جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
تاریخ انتشار :
يکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ / ۰۸:۳۷
کد مطلب: 11915
۳
۳

کارآفرینان موفق / قلم چی: با حقوق معلمی شروع کردم!

کارآفرینان موفق / قلم چی: با حقوق معلمی شروع کردم!
کاظم قلم چی از راز موفقیتش می گوید
کاظم قلم چي، متولد دي ماه سال 1334، تهران-ميدان خراسان. يک برادر دارد. مادر و خاله هاي قلم چي فرهنگي بودند، کاظم قلم چي زياد از پدر خود که حدود 30 سال از او دور بوده صحبت نمي کند و بيشترين تاکيد وي بر روي نقش مادرش در زندگي اوست، قلم چي مي گويد يکي از دلايل مهمي که وارد حوزه آموزش شده است شغل مادر او، يعني معلمي بوده است.
در بالاترين طبقه ساختمان بزرگ بنياد قلم چي، در محل سالن کنفرانس اين بنياد منتظر کاظم قلم چي هستيم. در بالاي سالن باز مي شود. بنيان گذار بنياد قلم چي، بزرگترين سازمان بخش خصوصي در امر آموزش، چيزي شبيه به آموزش و پرورش خصوصي وارد سالن مي شود. مردي ميانسال با قامت حدودا 165 سانتي متر و کت و شلوار سورمه اي رنگ در چهارچوب در جاي مي گيرد، يک مکث کوتاه مي کند. قدم هاي کوتاه و سريع دارد. مستقيم و سريع به سمت بالاترين صندلي سالن مي رود. قبل از پاسخ به هر سوالي ـ در مورد زندگي شخصي ـ ابتدا چند لحظه به روبرو خيره مي شود.
مردي که زندگي پرحادثه اي داشته و تمايل چنداني به بازگويي حوادث زندگي خود به خصوص در سال هاي پاياني دهه 70 ندارد، سال هايي که او از آنها حرفي نمي زند اما برخي معتقدند قلم چي به دليل عقايد چپ گرايانه خود در زندان به سر برده و به همين دليل هم از آموزش و پرورش اخراج شده است. مشخص است که لااقل او در حال حاضر در حال حاضر اهل ايراد گرفتن به شرايط و به چالش کحشيدن موضوعات نيست و در گفته هاي خود نيز چند بار به اين موضوع اشاره مي کند.  به نظر مي رسد دسته کم در حال حاضر به کاري که مي کند بيشتر اهميت بدهد، جاي خالي او در مصاحبه ها و اظهار نظر ها به خوبي بيانگر اين موضوع است.
کاظم قلم چي، متولد دي ماه سال 1334، تهران-ميدان خراسان. يک برادر دارد.  مادر و خاله هاي قلم چي فرهنگي بودند، کاظم قلم چي زياد از پدر خود که حدود 30 سال از او دور بوده صحبت نمي کند و بيشترين تاکيد وي بر روي نقش مادرش در زندگي اوست، قلم چي مي گويد يکي از دلايل مهمي که وارد حوزه آموزش شده است شغل مادر او، يعني معلمي بوده است.
او از شرايط بد اقتصادي خانواده در سنين کودکي تا نوجواني مي گويد و اينکه از کلاس چهارم ابتدايي مجبور به کار شده و در سه سال آخر دبيرستان ترک تحصيل کرده است. طي دوره تحصيلش در حدود 13 مدرسه درس خوانده و در نهايت در رشته رياضي فارغ التحصيل شده است. در حال حاضر بنيانگذار بنياد قلم چي يک پسر و يک دختر به نام هاي پندار و پرستو دارد که يکي در رشته کاميپوتر تحصيل مي کند و ديگري در مقطع دوم دبيرستان. جالب آنکه فرزند کاظم قلم چي خود در دبيرستان دولتي تحصيل مي کند.
-

شما کجا متولد شديد، چه کسي از اعضاي خانواده بيشتر در زندگي شما نقش ايفا کرد؟
من متولد سال 1334 در يکي از مناطق جنوب شرقي تهران هستم. تقريبا مي توانم بگويم بيشترين نقش را در زندگي من مادرم ايفا کردند. در دوره اي که من هشت سالم بود، او(مادرم) تا کلاس شش دبستان درس خوانده بود اما هم زمان درس هم ميداد. در يک دبستاني تدريس مي کرد براي کلاس پنجم دبستان. در مدرسه اسلامي موحدين در خيابان جهان پناه که نزديک ميدان خراسان بود. و بعد سال هاي دبيرستان را شبانه درس مي خواند، شش سال دبيرستان را در سه سال خواند. هر دو سال را در يک سال مي خواند و در همه دوره هاي تحصيلش در تهران شاگرد اول بود. در فوق ديپلم تربيت معلم شرکت کرد، در آنجا شاگرد اول شد. در کنکور شرکت کرد و در رشته ادبيات دانشگاه تهران براي مقطع ليسانس پذيرفته شد. و بعد در مقطع فوق ليسانس در رشته علوم اجتماعي در همان دانشگاه تهران قبول شد. همزمان هم درس مي خواند و درس مي داد و هم سرپرستي ما را داشت. وقتي من در سال 1352 وارد دانشکده فني دانشگاه تهران شدم، مادرم هم همزمان دانشجو بود و البته مي خواست براي دکتري بخواند که سرطان گرفت و فکر مي کنم در سن 43 سالگي فوت کرد.

