و روان درمانی مطرح می کنند. این راهبرد چیزی نیست جز دعا کردن برای مراجعین و ترغیب آنان به دعا کردن درباره مشکل خود.صرف نظر از هر معنایی که دعا برای درمانگر دارد، دعا برای درمانجو ممکن است معناهای کاملا متفاوتی داشته باشد.معنای دعا برای مراجع، با هر آنچه که این عمل برای مشاور معنا می دهد، می تواند بسیار متفاوت باشد.مثلا می تواند دعا کند در هنگام احساس اضطراب یا دعا کردن قبل از جلسه درمان و ... باشد.
در فرآیند روان درمانی، به نظر می رسد که ترغیب مراجعین به دعا کردن، رابطه درمانی را تغییر دهد و آن را شبیه به راهنمایی معنوی سازد و در عین حال ممکن است برای مراجعینی که گرایش های مذهبی دارند، بسیار مناسب هم باشد.در عین حال شواهدی نشان می دهد که دعا می تواند تاثیر مثبتی بر سلامتی شخص هدف دعا داشته باشد، به این ترتیب حال که می دانیم دعا، نتایج سودمندی دارد، آیا منصفانه است که آن را رد کنیم؟
رواندرمانى و معنويت
عبور از مرز ميان درمان و مذهب(1)
بسيار گفته مى شود كه مشاوره و روان درمانى با معنويت ارتباط ندارد؛ زيرا در تصويرى كه بسيارى از درمانگران سعى دارند از رواندرمانى به جهان ارائه دهند، معنويت جايگاهى ندارد. حتى گروهى به پيروى از فرويد ترجيح مىدهند مذهب يا تجربيات معنوى را به كلى از حوزه توجه خويش خارج سازند. در اكثر برنامه هاى آموزشى مشاوره و رواندرمانى، هيچ اشارهاى به مسائل مربوط به معنويت، به عنوان بخشى از زندگى انسان و عاملى مهم در سلامت روان افراد، ديده نمىشود، با آنكه مدارك پژوهشى بسيار مبنى بر اثربخشى عنصر مذهب و تجربيات معنوى در درمان وجود دارد و نيز بسيارى از درمانگران كارآموز براى گذراندن واحدهاى درسى در زمينهى معنويت و كاربرد آن در درمان مشتاق هستند.
اگرچه هم درمانگران و هم درمانپذيران، مانند ساير افراد، معنوياتى را تجربه مىكنند، ليكن اكثر درمان پذيران معمولاً چيزى در مورد اين موضوعات با درمانگران مطرح نمىكنند و به نظر مى رسد درمانگران نيز توجهى به مسائل معنوى آنها مبذول نمىدارند، در حالى كه فرايند درمان در مواقعى مىتواند جلوه هايى از معنويت را نمايان سازد.
ويلياموست(2) سعى دارد در كتاب رواندرمانى و معنويت رواندرمانگران و مشاوران را ترغيب كند تا رابطه بين تجربيات معنوى و تأثرات درمانى را مدنظر قرار دهند. با تكيه بر مطالب اين اثر، در واقع مىتوان به درمان به منزلهى فرايندى معنوى نگريست و از اين نحوهى گزينش در رواندرمانى سود جست.
مؤلف ضمن بررسى رابطه بين معنويت و مكاتب عمده درمان، تمايز بين جهت دهى معنوى و درمانهاى خاص را آشكارا مشخص مى سازد. او با ارائه رهنمودهاى عملى براى استفاده درمانگران، راه را به سوى افزايش آگاهى ايشان نسبت به مسائل معنوى مى گشايد تا بتوانند برخى مداخله هاى معنوى و مذهبى را در خلال درمان به كار گيرند.
«كتاب رواندرمانى و معنويت» طرح پژوهش هاى اخير مولف و آميختن آنها به مثالهايى از برخى از تك بررسى هاى منتخب او، مطالب را ملموس و قابل فهم بيان مىدارد و بدين ترتيب دستوركارهايى كاربردى و عملى ارائه مىدهد.
اين كتاب به بررسى شيوه هايى مى پردازد كه درمانگران مى توانند با به كاربستن آنها به رابطه درمان خود با درمان پذيران ابعاد معنوى ببخشند. هر چند مولف در اين كتاب از برخى عقايد و تجربيات مذهبى خودش هم سخن گفته، ليكن براين ادعاست كه كوشيده است تأثيرات هشيارانه اين عقايد را بر نوشته هايش به حداقل برساند تا كتاب بر دين يا باورهاى به خصوصى تكيه نداشته باشد و بتواند مورد استفاده همگان قرار گيرد. مؤلف با اينكه تحت تأثير عقايد يونگ و تعاملات بين شخصى قرار دارد، ولى تلاش كرده است مطالب كتابش را به چنين قالب هايى منحصر نسازد.
همچنين او به اذعان خودش در كار درمان، به برخى مفاهيم عميق روان تحليلگرى چون انتقال و فرافكنى تكيه دارد و در تحرير اين كتاب به ديدگاه تحليلى صرف بسنده نكرده است.
