پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - 28 Mar 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ / ۱۲:۳۰
کد مطلب: 28871
۲

گپ‌وگفتي با مجری معروف مشاعره‌ها استاد اسماعیل آذر

گپ‌وگفتي با مجری معروف مشاعره‌ها استاد اسماعیل آذر
اسماعیل آذر استاد زبان و ادبیات فارسی و مجری مشاعره تلویزیونی سیما، متولد اصفهان است اما خودش را اصفهانی نمی‌داند بلکه معتقد است که او تنها یک ایرانی است و اگر گاهی شوخی‌هایی از اصفهانی‌ها می‌کند به خاطر لهجه‌اش است!

وی مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم تحقیقات تهران است از ابتدای تحصیلات دانشگاهیش فراز و نشیب زیادی از حضور در دانشکده پزشکی تا هنرستان موسیقی و زبان انگلیسی و فارسی گذرانده اما معتقد است حافظ دلش را پرتلاطم ساخته و او را به سمت ادبیات سوق داده است.

آذر مدیر گروه ادبیات فارسی سازمان فرهنگی اکو است و در کنار این فعالیت، در سازمان‌های همچون ثبت احوال نیز عضویت دارد اما درباره اینکه چگونه به همه این فعالیت‌ها در کنار یکدیگر می‌رسد، می‌گوید که دو برابر بقیه سرعت دارد و انسان خوشبختی است چرا که در ایران دارای شأن و منزلت والایی است و حاضر نیست در هیچ کجای دنیا زندگی کند الا در ایران.
-
آذر شانزده عنوان کتاب از جمله «تأثیر ادبیات ایران بر ادبیات جهان» و «حافظ در آن سوی مرزها» دارد و در رسوم مذهبی به عاشورا علاقه‌مند است و بین ائمه نیز احساس خاصی به امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دارد، وی می‌گوید: حکم خادمیت امام رضا (ع) در دلم جاری است.

گپ‌و‌گفت فارس را با اسماعیل آذر در ادامه می‌خوانید:

از کودکی «امیر» خطابم می‌کردند اما این نام در شناسنامه‌ام نبود

*اسماعیل آذر را معرفی کنید، چند سال دارید و اهل کجا هستید؟

- من اسماعیل آذر هستم که از کودکی مرا امیر خطاب می‌کردند و این امیر پیشوند نام من ماند البته در شناسنامه نبود، اصالت و ریشه اصفهانی دارم و در 18 آذر 1323 در همین شهر متولد شدم .

در ثبت احوال «ی» از فامیلی ما افتاد

*پس شما اصفهانی هستید، چرا نام فامیلتان آذر است؟

- فامیلی ما در اصل آذری بوده است البته افتخار نداشتم آذری باشم خود آذری‌ها می‌دانند چه اندازه این خطه و مردمشان را دوست دارم، در زمان تعویض شناسنامه در جوانی در اثر خطای سهوی متصدی ثبت‌احوال «ی» از آخر فامیل ما افتاد! پس فامیل ما آذر شد درحالی‌ که دیپلم ما با فامیلی آذری است و سال‌ها در شناسنامه ما توضیح می‌دادند که تا این تاریخ فامیلی آذری بوده اما همه امروز ما را به آذر می‌شناسند:

مادرم نخستین مدیر دبیرستان دخترانه اصفهان بود

*از خانواده‌تان بگویید پدر و مادرتان هم فرهنگی بودند؟

- مادرم نخستین مدیر دبیرستان دخترانه اصفهان بود و زبان فرانسه را خوب می‌دانست، حتی ترجمه می‌کرد و پدرم هم کارمند دولت بود. دو خواهر و برادر داشتم که هنوز هم از این نعمت برخوردارم.

* خواهر و برادرانتان به چه فعالیت‌هایی مشغولند؟

-  خواهرانم خانه‌دارند و یکی از برادرانم هم کارمند دولت بود که اکنون بازنشسته شده است.