از بين اعضاي خانواده شما در حال حاضر به جز شما شخص ديگري هم در اين حوزه يعني آموزش فعاليت دارد؟
نه، فقط من هستم.

نام فاميل شما يعني «قلم چي» سنخيت جالبي با نوع فعاليت شما دارد، آيا اين فعاليت در خانواده شما موروثي است؟
من از پدرم شنيدم که مثل اينکه پدر بزرگم نويسنده بوده يا در چنين زمينه هايي کار مي کردند براي همين نام فاميل را قلم چي انتخاب کردند.

از دوره تحصيل خودتان بگوييد، در آن دوره هيچ وقت تجديد يا رد شده بوديد؟
نه، من هميشه در دوره تحصيلم يا شاگرد اول بودم يا شاگرد دوم. علت عمده آن هم اين بود که از دوره ابتدايي تا دبيرستان مادرم هميشه ما را حمايت آموزشي مي کرد. و هميشه به ما درس مي داد.
جالب است که به شما بگويم من در سال 52 هم که شبانه درس مي خواندم و امتحان نهايي سال آخر دبيرستان را دادم در تهران شاگرد اول شدم. البته بين دانش آموزاني که متفرقه شرکت کرده بودند.
بعد از دبيرستان چطور وارد دانشگاه شديد و در چه رشته اي؟
من خيلي علاقه داشتم که دانشکده فني دانشگاه تهران را انتخاب کنم. چون در آن زمان دانشکده فني در صدر بود. در انتخاب رشته هم پايين ترين رشته اي که مي شد در دانشگاه تهران از لحاظ نمره قبول شد آن را انتخاب کرده بودم. چون اصلا احتمال انتخاب شدن در دانشگاه تهران را نمي دادم و اتفاقا در آن رشته هم يعني در رشته معدن من اول شدم. البته نمره ام به همه رشته هاي ديگر مي رسيد.
با توجه به مشکلاتي که به آن اشاره کرديد، ايا وارد شدن به دانشکده فني دانشگاه تهران با امکانات مجحدود برايتان مشکل نبود؟
به خاطر پيگيري هاي مادرم من و برادرم هر دو يکي-دوسال جلوتر درس خوانديم. اما در شرايطي که بچه هايي در مدارس ملي آن زمان مثل خوارزمي و هدف و البرز در آسايش و بهترين شرايط علمي تحصيل مي کنند من هم در دانشگاه تهران پذيرفته بشوم. جالب است که بگويم همان سال که من قبول شدم از بين 80 نفر دانشجوي رشته ساختمان دانشکده فني تقريبا 40 نفر از پذيرفته شدگان دانش آموز دبيرستان البرز بودند.

کمي هم از برادر بزرگتان بگوييد، ايشان هم همکار شما هستند؟
ايشان اول در دانشگاه تربيت مدرس فيزيک خواند و بعد رشته برق خواند و الان مهندس برق هستند و در يکي از شرکت هاي وزارت نيرو شاغل هستند. البته ايشان يک دوره اي با من همکاري مي کردند.

در دوره تحصيل خودتان، به خصوص در زمان وارد شدن به دانشگاه، در واقع کنکور مشاور و راهنمايي داشتيد؟
نه؛ من هميشه اين خلاء را احساس مي کردم، در همان زمان من فقط به دانشگاه فکر کردم. در آن زمان من اصلا به رشته مورد علاقه ام فکر نکردم.  اما الان توضيحي که ما به دانش آموزان مي دهيم اين است که رشته را بايد ترجيح بدهيد نه دانشگاه را. البته يک چيزي را به خاطر دارم، سالي که من کنکور دادم يک 15 روزي کلاس کنکور هم رفتم. من روز دومي که به کلاس کنکور رفتم پشيمان شدم! چون ديدم دروسي که ميدهند آنقدر به گوش من ناآشناست. اتفاقا دبير ادبيات مدرسه شبانه ما هم در همان موسسه تدريس مي کرد، من به او گفتم که من آمادگي کنکور ندارم و نمي خواهم کنکور بدهم، او به من گفت که بسيار خب! حالا شما به عنوان آزمايشي اين کنکور را بدهيد، شما دو سال ديگر هم فرصت داريد که کنکور بدهيد… امسال را هم همينطوري شرکت کنيد. اتفاقا اين به من خيلي کمک کرد، که با اين احساس که قبول نمي شوم، رفتم و خيلي آسوده سر جلسه نشستم.