در واقع وى با طرح رشته اى پرسش هاى اساسى از درمانپذيران موضع انسان گرايانهاى را به نمايش مىگذارد، مثلاً از او مىپرسد: «ماجراى زندگى تو چيست؟ تو چگونه آن را تجربه مىكنى؟ و چه مسائلى در زندگى تو باعث شده كه به درمانگر مراجعه كنى؟»
بين جهت دهى معنوى و درمان همپوشى هاى گسترده اى وجود دارد و اين كتاب از موضع روان درمانگرى به صورتى به رشته تحرير درآمده است كه معنويت را نيز دربر گيرد.
هرچند مطالعه اين كتاب براى رواندرمانگران و مشاوران ضرورى است، مىتواند براى عموم متخصصان علوم انسانى و اجتماعى و افرادى كه مشاغل مذهبى و مشاغل مربوط به خدمات بهداشتى، روانى و اجتماعى دارند و نيز كارآموزان اين حرفهها حاوى نكات قابل تامل باشد.
ويليام وست، استاد بخش مطالعات مربوط به مشاوره در دانشگاه منچستر آمريكا است. وى در حال حاضر در كميتهى پژوهش و ارزيابى انجمن مشاوران انگليسى نيز فعاليت دارد و آثار زيادى در زمينههاى درمانگرى انسان گرايانه، معنويت و مذهب و همچنين پژوهشهاى كيفى متعددى پديد آورده است.
وى در اين كتاب دربارهى دو عنوان معنويت و رواندرمانى به تفصيل سخن گفته است كه در ادامه به پاره اى مباحث آن اشاره مىشود:
معنويت چيست؟
به نظر مىرسد «معنويت» از آن دست واژه هايى است كه مانند «عشق» براى بسيارى از مردم از اهميت زيادى برخوردار است؛ اما بيان معناى دقيق آن برايشان آسان نيست. توصيف معنويت در قالب محدود واژه ها نمى گنجد؛ گويى در بيان مفهوم آن يا كلمات مناسب وجود ندارد، يا واژهها براى توصيف آن نارساست يا حتى واژههاى مناسب براى بيان چنين مفاهيم بلندى موجود نيست. مولف در بيان معنويت، آن را از مذهب جدا مى سازد.
در اواسط دهه 1980 گروهى از پژوهشگران در دانشگاه پپردين(3) تحت سرپرستى پرفسور الكينز(4) معنويت را از ديدگاهى انسان گرايانه و پديدار شناختى، بررسى كردند كه البته دقيقا به رويكرد همين كتاب نزديك است. آنها مفاهيمى را كه مردم از «معنويت» مىشناسند گردآورى كردند و در نهايت تعريف زير را ارائه دادند:
«معنويت كه ريشه در واژه لاتين «اسپيريتوس» به معنى «نفس حيات» دارد، يك شيوه بودن و تجربه كردن (زندگى) است. اين شيوه حاصل آگاهى از بعدى فراتر است و با ارزشهاى قابل تشخيص به خصوصى در رابطه با خود، ديگران، طبيعت، زندگى و هر چيز ديگرى كه غايى دانسته شود مشخص مىشود».
مقايسه اين تعريف با تعريف ارائه شده توسط هاردى،(5) بنيانگذار و اولين مدير «واحد تحقيقات تجربهى مذهبى» در آكسفورد در سال 1969 جالب به نظر مىرسد. يكى از طرحهاى مهم كار هاردى گردآورى اطلاعات دسته اول از تجربيات مذهبى هزاران نفر از مردم بود. او نتيجهى كارش را اينگونه بيان كرد:
به نظر مىرسد مشخصه هاى عمده تجربيات مذهبى و معنوى انسان در احساسات او نسبت به يك حقيقت فراتر نشان داده مىشود كه غالبا در اوان كودكى آشكار مىشوند؛ احساسى مبنى بر اين كه «چيزى ديگر» به جز خود فرد وجود دارد و احساس نياز به شخصيت بخشيدن به اين وجود به عنوان يك ربّ و برقرارى يك ارتباط من ـ تو با او از طريق دعا كردن.
هر دو تعريف پيشگفته به بعد فراتر اشاره دارند و هر دو از نوعى كمال يا غايت سخن مىگويند، هر چند كه هاردى در تعريف خود گامى فراتر برداشته و از يك «ربّ» نام برده است. هاردى دعا كردن را مجراى ارتباط با اين «ربّ» مىداند.
مشاوره و روان درمانى به عنوان حرفه هاى معنوى
مشاوره و روان درمانى با معنويت و مذهب يكى نيستند. اين اشتباه است كه مذهب را پديده اى روان شناختى تلقى كنيم و يا تصور كنيم مذهب به تمام پرسش هاى روان درمانى پاسخ مى دهد. آنچه درمانپذيران بدان نياز دارند بيش از يك آيه از قرآن و سخنى از انجيل و يا، تمرين مراقبه هاى بودايى و موعظه هاى معنوى است.