* تحصیلاتتان را در اصفهان گذراندید؟

- بله تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان و دبیرستان هاتف اصفهان گذراندم و پس از آن در یکی از رشته‌های پزشکی در دانشگاه اصفهان تحصیل ‌کردم. یک رشته‌ای به نام پرتوشناسی که پیوسته تا دوره دکتری می‌خواندم اما پس از مدتی تحصیل در این رشته متوجه شدم که با روحیه من سازگار نیست، زمانی وارد سالن تشریح می‌شدم حالم بد می‌شد. بنابراین اگرچه مدتی در این رشته تحصیل کردم اما پس از آن ترک تحصیل کردم و به تهران آمدم.

از 14 سالگی عاشق افراطی موسیقی شدم/ مادرم وصیت کرد از موسیقی امرار معاش نکنم/ سال‌ها نوازنده ارکستر گل‌ها بودم

*چطور شد که از دنیای هنر سر درآوردید؟

- از چهارده سالگی به طور افراطی عاشق موسیقی شدم بنابراین به هنرستان موسیقی در تهران رفتم و سال‌ها نوازنده ارکستر گلها بودم. مدتی نیز به عنوان استاد موسیقی تدریس کردم ولی مادرم وصیت کرده بود که از این راه امرار معاش نکنم و فقط موسیقی را به عنوان یک هنر در زندگی درنظر بگیرم، من هم به این نصیحت گوش فرا دادم.

*در هنرستان چه سازهایی آموزش ‌دیدید؟

-  بیشتر سازهای زهی مثل ویولون می‌نواختیم.

 

 

قطعاتم با استاد شهناز منتشر خواهد شد/ موسیقی در جان من است

*با مرحوم استاد شهناز نیز در ارتباط بودید؟

- بله اتفاقاً آخرین کاری که در حوزه موسیقی انجام دادم قطعاتی در سال 80 به همراه استاد جلیل شهناز هم‌نوازی کردم که این اثر قرار است به زودی به علاوه چند ملودی دیگر که با همکاری سامان احتشامی پیانیست زبردست ضبط می‌شود، به یاد استاد شهناز منتشر شود.

*پس به قول جوان‌ترها هنوز هم پیگیر موسیقی هستید؟

-بله موسیقی در جان من است. موسیقی که پاره‌ای از فرهنگ متعالی ما است باعث اعتلای اندیشه من می‌شود.

هیچوقت نگفتم اصفهانی هستم خودم را ایرانی می‌دانم

* از آن دوران تاکنون در تهران زندگی کردید...

- بله 38 سال است که در تهران هستم؛ البته من هیچ وقت فکر نکردم که اصفهانی هستم، همیشه می‌گویم ایرانی‌ام. هیچ وقت غریب نبودم چون کسی در غربت است که در کشور خود نباشد. برای من همه جای ایران اصفهان است همانطوری که همه جای ایران، تهران، کردستان، لرستان و آذربایجان است.

*پس چرا گاهی می‌گویید به قول ما اصفهانی‌ها...

- خب اندیشه‌ام این گونه است، گهگاهی اگر از اصفهان سخنی به طنز می‌گویم به دلیل لهجه‌ام است که مثلاً گفتم به قول ما اصفهانی‌ها.. خب نمی‌توانستم بگویم به قول ما ایرانی‌ها!

زبان انگلیسی را از دانشگاه نیاموختم/ در 100 کنگره جهانی مترجم بودم

*بگذریم. استاد زبان انگلیسی هم که خوانده‌اید... چند رشته را در دانشگاه عوض کردید؟

- بله پس از موسیقی در رشته زبان انگلیسی تحصیل کردم، دوباره بعد از مدتی متوجه شدم که این زبان هم بدردم نمی‌خورد و مرا اغنا نمی‌کند، اگرچه سال‌ها بعد حتی به عنوان مترجم به کشورهای مختلف رفتم و در بیش از 100 کشور دنیا حضور پیدا کردم و برای دولتمردان کنگره‌های جهانی را ترجمه کردم. این را یادآور شوم که زحمت یاد گرفتن زبان را خودم کشیدم و دانشگاه چیزی به من یاد نداد.

 

 

از ایران که خارج می‌شوم بغض گلویم را می‌فشارد

*در این همه کنگره خارجی که شرکت کردید به فکر نیفتادید که خارج از ایران زندگی کنید؟

- صراحتاً بگویم زمانی که از ایران خارج می‌شوم بعد از چند روز بغض گلویم را می‌فشارد. با این که شرایط تحصیل و تدریس در چندین دانشگاه با امتیازات خوب دنیا برایم مهیا شد ولی تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم بیش از حداکثر 30 روز ایران را ترک کنم.