اولين تدريستان را کي و کجا انجام داديد؟
اولين تدريسم را کلاس پنجم دبستان، ده سالگی داشتم. مدير مدرسه به من پيشنهاد کرد که به يک دانش آموزي که جهشي خوانده بود و در رياضياتش مشکل داشت، رياضي درس بدهم. به پسرکی که همیشه با ریاضی مشکل داشت. من هم اين کار را کردم و نمره رياضي او 13-14 شد و سر صف من تشويق شدم. آن تدريس را هرگز فراموش نمي کنم. بعد از آن هم هميشه به بچه ها درس مي دادم. در همان دوره شبانه هم به همه هم کلاسي هايم درس مي دادم. البته چون من سنم، سن دانش آموزان روزانه بود کمترين اختلاف سني ام با آنها ده سال بود. ساعت چهار صبح به پارک لاله مي رفتيم، در مي زديم نگهبان پارک در را باز مي کرد تا ساعت 7 صبح درس مي خوانديم و بعد نيم ساعتي فوتبال بازي مي کرديم و بعد هم همه سر کار مي رفتيم، چون همگي شاغل بوديم. بعد از آن هم به شکل خصوصي در دوره دانشگاه تدريس مي کردم.
دوره دبیرستان هم به بچه های شبانه که ده سالی از او بزرگ تر بودند، درس می‌داد؛ « چون نه جایی برای درس خواندن داشتیم و نه زمان آزاد که برای این امر بگذاریم. چهار صبح دربان پارک لاله را بیدار می‌کردیم و تا هفت صبح آن جا درس می‌خواندیم.» سعید شبقره، استاد معارف و یکی از همراهان دائمی کانون فرهنگی آموزش می‌گوید: « از ابتدا به شدت به تدریس علاقه داشت. آن طور که من از تعریف هایش شنیده ام، دوران دانشجویی با یک دو چرخه سراغ تدریس خصوصی می‌رفته.»قلم چی سپس با تنی چند از دوستانش کار تدریس خصوصی را در آموزشگاهی با نام البرز پی می‌گیرد و رسما تبدیل می‌شود به یک معلم تدریس خصوصی.   از چه سالي ايده تشکيل کانون را با سبک فعلي طرح کرديد؟
از سال 72 من اين روش جديد را که آزمون هاي منظم را مي گرفتيم شروع کردم. اولين باري که ما آزمون را شروع کرديم، آن آزمون بعد از صدها آزموني که بعدها برگزار کرديم هنوز خاطرم هست. در زير زمين دبستان ازادگان در خيابان بوستان چهارم در خيابان پاسداران. چيزي حدود 60 نفر سال 72 آمدند و امتحان دادند و براي من خيلي جالب بود که اين دانش آموزاني که براي کنکور آماده مي شدند آمدند و در يک روز جمعه در اين آزمون شرکت کردند. اين موضوع آن زمان اصلا غير عادي بود که بچه هايي که همگي از امتحان فرار مي کردند بيايند و در يک روز تعطيل به طور داوطلبانه در يک امتحان شرکت کنند.

چطور اين فاصله زماني بين آزمون ها را معين کرديد؟
جالب است از اولين باري که اين آزمون را برگزار کرديم نظم دو هفته را داشتيم. خيلي بحث کرديم. من اين کار را با همکاري آقاي سعادتي شروع کرديم. خيلي بحث کرديم که اين فاصله زماني را چگونه تنظيم کنيم. که در نهايت به اين استاندارد دو هفته اي گذاشتيم.

تاکيد اصلي طرح شما بر چه اصلي بود؟
همراه اين آزمون ها به بچه ها يک برنامه اي هم مي داديم. يعني من از ابتدا اعتقادم بر اين بود که اين بچه ها خودشان مي توانند به صورت خود آموزي پيش بروند تنها بايد يک برنامه منظم براي آنها وجود داشته باشد. که اين برنامه اي که کل مباحث درسي شان را تقطيع مي کرد به بخش هاي کوچک تر که بتوانند در مدت زمان بين آزمون ها اين مباحث را بخوانند و بعد خودشان را در آزمون ارزيابي کنند. من متوجه شدم که بين اين بچه ها چيزي حدود 75 درصدشان در کلاس خاصي شرکت نمي کنند و به صورت خودآموز درس مي خوانند.

در سال اول چند نفر در آزمون هاي شما شرکت کردند؟
سال اول حدودا 70-80 نفر شرکت مي کردند.