آنچه در اين كتاب جالب به نظر مىرسد نگريستن به مشاوره و روان درمانى به عنوان حرفه هايى معنوى است. اين موضوع مىتواند به سه شكل مختلف تعبير شود. اول آنكه، درمانگران مىتوانند به كار خود به مثابه حرفه اى معنوى بنگرند؛ دوم آن كه درمانپذير مى تواند درمان را فرايندى معنوى بداند؛ و سوم آنكه به برخى يا همه آنچه در يك اتاق درمان مىگذرد به منزله فرايندى معنوى نگريسته شود.
كتاب حاضر در نه فصل تنظيم شده است. موضوعات و مباحث مطرح شده در اين فصلها عبارتند از:
فصل 1، دربر گيرنده خلاصه اى از اكثر مطالب عمده كتاب و ازجمله ماهيت معنويت و رابطه بين تجربيات مذهبى و عرفانى است. ديدگاه منفى فرويد نسبت به مذهب و همچنين علت نياز درمانگران به دريافت آموزش درخصوص مواجهه با مسائل معنوى بررسى شده است. در اين فصل همچنين وضعيت كنونى كليساها در بريتانيا به اختصار بررسى گرديده و سپس مطالبى در مورد اهميت اشكال سنتى شفا دادن آورده شده است.
فصل 2، بر درمان و معنويت تمركز دارد. ابتدا مقدمه تاريخى مختصرى از روند شكل گيرى و گسترش روان درمانى و مشاوره از زاويه ريشه هاى مذهبى مطرح شده است. سپس مكاتب عمده درمان، مانند روش هاى فرويد و يونگ، درمانهاى شناخت - رفتار گرايانه و انسان گرايانه، روش هاى روانشناسى بين فردى، رويكردهاى گزينشى و التقاطى، درمانهاى بين فرهنگى و درمانهاى مذهبى و ارتباط آنها با معنويت مورد بررسى قرار گرفته است و آن گاه دربارهى يافتههاى كنونى پژوهشگران در مورد ايمان درمانگران سخن گفته شده است.
فصل 3، در بردارنده برخى از مباحث كنونى درباره درمان است. نخست با تكيه بر محدوده درمانگرى مادى يا دنيوى، به بررسى امكانات و موقعيتهايى پرداخته كه معنويت در اختيار ما قرار داده است و سرانجام در اين مورد بحث كرده كه آيا مىتوانيم درمان را هم فرايندى معنوى بدانيم.
فصل 4، موقعيت امروزى مذهب را در بريتانيا به تصوير كشيده است و مسائلى را همچون زوال يافتگى اشكال سنتى مذهب، گسترش بنيادگرايى، جنبش هاى مذهبى نو، معنويت عصر جديد، و معنويت خود محور تشريح كرده است. در پايان اين فصل در مورد برنامههاى خوديارى با تأكيد بر جنبه هاى معنوى صحبت شده است.
فصل 5، به بررسى تجربيات معنوى در درمان اختصاص يافته است و از تأثيرات فضاى درمان به عنوان فضايى معنوى و تجلىگاه معنويت در افراد سخن گفته شده است.
فصل 6، درمان گران را به مواجهه با معنويت و موضوعات درباره آن مانند بيدارى و ظهور معنوى فراخوانده و دربارهى مسائلى نظير ارزيابى و انتقال متقابل سخن گفته است. پس از آن به بيان اهميت تحول معنوى درمانگران پرداخته و براى نمونه به يك تك بررسى از تحول معنوى يك روان درمانگر اشاره كرده است. سپس به نحوهى بررسى جنبه هاى روانى ـ معنوى افراد پرداخته و سرانجام اين فصل با مرورى مختصر بر ارزش ديدگاههاى پديدار شناختى و هستى گرايانه در كار درمانى پايان يافته است.
فصل 7، ادامه مباحث گذشته است كه به ترغيب براى مواجهه با معنويت پرداخته و برخى از مداخلات معنوى را كه درمانگران مىتوانند به كار بندند توضيح داده است و به موقعيت هاى متناقص با اين مداخلات و مسائل مربوط به نظارت و سرپرستى كه در اين گونه موارد در خلال درمان پيش مى آيد، اشاره كرده است. سپس پنج مورد از تك بررسىهاى خود مؤلف عنوان شده كه نحوهى به كارگيرى برخى مداخلات معنوى و دست يافتن به فهم و بينش معنوى را در خلال درمان شرح داده است.
فصل 8، به هجده مورد از انتقادهاى عمده كه بر استفاده از معنويت، مذهب و كاربرد آنها در درمان وارد شده پاسخ داده است.
فصل 9، كه فصل خلاصه و نتيجه گيرى كتاب است به موضوعاتى درباره آيندهى درمان، به عنوان يك فعاليت معنوى تخصيص يافته و مسائلى از جمله وجوه تشابه و افتراق جهتدهى معنوى و درمان و چگونگى مواجههى درمانگران با كليت وجود افراد، مورد بحث قرار گرفته است.