*پس تا به حال در هیچ کشور دیگری زندگی نکردید؟

- فقط یک بار بورس تحصیلی داشتم مدتی در ژاپن بودم بعد از آن تنها برای سخنرانی و مأموریت اداری به خارج از کشور می‌رفتم که این سفرها معمولاً چند روزه بود.

افغانستان و تاجیکستان را بسیار دوست دارم

*بین این همه کشور خارجی که رفتید، کدام یک از کشورها برایتان به‌یادماندنی‌تر بوده است؟

- افغانستان و تاجیکستان را بسیار دوست دارم، اگر فرصتی داشته باشم مثلاً بخواهم برای یک ماه از ایران دور شوم، ترجیح می‌دهم به این کشورها بروم. ما همه به تفریح و استراحت نیاز داریم و باید به سفر برویم اما بیشتر از یک ماه نمی‌توانم در شهر یا کشور دیگری به سر ببرم. من در ایران همه چیز دارم، از هیچ چیز تهی نیستم، شاید بتوانم خودم را انسان خوشبختی احساس کنم. اگر صدبار دیگر بمیرم و زنده شوم به همین شیوه زندگی خواهم کرد و از امید و عشق به کشورم پر خواهم بود.

فرهنگ باید به دست افراد فرهنگ‌مند اداره شود

* با این همه مشکلاتی که امروز در کشور وجود دارد خیلی‌ها تا فرصتی برایشان فراهم می‌شود از ایران می‌روند. تفکرتان برایم خیلی جالب است...

- اتفاقاً نکته جالب این است که هر کس برود باید هزینه کند، اما مرا برای رفتن می‌خرند منتها زمانی که صحبتش می‌شود نیز از ژرفای دلم ملول می‌گردم. امروز من در ایران عزت، شغل با ارزش، انگیزه و ... دارم چرا که یک شخصیت فرهنگی هستم و جایگاه و کار خود را شناخته‌ام.

فرهنگ باید به دست افراد فرهنگ‌مند اداره بشود فرهنگ یک علم است هرکسی نمی‌تواند در این حوزه کار کند، یک مهندس مکانیک نمی‌تواند کار فرهنگی کند چون علم آن را ندارد. در حوزه فرهنگی بسیار علاقه‌مند بودم که کاری را برعهده بگیرم و بتوانم در آن فیلسوفان فرهنگی مسلمان را دعوت کرده و برای اعتلای فرهنگ کشور شورایی تشکیل دهم، حتی امسال در شورای شهر تهران نیز ثبت نام کردم اما بعد از چند روز استعفا دادم.

* چرا استعفا؟

-دوستان مرا به این باور رساندند که این کار برای من خوب نیست، من نیز پذیرفتم.

 

 

* با این حساب امروز وضعیت فرهنگی کشور را چطور ارزیابی می‌کنید؟

- کشور ما در این سی و اندی سال بعد از انقلاب رو به جلو بوده است طبعاً وقتی کشوری رو به جلو می‌رود مشکلاتی گریبانگیرش می‌شود، مشکل گریبان‌گیر همه می‌شود، مشکل برای بشر است، مهم این است که ما به صدق و قوه و قدرت ایمان رودرروی این مشکلات بایستیم و آنها را حل کنیم.