اوايل مجموعه شما با همين نام بنياد قلم چي شناخته مي شد؟
نه آن موقع به اسم کانون فرهنگي آموزش بود.

پيش از تاسيس کانون چه مي کرديد؟
پيش از آن به صورت تدريس خصوصي کار مي کردم. يک موسسه تدريس خصوصي داشتيم. اما در سال 72 در کنار تدريس، اين کار را هم شروع کرديم. مجموعه کوچک بود، بيش از 70-80 نفر نبودند من هم سوالات را طراحي مي کردم، هم تدريس مي کردم، هم مشاوره مي کردم و…. اما سال بعد نتايجي که اين دانش آموزان گرفتند به اندازه اي جالب بود که تعداد يک دفعه چندين برابر شد و به 500 نفر رسيد.

اولين بار در کجاي تهران کارتان را شروع کرديد؟
ساختمان شماره دوازده سيد خندان بود، که الان واحد آ5 است.

از آن واحد چيزي به خاطر داريد؟
يک آپارتمان ورثه اي بود که تعداد حدود 40-50 نفر پاي سند را امضا کردند و انگشت زدند! اين واحد را ما سال 70 چهار ميليون تومان خريديم. من در بنگاه معاملات ملکي گفته بودم، بايد جايي باشد که دسترسي مردم به آن ساده باشد، مثل ميدان توپ خانه سابق که فکر مي کردم سيدخندان چنين وجهه اي داشته باشد. وقتي هم که من اين واحد را خريدم هنوز خودم اجاره نشين بودم. اين دفتر کار را من از پول تدريس هايي که خود کرده بودم و پس انداز کرده بودم خريدم.

رقابت به چه شکلي بود، رقباي اصلي شما چه موسساتي بودند؟
اصلا رقيب نداشتيم، چون کاري که ما مي خواستيم بکنيم اصلا کسي به آن فکر نمي کرد. در آن زمان کلاس هاي کنکور هم بودند ولي مثل ما نبودند. کار خاص ما برنامه ريزي آموزشي مبتني بر آزمون هاي منظم بود. آزمون آزمايشي را قبلا هم يک سال يکبار مي گرفتند. کار ما اين بود که دانش آموزان بتوانند خودشان درس بخوانند حتي بدون نياز به کلاس. يعني از ابتداي کار اصلا ما کارمان را روي کلاس متمرکز نکرده بوديم.
تا چندين سال پس از اين همه به نوعي با ناباوري به اين کار نگاه مي کردند، و اصلا کسي به اين کار توجهي نمي کرد و فکر مي کردند مهم نيست. در صورتي که دانش آموزان و اوليا آنان که مي آمدند متوجه مي شدند که اصل کار در آموزش خود دانش آموز است. ما به دانش آموزان دو برنامه مي دهيم. يکي برنامه راهبردي که ما به او مي دهيم که مبتني بر برنامه آموزش و پرورش است و يکي هم برنامه ريزي شخصي که ما به دانش آموزان ياد مي دهيم که خودشان براي خودشان برنامه ريزي کنند. دفتر برنامه ريزي که من نوشته ام تابحال يک ميليون و400 هزار نفر آن را اجرا کردند.
تا بعد از 5-6 سال که اين کار مورد اقبال گسترده دانش آمزوان و اوليا قرار گرفت تازه موسسات خصوصي و دولتي به فکر افتادند که کاري شبيه به کار ما بکنند. که اين هم اسنادش موجود است.

چه کساني در تاسيس کانون همراه شما بودند؟
من بودم و آقاي سعادتي و آقاي حامد و آقاي تمنا و همکاران ديگري که به تدريج ملحق شدند يک سال بعد آقاي آذرباي.

الان اين همکاران کجا هستند؟
آقاي سعدتي تشريف دارند نمايندگي کانون را در مشهد دارند و دوستان ديگر، آقاي تمنا بعد از چند سال بعد به همراه آقاي حامد موسسه را تاسيس کردند که باز در چند سال اخير با کانون همکاري مي کنند.

آموزش و پرورش چطور با موضوع کانون برخورد کرد؟
کار جديدي که ما انجام داديم خيلي طول کشيد تا در آيين نامه آموزش و پرورش وارد شد. همه مردم عادت داشتند که بروند به کلاس درس و معلم تدريس کند و کسي با اين روش را که دانش آموز خودش درس بخواند و هر دو هفته يکبار آزمون بدهد و برنامه ريزي آموزشي هدايت کننده دانش آموزان باشد آشنايي نداشتند.