در پايان موضوعِ بسيار ضرورى معضلات و مسائل درمان و معنويت مدنظر قرار گرفته و مسائل اخلاقى و محدوديتهاى مربوط به آن مطرح شدهاست. سرانجام كتاب با ارائهى دستور كارى براى ايجاد تغيير و تأثيرات گستردهتر آن به پايان رسيده است.
- دكتر محمد خدايارىفرد - استاديار دانشكده روانشناسى و علوم تربيتى دانشگاه تهران
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Willam West (2000), Psychotherapy & Spirituality, Crossing the line between therapy and religion, First Published, London, Sage Publications.
2. William West
3 . Pepperadine
4 . Elkins
5 . Hardy
از سوی دیگر سازمان جهانی بهداشت در تعریف ابعاد وجودی انسان، به ابعاد جسمانی و روانی اجتماعی و معنوی اشاره می کند و بعد چهارم، یعنی بعد معنوی را نیز در رشد و تکامل انسان مطرح می سازد.
در آستانه قرن بیست و یکم، انسان به نقشه کامل ساختار ژنتیکی بشر دست یافته و ادعا می شود که تا پنجاه سال آینده، کلیه بیماری های ژنتیکی مهلک، شناخته و ریشه کن خواهند شد و احتمالا در آینده بسیار نزدیک، بشر قادر خواهد بود انسان بسازد، اما سوال این است که خلق دوباره انسان به دست انسان، چه نتایجی در بر خواهد داشت؟ افزایش طول عمر انسان از ۸۰ سال به ۱۰۰ سال و ۲۰۰ سال و ازدیاد جمعیت به صورت انفجارآمیز، چه وضعیتی را در جهان به وجود خواهد آورد؟ این سوال ها تنها از آینده نگری از نوع علمی تخیلی ناشی نمی شود، بلکه به تجزیه و تحلیل فلسفی، اخلاقی و معنوی نیاز دارد.
انسان باید جهان را از نو شناسایی کند. باید درکی دقیق و عمیق از طبیعت، محیط زیست و کهکشان و خلقت به دست آورد. اینجاست که بعد معنوی انسان خودنمایی می کند.
هرگاه ماهیت معنوی انسان و نقش روان درمانی در رشد معنوی انسان بخواهد مورد بررسی قرار گیرد لازم است هدف روان درمانی که همانا درمان مشکلاتی که ماهیت عاطفی دارند می باشد که البته این درمان براساس روش های روان شناختی که به وسیله یک فرد متخصص که با بیمار، ارتباط حرفه ای خاص ایجاد می کند، اجرا می شود، بررسی گردد.
از سوی دیگر برخی از روانشناسان (شهیدی، ۱۳۸۰، وون، ۱۹۹۳) معنویت را عنوان تلاش دائمی بشر برای پاسخ دادن به چراهای زندگی تعریف کرده اند. به عبارت واضح تر، استفاده بهینه از قوه خلاقیت و کنجکاوی برای یافتن موجود مرتبط با زنده ماندن و زندگی کردن و در نتیجه، رشد و تکامل بخش مهمی از معنویت را تشکیل می دهد.
● روان درمانی و معنویت:
هرگاه معنویت بخواهد نقش خود را در مواجهه درمانی به طور کامل ایفا کند، باید دیدگاه یا رویکردی وجود داشته باشد که به درمانگر کمک کند تا بتواند این نقش را به درستی درک کند. بدون تردید هر درمانگری برای خودش دیدگاه هایی در زمینه معنویت دارد. در این موضوع نکته این است که درمانگر چگونه می تواند در تجربه معنوی مراجعان در طول زندگی آنان و در اتاق درمان حضور پیدا کند. موضع خاصی که درمانگر اتخاذ می کند، به این سوال که کدام رویکرد را باید پذیرفت، پاسخ نمی دهد. (البته این هم راه حلی است که درمانگر با افراد و مراجعین متعلق به مذهب خودش کار کند و به این ترتیب نقشی شبیه به نقش یک هدایت کننده معنوی داشته باشد.)
درمانگر انعطاف پذیر که در یک چارچوب مذهبی کار می کند می تواند کنکاش ها و فراز و نشیب های معنوی مراجعان خود را به خوبی درک کند. اما هر قدر هم که درمانگر مذهبی، انعطاف پذیر باشد بازهم اشکال پیش می آید، برای مثال، یک درمانگر مسیحی را در نظر بگیرید که با بلاتکلیفی های زیر مواجه شود؛
۱) مراجعین درگیر بت پرستی یا شرک شده اند.
۲) مراجعین به طالع بینی، جادو، خرافات و مانند اینها علاقه مندند.
۳) مراجعین به فکر سقط جنین افتاده اند.
۴) مراجعین به تناسخ روح اعتقاد پیدا کرده و مدعی اند که قبلا چند بار به دنیا آمده و در این جهان زندگی کرده اند.
۵) مراجعین حضور خویشاوندان مرده خود را در اتاق درمان احساس می کنند.