* چرا امروز این همه مشکل فرهنگی در کشور مشاهده می‌شود؟

- دلیلش این است که فرهنگ یک کار تخصصی است و وقتی غیرمتخصص‌ها آن را برعهده می‌گیرند، مشکلات زیادی گریبان‌گیر جامعه می‌شود، مدیران فرهنگی ما در ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان‌ها انسان‌های عزیزی‌اند و دانایی دارند، اما ممکن است این دانایی در مسیر ارتقای فرهنگ نباشد. حتی رییس جمهور هم نباید همه کار بلد باشد، نمی‌تواند بلد باشد ولی او باید فیلسوفان و متفکران را گرد آورد تا آنها برای فرهنگ برنامه‌ریزی کنند. به طور مثال وی باید بزرگترین شخصیت‌های معماری را برای شهرسازی مدرن تهران یا استان‌ها گرد آورد. مهم این است که رییس جمهور بداند اینکار باید بشود چرا که طبعاً یک رییس جمهور نمی‌تواند برنامه فرهنگی یک کشور را در چند روز تدوین کند، اما باید بداند که اگر فرهنگ درست نشود و ارتفاع نگیرد، خشونت، رانت‌خواری، دزدی و خیانت‌ به بیت‌المال شکل می‌گیرد؛ هرچه قد فرهنگ کوتاه‌تر باشد قد امور ناجنس افراشته می‌شود. رییس جمهورمان باید بداند این کشور یک کشور پرهنر است، باید هنرمندانش بیمه باشند و اعتبار بگیرند باز هم تأکید می‌کنم مهم این است که وی این اندیشه را داشته باشد.

برای قوام زبان فارسی در تاجیکستان و افغانستان برنامه دارم

* از فرهنگ به زبان فارسی برسیم. استاد در حوزه زبان فارسی چه تدابیری اندیشیده‌اید؟

- برنامه‌هایی برای قوام زبان فارسی در تاجیکستان و افغانستان و حتی دیگر کشورهای آسیا اندیشیده‌ام که حاصلش را به متولیان ارایه خواهم کرد. متأسفانه در ایران با وجود داشتن مراکز عدیده گسترش زبان فارسی استادانی پرورش ندادیم که برای اعزام به دیگر کشورها بتوانند برنامه نهادمند و مدونی داشته باشند. علاوه بر این ما بنیادهای زبان فارسی چون بنیاد سعدی، سازمان گسترش زبان فارسی و ... داریم اما در آنها نیز اتفاق ملموسی نیافته البته نمی‌خواهم ناصواب سخن بگویم تلاش هم در این حوزه شده است منتها این تلاش باعث نشده تا کار به دست اهلش بیافتد. در حوزه زبان فارسی بیشتر باید به دانش توجه کنیم تا به خط و روش‌های سیاسی.

حافظ مرا به سمت ادبیات کشاند

*کمی به عقب برگردیم چطور شد که بعد از این فراز و فرودها به ادبیات روی آوردید؟

-یک روز یک غزل از حافظ می‌خواندم و آن غزل این بود:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر بر آغوش من آورد و به آوای حزین گفت کای عاشق شوریده من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نبود باده پرست

این بیت آخر مرا جذب کرد که این «باده شبگیر» چه باده‌ای است؟ هیچ جای دنیا بامدادان باده فروشی نمی‌کنند. سحر و صبح وقت عبادت و زیارت خدا در قلب است:

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی/ خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

آنچه که در سحر و صبح زود اتفاق می‌افتد «یسبح لله ما فی‌السماوات و ما فی الارض» است. اینکه این باده صبحگاهان چه می‌کند تمام ذهن مرا اشغال کرد سال‌ها بعد متوجه شدم که حافظ در این شعر تحت تأثیر عطار بوده:

سحرگاهی شدم سوی خرابات / که رندان را کنم دعوت به طاعات

عصایی در کف و سجاده بر دوش / که هستم زاهدی صاحب کرامات

به جد حافظ به شراب عطار اشاره دارد، من این جواب را پیدا کردم اما نا آرامی وجودم را فرا گرفت. شروع به مطالعه بدون دانشگاه کردم اما بعد تصمیم گرفتم تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشم چرا که به لحاظ شغلی و معیشتی نیز در آینده در مضیقه قرار خواهم می‌گرفتم. پدر من آهن‌فروش نبود حجره‌دار هم نبود که حجره‌ای برایم بگذارد بنابراین ما باید خودمان کار دست و پا می‌کردیم تا به وسیله آن امرار معاش کنیم در نهایت فوق لیسانس ادبیات تطبیقی گرفتم، البته این رشته بعد از انقلاب در دانشگاه تهران تعطیل شد و سپس نیز دکتری زبان و ادبیات فارسی گرفتم.