بعد از چندين سال اجراي طرح تان و تاثير چشم گير آن بر جامعه آن را چطور ارزيابي مي کنيد؟
اين ايده الان اجرا شده و نتيجه داده و نتيجه آن اين است که در اکثر نقاط کشور، در روستاهاي کشور افرادي را که لياقت و استعدادش را دارند بيايند و درست مثل سايرين درس بخوانند. من خاطرم هست که وقتي که اشکان برنا نفر اول کنکور شده بود وزير علوم به او زنگ زده بود و گفته بود نفر اول شده است. او فکر کرده بود که نفر اول اران هم شده است، بعد متوجه شده بود که نفر اول منطقه يک است و در همان سال شاگرد اول رياضي کشور خانم ندا ناطق بود از ساري که تاز منطقه دو است. من از او سوال کردم که تعجب نکردي که يک دانش آموز از يک شهر مثل ساري اول شده است؟ جوابي که به من داد خيلي جالب بود که من هرگز فراموش نکردم. به من گفت : نه، تعجب نکردم؛ چون شما همان امکاناتي را که به ما داديد به ساري هم داديد.

مسئولين چطور با اين طرح شما برخورد کردند؟
من اعتقاد دارم که همه مسئولين بالاخره خودشان فرزند دارند. جالب است برايتان بگويم که ما در رده هاي مسئوليت هاي اداري و دولتي هرچقدر بالا مي رويم مي بينيم که توجه به وضعيت تحصيلي فرزندان بيشتر مي شود. خيلي ها ممکن است که ندانند ما چه کار مي کنيم. کافي است که يک نفر فرزندش يک مدت در کانون باشد. پدر و مادر در منزل مي بيند که وضعيت تحصيلي و رفتار فرزندش تغيير مي کند، خودش درس مي خواند.
اولش ممکن است فکر کنند که اين کار بيهوده اي است، اما بعد که فرزند خودشان وارد کانون مي شود اثر بخشي آن را مي بينند. در مورد تخفيف هايي هم که گفتيد، بله ما اين توافقات را انجام مي دهيم. براي فرزندان فرهنگيان 30 درصد تخفيف، براي بنياد شهيد 50 درصد تخفيف، براي خانه کارگر تخفيف 20 درصدي و بساياري از وزارت خانه ها و موسسات مختلف مراجعه مي کنند و قرارداد هاي کلي مي بندند که پرسنلشان وقتي مراجعه مي کنند از يک تخفيفي برخوردار شوند.

توافقنامه هايي در سازمان ها، وزارتخانه ها و… وجود دارند که بر اساس آن به فرزندان اعضاي اين سازمان ها و وزارتخانه ها تخفيف هايي ارايه مي شود. شما براي ايجاد اين توافقنامه ها پيش قدم شديد يا آنها؟
نخير، هميشه آنها مراجعه مي کنند. يعني چون اين کار با يک اقبال عمومي روبرو شد آنها مراجعه مي کنند.

گفتيد از فرزندان مسئولان در آزمون ها شرکت مي کنند، يکي را مي توانيد نام ببريد؟
ده ها مورد اين چنيني وجود دارد که من نمي توانم بگويم، چون شايد خودشان رضايت نداشته باشند. حالا يکي را مثال مي زنم شايد مشکل نداشته باشد، وقتي که رفتيم اينجا را وقف کنيم، من به سازمان اوقاف هم مراجعه کردم. آقاي نظام زاده که نماينده رهبري در آنجا بودند به من گفتند که دختر من از اول دبيرستان در آزمون هاي شما شرکت کرده است.
کاري که شما مي کنيد دقيقا چيست؛ به هر حال کانون باشد يا نباشد عده اي در کنکور پذيرفته مي شوند!
کاري که ما مي کنيم اين است که خيلي از افرادي که نمي توانستند اين رتبه ها را بگيرند مي توانند اين رتبه ها را بگيرند. شما سال هاي گذشته را نگاه کنيد اکثر رتبه هاي برتر کنکور از تهران و کلان شهرها بودند، اما کاري که ما کرده ايم اين است که امکانات آموزشي را در دور افتاده ترين نقاط کشور توزيع کرده ايم. وقتي همانجا بوديم و سوال کردم، ديدم فرزندان چندتن از معاونين ديگر آنجا هم در آزمون ها شرکت مي کنند.