هریک از این پدیده ها یا همه آنها ممکن است برای درمانگر مسیحی بسیار مذهبی، مشکلاتی به وجود آورند. می توان تصور کرد که برای درمانگران بودایی، هندی، یهودی و دیگر مذاهب نیز مشکلات مشابهی پیش آید. در این موارد، رویکرد فلسفی مشهور به پدیدارشناسی، یک راه حل ارائه کرده است (پدیدارشناسی، مکتبی فلسفی است که در آن اعتقاد بر این است که “دانش و درک قابل اعتماد، به وسیله بررسی و توصیف تجربه های انسان، از اشیای پیرامون او به دست می آید.”) پدیدارشناسی با تجربه های ما از واقعیت و نه خود واقعیت، سر و کار دارد.
نتیجه اینکه در چارچوب دیدگاه پدیدارشناختی من نمی توانم بگویم احساس یا تجربه شما، اشتباه یا غیرواقعی است. من فقط به عنوان درمانگر می توانم بگویم تجربه شما (مراجع) تجربه ای غیر معمولی است و نتایج آزارنده ای خواهد داشت.
پس دیدگاه پدیدارشناختی، عمیقا برای واقعیت دیگران، احترام قائل است. چالش درمانگر این است که مراجع خود را در کشف واقعیت خصوصی او همراهی کند که در این صورت به ناچار جهان بینی او بر مراجع تاثیر می گذارد.
از سوی دیگر روان درمانی هستی گرا (وجودی) نوعی رویکرد درمانی است که بر مسائلی که در وجود فرد ریشه دارند، تمرکز می کند، هستی گرایی یا وجودگرایی، فلسفه ای است که هدف آن درک یا روشن کردن تجربه “بودن در جهان هستی” است. بنابراین، کانون توجه آن، نحوه بودن فرد و حالت کیفی رابطه انسان با خود، دیگران و جهان مادی است.روانکاوی به نام فرانکل که هستی گرا بود، رویکرد درمانی خود را لوگوتراپی یا معنا درمانی نامید. او مدت سه سال در بازداشتگاه آشویتس و داخائو زندانی بود.
در همان جا بود که فهمید “فقط کسانی می توانستند زنده بمانندکه به آینده می اندیشیدند و هدفی در آینده داشتند و در جستجوی یافتن معنایی در آینده بودند (فرانکل ۱۹۷۸ :۱۳۵) فرانکل معتقد بود که یک خلاء وجودی در قلب زندگی قرن بیستم وجود دارد که فقط می تواند توسط خداوند پر شود. “درباره احساس بی معنایی به خودی خود نیز می توان گفت که نوعی ناامیدی وجودی و پریشانی معنوی است تانوعی اختلال عاطفی یا بیماری روانی” (۱۹۷۸ :۱۳۴) فرانکل مذهب را یک پدیده انسانی قلمداد می کرد و معتقد بود که مذهب، نتیجه چیزی است که “من آن را انسانی ترین پدیده انسانی، یعنی “اراده برای کسب معنا” می دانم و ما می توانیم بگوییم که مذهب برای ارضای آنچه اکنون می توانیم آن را “اراده ای برای کسب معنای نهایی” بنامیم ظهور کرده است” (۱۹۷۸:۱۵۳)
● نقش دعا در روان درمانی:
در کتابی که توسط انجمن روان شناختی آمریکا به چاپ رسیده است. ریچاردز و برگین (۱۹۹۷) نوعی راهبرد معنوی برای استفاده در مشاوره و روان درمانی مطرح می کنند. این راهبرد چیزی نیست جز دعا کردن برای مراجعین و ترغیب آنان به دعا کردن درباره مشکل خود.صرف نظر از هر معنایی که دعا برای درمانگر دارد، دعا برای درمانجو ممکن است معناهای کاملا متفاوتی داشته باشد.معنای دعا برای مراجع، با هر آنچه که این عمل برای مشاور معنا می دهد، می تواند بسیار متفاوت باشد.مثلا می تواند دعا کند در هنگام احساس اضطراب یا دعا کردن قبل از جلسه درمان و ... باشد.
در فرآیند روان درمانی، به نظر می رسد که ترغیب مراجعین به دعا کردن، رابطه درمانی را تغییر دهد و آن را شبیه به راهنمایی معنوی سازد و در عین حال ممکن است برای مراجعینی که گرایش های مذهبی دارند، بسیار مناسب هم باشد.در عین حال شواهدی نشان می دهد که دعا می تواند تاثیر مثبتی بر سلامتی شخص هدف دعا داشته باشد، به این ترتیب حال که می دانیم دعا، نتایج سودمندی دارد، آیا منصفانه است که آن را رد کنیم؟
رواندرمانى و معنويت
عبور از مرز ميان درمان و مذهب(1)
بسيار گفته مى شود كه مشاوره و روان درمانى با معنويت ارتباط ندارد؛ زيرا در تصويرى كه بسيارى از درمانگران سعى دارند از رواندرمانى به جهان ارائه دهند، معنويت جايگاهى ندارد. حتى گروهى به پيروى از فرويد ترجيح مىدهند مذهب يا تجربيات معنوى را به كلى از حوزه توجه خويش خارج سازند. در اكثر برنامه هاى آموزشى مشاوره و رواندرمانى، هيچ اشارهاى به مسائل مربوط به معنويت، به عنوان بخشى از زندگى انسان و عاملى مهم در سلامت روان افراد، ديده نمىشود، با آنكه مدارك پژوهشى بسيار مبنى بر اثربخشى عنصر مذهب و تجربيات معنوى در درمان وجود دارد و نيز بسيارى از درمانگران كارآموز براى گذراندن واحدهاى درسى در زمينهى معنويت و كاربرد آن در درمان مشتاق هستند.
اگرچه هم درمانگران و هم درمانپذيران، مانند ساير افراد، معنوياتى را تجربه مىكنند، ليكن اكثر درمان پذيران معمولاً چيزى در مورد اين موضوعات با درمانگران مطرح نمىكنند و به نظر مى رسد درمانگران نيز توجهى به مسائل معنوى آنها مبذول نمىدارند، در حالى كه فرايند درمان در مواقعى مىتواند جلوه هايى از معنويت را نمايان سازد.
ويلياموست(2) سعى دارد در كتاب رواندرمانى و معنويت رواندرمانگران و مشاوران را ترغيب كند تا رابطه بين تجربيات معنوى و تأثرات درمانى را مدنظر قرار دهند. با تكيه بر مطالب اين اثر، در واقع مىتوان به درمان به منزلهى فرايندى معنوى نگريست و از اين نحوهى گزينش در رواندرمانى سود جست.
مؤلف ضمن بررسى رابطه بين معنويت و مكاتب عمده درمان، تمايز بين جهت دهى معنوى و درمانهاى خاص را آشكارا مشخص مى سازد. او با ارائه رهنمودهاى عملى براى استفاده درمانگران، راه را به سوى افزايش آگاهى ايشان نسبت به مسائل معنوى مى گشايد تا بتوانند برخى مداخله هاى معنوى و مذهبى را در خلال درمان به كار گيرند.
«كتاب رواندرمانى و معنويت» طرح پژوهش هاى اخير مولف و آميختن آنها به مثالهايى از برخى از تك بررسى هاى منتخب او، مطالب را ملموس و قابل فهم بيان مىدارد و بدين ترتيب دستوركارهايى كاربردى و عملى ارائه مىدهد.
اين كتاب به بررسى شيوه هايى مى پردازد كه درمانگران مى توانند با به كاربستن آنها به رابطه درمان خود با درمان پذيران ابعاد معنوى ببخشند. هر چند مولف در اين كتاب از برخى عقايد و تجربيات مذهبى خودش هم سخن گفته، ليكن براين ادعاست كه كوشيده است تأثيرات هشيارانه اين عقايد را بر نوشته هايش به حداقل برساند تا كتاب بر دين يا باورهاى به خصوصى تكيه نداشته باشد و بتواند مورد استفاده همگان قرار گيرد. مؤلف با اينكه تحت تأثير عقايد يونگ و تعاملات بين شخصى قرار دارد، ولى تلاش كرده است مطالب كتابش را به چنين قالب هايى منحصر نسازد.
همچنين او به اذعان خودش در كار درمان، به برخى مفاهيم عميق روان تحليلگرى چون انتقال و فرافكنى تكيه دارد و در تحرير اين كتاب به ديدگاه تحليلى صرف بسنده نكرده است.
در واقع وى با طرح رشته اى پرسش هاى اساسى از درمانپذيران موضع انسان گرايانهاى را به نمايش مىگذارد، مثلاً از او مىپرسد: «ماجراى زندگى تو چيست؟ تو چگونه آن را تجربه مىكنى؟ و چه مسائلى در زندگى تو باعث شده كه به درمانگر مراجعه كنى؟»
بين جهت دهى معنوى و درمان همپوشى هاى گسترده اى وجود دارد و اين كتاب از موضع روان درمانگرى به صورتى به رشته تحرير درآمده است كه معنويت را نيز دربر گيرد.
هرچند مطالعه اين كتاب براى رواندرمانگران و مشاوران ضرورى است، مىتواند براى عموم متخصصان علوم انسانى و اجتماعى و افرادى كه مشاغل مذهبى و مشاغل مربوط به خدمات بهداشتى، روانى و اجتماعى دارند و نيز كارآموزان اين حرفهها حاوى نكات قابل تامل باشد.
ويليام وست، استاد بخش مطالعات مربوط به مشاوره در دانشگاه منچستر آمريكا است. وى در حال حاضر در كميتهى پژوهش و ارزيابى انجمن مشاوران انگليسى نيز فعاليت دارد و آثار زيادى در زمينههاى درمانگرى انسان گرايانه، معنويت و مذهب و همچنين پژوهشهاى كيفى متعددى پديد آورده است.