بسياري اعتقاد دارند حيات کانون به حيات کنکور وابسته است و کانون در برابر حذف کنکور موضع گيري دارد، اين موضوع صحت دارد؟
اين جزو سوالات متداول است، من دو نکته را اشاره مي کنم. اصلا علت اينکه من اين ساختماني که اينجا(ساختمان مرکزي) را وقف کردم همين بود. وقتي که تصميم به وقف گرفتم، کي از دوستانم آقاي علي اکبر که در مجمع خيريني مدرسه ساز هم هست به من گفتند که شما چه چيزي راوقف مي کنيد؟ اگر فردا کنکور را برداشتند ديگر اين بنمياد درآمدي نخواهد داشت، به همين دليلي من اين ساختمان را هم وقف کردم که اگر در سال هاي آتي چنين اتفاقي افتاد تمام درآمدهاي اين ساختمان هم به اهداف وقف برسد.
اما انکه اگر کنکور نباشد آيا فعاليت ما بلاموضوع خواهد بود؟ يکي از رتبه هاي برتر کنکور پاسخ جالبي به اين سوال داد من از او پرسيد که به نظر شما چه سالي براي ورود به کانون مناسب است و او گفت اگر کنکور باشد، از سال دوم دبيرستان اما اگر کنکور نباشد از سال دوم دبستان.
براي اينکه ما روش درس خواندن و برنامه ريزي و خودآموزي را به بچه ها ياد مي دهيم و اتفاقا اگر اين فضاي استرس و آزمون نباشد بچه ها بهتر ياد مي گيرند. آقاي ميرعماد معافي مدني که از رتبه هاي يک رقمي هم هست از دوره راهنمايي در آزمون ها شرکت کرده است. اعتقاد دارم که کاري که ما مي کنيم، آموزش برنامه ريزي و رسيدن به خودآموزي است که نياز زمان و آموزش است ولي چرا ما در کنکور تمرکز مي کنيم؟ چون ما تا به دقيقه نود نرسيم به فکر نمي افتيم. البته اين را بعدها تاريخ نشان خواهد داد که تا چه اندازه اين کار رونق پيدا مي کند.

صراحتا بگوييد شما موافق کنکور هستيد يا مخالف؟
ما راجع به اين قضيه يک پاسخ روشن داريم. اولين اصل برنامه ريزي ما اين است که ما هماهنگ هستيم با نظام آموزش کشور. يک دليل روشن و ساده هم دارد. دانش آموز بايد ذهن منظم داشته باشد. اگر ما دائما بگوييم که ما با اين روش موافق هستيم يا خير، اين آرامش دانش آموز را برهم مي زند.ما خودمان را زياد درگير نمي کنيم. بودن يا نبودن کنکور موضوع کار ما نيست. در سال 54 يا 55 يکسال کنکور را برداشتند، فقط با معدل دانشجويان را گزينش کردند، فقط همان يکسال بود و بعد هم تغيير کرد، اما در همان سال هم شخصي که وارد نفر اول شده بود که وارد دانشکده فني دانشگاه تهران هم شد و او را با نام آقاي 20 معرفي کردند، کسي بود که تمام نمراتش در سال ششم دبيرستان 20 شده بود.
هر جايي که امکانات گسترده است مثلا در آمريکا هم همه دوست دارند که به دانشگاه هاروارد، ييل، کلمبيا و… دانشگاه هاي معتبر برود اينطور نيست که هر کسي بتواند وارد شود. در آنجا هم بايد امتحان  SATبدهد. خب در ايران هم کسي که مي خواهد وارد دانشگاه شريف، تهران، صنعتي شريف و… بشود بايد مکانيزم مشخصي وجود داشته باشد. به هر حال اين مکانيزم مساله ما نيست.

شما با طيف وسيع دانش آموزاني که عضو کانون هستند در بدنه نظام آموزشي کشور تا چه اندازه نفوذ داريد؟
نوع نگاه من اينگونه است که ما بايد به دانش آموزان کمک کنيم که بهتر درس بخوانند. و اولين اصل اين است که هماهنگ باشيم با نظام آموزشي، معتقديم نيستيم که وارد بحث هاي چالشي بشويم. مثلا در مورد روش تدوين کلاس هاي درسي نظرم بدهيم يا در مورد متمرکز بودن يا نبودن کنکور نظر بدهيم. ما اگر الان در بنگکلادش، فرانسه يا ترکيه هم باشيم. معتقديم اگر بخواهيم به دانش آموزان کمک کنيم بايد تقويت کننده نظام آموزشي باشيم.
يک مثال بزنم، گاهي اوقات مثلا دبيران عربي مي گيوند چرا کتاب درسي اين طور تدوين شده است… ما مي گوييم اگر ما بخواهيم اينطور سليقه اي عمل کنيم، سليقه شما را هم عده کثيري نخواهد پذيرفت، پس منطقي ترين راه اين است که فعلا همين کتاب درسي با همين ويژگي مبناي کار ما قرار بگيرد. من به مشاوران و پشتيبانان کانون هم مي گويم که ما اگر بخواهيم به مباحث چالشي بپردازيم و اعمال نظر کنيم، به کار اصلي خودمان نمي پردازيم. بنابراين حوزه کار ما، يک حوزه مستقل است که ما نبايد وارد آن بشويم.