وى در اين كتاب دربارهى دو عنوان معنويت و رواندرمانى به تفصيل سخن گفته است كه در ادامه به پاره اى مباحث آن اشاره مىشود:
معنويت چيست؟
به نظر مىرسد «معنويت» از آن دست واژه هايى است كه مانند «عشق» براى بسيارى از مردم از اهميت زيادى برخوردار است؛ اما بيان معناى دقيق آن برايشان آسان نيست. توصيف معنويت در قالب محدود واژه ها نمى گنجد؛ گويى در بيان مفهوم آن يا كلمات مناسب وجود ندارد، يا واژهها براى توصيف آن نارساست يا حتى واژههاى مناسب براى بيان چنين مفاهيم بلندى موجود نيست. مولف در بيان معنويت، آن را از مذهب جدا مى سازد.
در اواسط دهه 1980 گروهى از پژوهشگران در دانشگاه پپردين(3) تحت سرپرستى پرفسور الكينز(4) معنويت را از ديدگاهى انسان گرايانه و پديدار شناختى، بررسى كردند كه البته دقيقا به رويكرد همين كتاب نزديك است. آنها مفاهيمى را كه مردم از «معنويت» مىشناسند گردآورى كردند و در نهايت تعريف زير را ارائه دادند:
«معنويت كه ريشه در واژه لاتين «اسپيريتوس» به معنى «نفس حيات» دارد، يك شيوه بودن و تجربه كردن (زندگى) است. اين شيوه حاصل آگاهى از بعدى فراتر است و با ارزشهاى قابل تشخيص به خصوصى در رابطه با خود، ديگران، طبيعت، زندگى و هر چيز ديگرى كه غايى دانسته شود مشخص مىشود».
مقايسه اين تعريف با تعريف ارائه شده توسط هاردى،(5) بنيانگذار و اولين مدير «واحد تحقيقات تجربهى مذهبى» در آكسفورد در سال 1969 جالب به نظر مىرسد. يكى از طرحهاى مهم كار هاردى گردآورى اطلاعات دسته اول از تجربيات مذهبى هزاران نفر از مردم بود. او نتيجهى كارش را اينگونه بيان كرد:
به نظر مىرسد مشخصه هاى عمده تجربيات مذهبى و معنوى انسان در احساسات او نسبت به يك حقيقت فراتر نشان داده مىشود كه غالبا در اوان كودكى آشكار مىشوند؛ احساسى مبنى بر اين كه «چيزى ديگر» به جز خود فرد وجود دارد و احساس نياز به شخصيت بخشيدن به اين وجود به عنوان يك ربّ و برقرارى يك ارتباط من ـ تو با او از طريق دعا كردن.
هر دو تعريف پيشگفته به بعد فراتر اشاره دارند و هر دو از نوعى كمال يا غايت سخن مىگويند، هر چند كه هاردى در تعريف خود گامى فراتر برداشته و از يك «ربّ» نام برده است. هاردى دعا كردن را مجراى ارتباط با اين «ربّ» مىداند.
مشاوره و روان درمانى به عنوان حرفه هاى معنوى
مشاوره و روان درمانى با معنويت و مذهب يكى نيستند. اين اشتباه است كه مذهب را پديده اى روان شناختى تلقى كنيم و يا تصور كنيم مذهب به تمام پرسش هاى روان درمانى پاسخ مى دهد. آنچه درمانپذيران بدان نياز دارند بيش از يك آيه از قرآن و سخنى از انجيل و يا، تمرين مراقبه هاى بودايى و موعظه هاى معنوى است.
آنچه در اين كتاب جالب به نظر مىرسد نگريستن به مشاوره و روان درمانى به عنوان حرفه هايى معنوى است. اين موضوع مىتواند به سه شكل مختلف تعبير شود. اول آنكه، درمانگران مىتوانند به كار خود به مثابه حرفه اى معنوى بنگرند؛ دوم آن كه درمانپذير مى تواند درمان را فرايندى معنوى بداند؛ و سوم آنكه به برخى يا همه آنچه در يك اتاق درمان مىگذرد به منزله فرايندى معنوى نگريسته شود.
كتاب حاضر در نه فصل تنظيم شده است. موضوعات و مباحث مطرح شده در اين فصلها عبارتند از:
فصل 1، دربر گيرنده خلاصه اى از اكثر مطالب عمده كتاب و ازجمله ماهيت معنويت و رابطه بين تجربيات مذهبى و عرفانى است. ديدگاه منفى فرويد نسبت به مذهب و همچنين علت نياز درمانگران به دريافت آموزش درخصوص مواجهه با مسائل معنوى بررسى شده است. در اين فصل همچنين وضعيت كنونى كليساها در بريتانيا به اختصار بررسى گرديده و سپس مطالبى در مورد اهميت اشكال سنتى شفا دادن آورده شده است.
فصل 2، بر درمان و معنويت تمركز دارد. ابتدا مقدمه تاريخى مختصرى از روند شكل گيرى و گسترش روان درمانى و مشاوره از زاويه ريشه هاى مذهبى مطرح شده است. سپس مكاتب عمده درمان، مانند روش هاى فرويد و يونگ، درمانهاى شناخت - رفتار گرايانه و انسان گرايانه، روش هاى روانشناسى بين فردى، رويكردهاى گزينشى و التقاطى، درمانهاى بين فرهنگى و درمانهاى مذهبى و ارتباط آنها با معنويت مورد بررسى قرار گرفته است و آن گاه دربارهى يافتههاى كنونى پژوهشگران در مورد ايمان درمانگران سخن گفته شده است.
فصل 3، در بردارنده برخى از مباحث كنونى درباره درمان است. نخست با تكيه بر محدوده درمانگرى مادى يا دنيوى، به بررسى امكانات و موقعيتهايى پرداخته كه معنويت در اختيار ما قرار داده است و سرانجام در اين مورد بحث كرده كه آيا مىتوانيم درمان را هم فرايندى معنوى بدانيم.
فصل 4، موقعيت امروزى مذهب را در بريتانيا به تصوير كشيده است و مسائلى را همچون زوال يافتگى اشكال سنتى مذهب، گسترش بنيادگرايى، جنبش هاى مذهبى نو، معنويت عصر جديد، و معنويت خود محور تشريح كرده است. در پايان اين فصل در مورد برنامههاى خوديارى با تأكيد بر جنبه هاى معنوى صحبت شده است.
فصل 5، به بررسى تجربيات معنوى در درمان اختصاص يافته است و از تأثيرات فضاى درمان به عنوان فضايى معنوى و تجلىگاه معنويت در افراد سخن گفته شده است.
فصل 6، درمان گران را به مواجهه با معنويت و موضوعات درباره آن مانند بيدارى و ظهور معنوى فراخوانده و دربارهى مسائلى نظير ارزيابى و انتقال متقابل سخن گفته است. پس از آن به بيان اهميت تحول معنوى درمانگران پرداخته و براى نمونه به يك تك بررسى از تحول معنوى يك روان درمانگر اشاره كرده است. سپس به نحوهى بررسى جنبه هاى روانى ـ معنوى افراد پرداخته و سرانجام اين فصل با مرورى مختصر بر ارزش ديدگاههاى پديدار شناختى و هستى گرايانه در كار درمانى پايان يافته است.
فصل 7، ادامه مباحث گذشته است كه به ترغيب براى مواجهه با معنويت پرداخته و برخى از مداخلات معنوى را كه درمانگران مىتوانند به كار بندند توضيح داده است و به موقعيت هاى متناقص با اين مداخلات و مسائل مربوط به نظارت و سرپرستى كه در اين گونه موارد در خلال درمان پيش مى آيد، اشاره كرده است. سپس پنج مورد از تك بررسىهاى خود مؤلف عنوان شده كه نحوهى به كارگيرى برخى مداخلات معنوى و دست يافتن به فهم و بينش معنوى را در خلال درمان شرح داده است.
فصل 8، به هجده مورد از انتقادهاى عمده كه بر استفاده از معنويت، مذهب و كاربرد آنها در درمان وارد شده پاسخ داده است.
فصل 9، كه فصل خلاصه و نتيجه گيرى كتاب است به موضوعاتى درباره آيندهى درمان، به عنوان يك فعاليت معنوى تخصيص يافته و مسائلى از جمله وجوه تشابه و افتراق جهتدهى معنوى و درمان و چگونگى مواجههى درمانگران با كليت وجود افراد، مورد بحث قرار گرفته است.
در پايان موضوعِ بسيار ضرورى معضلات و مسائل درمان و معنويت مدنظر قرار گرفته و مسائل اخلاقى و محدوديتهاى مربوط به آن مطرح شدهاست. سرانجام كتاب با ارائهى دستور كارى براى ايجاد تغيير و تأثيرات گستردهتر آن به پايان رسيده است.
- دكتر محمد خدايارىفرد - استاديار دانشكده روانشناسى و علوم تربيتى دانشگاه تهران
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Willam West (2000), Psychotherapy & Spirituality, Crossing the line between therapy and religion, First Published, London, Sage Publications.
2. William West
3 . Pepperadine
4 . Elkins
5 . Hardy
نابود شدن و احساس نابودي است كه بشر را به ھراس و جدال و حرص و اعمال تبھكارانه
ميكشد و رنجور و دیوانه ميكند. و لذا حكیم مؤمني كه اصولاً اسوة فقر با فخر و عزّت و تنھائي
با ھویت و شرافت است و آبرو و حیثیت او در گرو اتھامات مردمان جاھل نیست منشأ صدور سلامتي
در مردم است. درقرآن كریم نیز آمده است كه ترفند شیطان اینست كه انسان را از فقر و تنھائي و
مرگ مي ھراساند و سپس بسوي گناھان وسوسه ميكند و به دوزخ مي كشاند.
از کتاب " فلسفه طب " استاد خانجانی
از وبلاگ عرفان زندگی