در تمام کشور چند نفر نيرو دارد؟
ما به ازاي هر 50 نفر دانش آموز يک پشتيبان داريم. فکر مي کنم الان در کل کشور چپيزي حدود 5 هزار نفر پشتيبان داشته باشيم.

يعني شما چيزي حدود 5 هزار نفر پرسنل داريد؟
اينها همکاران ما هستند ولي پرسنل کانون نيستند. نمايندگي هاي کانون در شهرها و استان هاي مختلف مستقل هستند. گاهي اوقات اين شبهه ايجاد مي شود که اينها در شهرستان ها موسساتي هم دارند. گاهي وقتي نمايندگي هاي ما در شهرستان ها در تبليغاتشان از لوگوي کانون استفاده مي کنند براي مردم اين شبهه ايجاد مي شود که کانون در شهرستان ها هم شعبه دارد. در صورتي که اينطور نيست. نمايندگي هاي ما در شهرستان ها موسسه يا مدرسه غير انتفاعي مستقلي دارند که نمايندگي کانون را هم دارند و استخدام پرسنل و … همگي با خود آنهاست. در واقع از ما فقط نمايندگي برگزاري آزمون را گرفته اند. يعني به لحاظ قراردادي استخدام کانون نيستند.

چند نمايندگي در راسر کشور داريد؟
بيش از 300 نمايندگي در کل کشور داريم.

مبلغ بورسيه تحصيلي که براي برخي از دانش آموزان پرداخت مي کنيد چقدر است و چند نفر از شما بورسيه دريافت مي کنند؟
ماهانه بيست هزار تومان. اولين سال، سال 84 هشت هزار نفر بورسيه داشتيم، سال 85، 20 هزار نفر، سال 86 هم 20 تا 25 هزار نفر. اين دانش آموزان يک حساب بانکي دارند که ماهانه کمک هزينه تحصيلي برايشان واريز مي شود.
اين يک سوال عمده است و آن اينکه اگر بنياد قلم چي وقف شده است پس آقاي کاظم قلم چي از چه طريقي کسب درآمد مي کند؟
قسمت انتشارات وقف نشده است ولي اين 300 نمايندگي و درآمد حاصل از برگزاري آزمون ها وقف شده است.   قلم چی کنکور می‌دهد

با هر مشقت درس تمام می‌شود. یا باید سراغ کار برود و یک حقوق بخور و نمیر در انتهای برج راضی اش کند یا با مدرک شاگرد اولی بچه های متفرقه عزمش را جزم کند و برود توی دل کنکور؛‌ « دانشکده فنی، کعبه آمالم بود. فرق نمی‌کرد چه رشته ای، همین که وارد بشوم برایم کافی بود» همکلاسی ها همه بزرگ بودند و کافی بود دیپلم را بگیرند تا بروند پی زندگی و پول در آوردنشان. برای همین هم در سال آخر دبیرستان نه خبری از فوق برنامه بود، نه آمادگی برای کنکور؛ « می‌خواستم قید دانشگاه رفتن را بزنم و بروم دنبال زندگی. چون اصلا فکرش را هم نمی‌کردم در دانشگاه تهران قبول شوم. بدون انتظار برد، پایین ترین رشته ای که می‌شد در دانشگاه تهران قبول شد، یعنی مهندسی معدن را انتخاب کردم و در کمال ناباوری اول شدم.»



کانون فرهنگی آموزش وارد می‌شود

سال های بعد از جنگ است و مردم از نظر اقتصادی چندان وضعیت مناسبی ندارند. بسیاری از نیروهای مستعد و جوان کشور به شهادت رسیده اند و حالا دیگر همت جوانان بر سازندگی است و آمار رسیدگان به مرحله کنکور به حد چشمگیری بالا می‌رود. پس در چنین اوضاع و شرایطی حتما استفاده از معلم خصوصی و تدریس یک نفره ضروری به نظر نمی‌رسد؛‌« فکر کردم در تدریس خصوصی نفع به کسانی می‌رسد که معمولا وضع مالی خوبی دارند. اما تکلیف آن هایی که با استعداد های خوب امکانات مالی نداشتند چه می‌شد؟ برای همین سراغ ایده ای رفتم که به کلاس های آموزشی، امکانات مالی و مدرسه نیازی نداشت و حتی منحصر به بچه های تهرانی هم نمی‌شد؛ ایده آزمون های منظم که هر کس با هر وضعیت اقتصادی امکان استفاده از آن را داشت.» سال 72 اتفاق مهم در تاریخ کنکور ایران رقم می‌خورد؛ یک حادثه شیرین کنکوری؛ اولین آزمون به شیوه قلم چی در زیرزمین دبستان آزادگان، خیابان بوستان چهارم در منطقه پاسداران تهران برگزار شد و نزدیک به 60 نفر هم داوطلبانه آمدند و در آن شرکت کردند.

شبقره از آن روزها می‌گوید: « قلم چی با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی شروع کرد. ساختمان سید خندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان آزمون برگزار می‌کرد. به گفته خودش غیر عادی به نظر می‌رسید بچه هایی که یک عمر از امتحان فراری بودند آن هم در روز جمعه بیایند و داوطلبانه امتحان بدهند.»او متوجه شده بود چیزی حدود 75 درصد بچه ها امکان استفاده از کلاس های کنکوررا ندارند و خودشان درس می‌خوانند؛ بنابراین احساس کرد بهترین حالت ممکن طراحی برنامه منظمی است که کمکشان کند تا به صورت خود آموز پیش بروند و در نوع خواندنشان نظمی ایجاد کند. در واقع شکل گیری کانون فرهنگی آموزش به همین دلیل صورت گرفت که در اکثر نقاط کشور و به خصوص در روستا ها افرادی که لیاقت و استعدادش را دارند، بیایند و درست مثل سایرین درس بخوانند و در هر وضعیت مالی و درسی از روش کانون استفاده کنند. خودش معتقد است گسترش این روند با شهریه کم باعث گسترش عدالت آموزشی می‌شد و همچنین خیلی از دانش آموزان هم که روزها کار می‌کردند و شب ها درس می‌خواندند‌، می‌توانستند همین طور درس بخوانند و موفق شوند.
کتاب هایی با نام قلم چی

آزمون ها تدوین شده اند و برنامه ریزی مدون هم در اختیار اعضاست. حالا نوبت به اطلاعاتی است که باید دانسته شود! سال 74، ده عنوان کتاب با نزدیک به 50 هزار تیراژ منتشر می‌شود. این کتاب ها سال به سال در رنگ ها و فرم های مختلف تکثیر می‌شوند تا جایی که سال گذشته به هزار و 362 عنوان کتاب در تیراژ کلی 5 میلیون و 229 هزار و 500 عدد می‌رسد. حالا دیگر پنج سالی می‌شود که میان ناشران کمک آموزشی از لحاظ تیراژ و عنوان، کتاب اول است و هر جا که قدم بگذاریم و رنگ های مختلفش میان سایر کتاب های کنکور بیشتر به چشم می‌خورد و این یعنی پدرخواندگی واقعی در زمینه کنکور رنگ حقیقی به خود می‌گیرد.   اتفاقی به نام وقف!

همه باید درس بخوانند؛ حتی فقیرترها. پس « پیشنهادی به شان می‌کنیم که نتوانند ردش کنند.» این پدر خوانده برای اینکه همه بتوانند درس بخوانند، دو پیشنهاد اساسی دارد؛ اول این که دانش آموزانی که مشکل مالی دارند و سرپرستی شان به عهده مادرشان است، بورسیه می‌شوند تا رایگان درس بخوانند. دوم هم ساخت مدارس و و کتابخانه است تا نه تنها بعد از خودش این مسیر ادامه پیدا کند، یلکه طوری باشد که همه دانش آموزان نیازمند بتوانند از آن بهره مند شوند. به گفته او تا به حال 300 نمایندگی کانون در سراسر کشور وقف شده. برای همین هم هست که پرونده قلم چی این روزها مثل بسیاری از وقف های دیگر روی بورس است!

نهایت یک پدر

آزمون ها، کتاب ها، برنامه ها و از همه مهم تر تبلیغات به نهایت خود رسیده اند. دیگر نمی‌شود اسم کنکور را آورد و از بردن نامش طفره رفت. از این جا به بعد برنامه ای که قلم چی برای آینده اش در نظر دارد، این است؛ به جایی برسد که اگر کسی نام او را بشنود، یاد آموزش به معنای کلی اش بیفتد. حالا دیگر او آرزو دارد به جایی برسد که دانش آموزان روش فکر کردن را بیاموزند و بتوانند برای خودشان برنامه ریزی کنند؛ فکر کردن به روش قلم چی حد نهایت چیزی است که یک پدر خوانده به آن می‌اندیشد.

  منابع :
Emodiran.com
همشهری جوان
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

دمش گرم . بقیه معلمان یاد بگیرن اینقدر گریه نکنن
محمد
Iran, Islamic Republic of
دوست عزیز خود شما تو زندگیت چیکار کردی که معلما رو قضاوت می کنی؟؟؟

Denmark
وقتی که همه چیزو تو ظاهر خلاصه کنی همین میشه... حقوق ۳ تومنی معلم با در آمد چند میلیاردی این آقا قابل مقایسه هست اصلا؟ قبل از اینکه هر حرفی بزنید فکر کنید...
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
سخت است حرفت را نفهمند سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ اشتباهی هم فهمیده اند. دکترعلی شریعتی