*تدریستان در دانشگاه را از کی آغاز کردید؟

-زمانی که فارغ‌التحصیل شدم اگرچه پیش از آن در جاهای مختلف اشتغال‌هایی مثل تدریس زبان انگلیسی داشتم اما به صورت جدی در دانشگاه آزاد اسلامی استخدام هیأت علمی شدم و سپس در دانشگاه شهید بهشتی در مرکز تاریخ و حقوق پزشکی نیمه وقت فعال بودم و اکنون نیز عضو هیأت علمی تمام وقت دانشگاه آزاد اسلامی تهران و مدیرگروه زبان و ادبیات فارسی هستم. علاوه بر همه اینها عضو کمیسیون هنر شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدیر زبان و ادبیات فارسی سازمان جهانی اکو، عضو کمیته نامگذاری ثبت احوال و عضو کمیسیون‌های علمی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور هستم.

* چطور به همه این کارها می‌رسید؟

- خب من بیشتر در کمیته‌های علمی این نهادها شرکت می‌کنم اما آنچه در این سال‌ها به صورت جدی دنبال کردم برنامه‌های تلویزیونیم بوده است. سال‌ها فکر می‌کردم که چگونه برای ملتم مفید باشم و در آینده رد پایی از خود به جای بگذارم. حدود بیست سال است که در صدا و سیما مشغول تحقیق، نگارش  و تهیه برنامه‌های ادبی هستم و نظرم این است که وقتی در کلاس و کنگره‌ای شرکت می کنم تعداد محدودی صدایم را می‌شنوند اما در یک رسانه ملی میلیون‌ها نفر مرا ببینند خدا را شکر امروز توانستم در حوزه شغلیم و کشورم اثرگذار باشم و فرزندان ملتم را با کتاب و شعر و معنویت از طریق شعر آشنا کنم و محصول این کار بچه‌ها سه و چهار ساله‌اند که شعر می‌خوانند ولی چنان این برنامه در آنها تاثیر گذاشته که خواسته یا ناخواسته به سوی کتاب کشیده شدند. زمانی که متوجه شدم صاحبان مناصب کشور تا آحاد مردم این برنامه‌ها را می‌بینند و ابراز علاقه و محبت می‌کنند، با خود گفتم باید بیشتر کار کنم.

 

 

 

با من صنما دل یک دله کن

*استاد پشتوانه اصلی‌تان در زندگی چه کسی بوده است؟

- در واقع آنچه در زندگی من مؤثر بوده که شاید بتواند برای جوانان نیز قابل تأمل باشد حضور خداست من با تمام تاروپودم خدا را پذیرفتم و حضورش را در زندگیم تجربه کردم به تمام فرزندان ایران زمین توصیه می‌کنم: «با من صنما دل یک دله کن/گر سر ننهم آنگه گله کن»

برای حضور خداوند در دل باید او را نخست بپذیریم و این پذیرفتم ماه، سال و وقت و زمان نمی‌خواهد باید در تمام جانمان نفوذ کند ، باید او را بخواهیم و قبولش کنیم تنها در این صورت است که وجودمان عاری از غم می‌شود. به تعبیر مولانا «غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست». هرجا که خداوند حضور نداشته باشد شیطان و گرفتاری است من خودم در زندگی نظیر هر انسان دیگری با شکست‌هایی روبه رو شدم و مشکلاتی را تجربه کرده‌ام اما زمانی که پشتوانه‌ام را حس می‌کنم به همه مشکلات می‌خندم و می‌دانم هیچ اتفاقی برایم نخواهد افتاد.

حاج خانم یک وردی برای ما بخون که گرفتار شدیم

 *امکان دارد که درباره یکی از شکست‌ها یا مشکلاتی که داشتید برایمان تعریف کنید؟

- مصداقی خاصی در خاطر ندارم اما زمانی که مادرم در قید حیات بود هر زمان که گرفتار می‌شدم به اصفهان تلفن می‌کردم و می‌گفتم «حاج خانم یک وردی برای ما بخون که گرفتار شدیم» جالب اینکه بعد از مدتی مشکلم حل می‌شد.

این تجربه به من یادآوری می‌کرد که مادر به خداوند نزدیک‌تر است تا دورانی که دیگر مادرم فوت کرد در آن موقع وقتی گرفتار می‌شدم یا مثلاً گرهی به کارم می‌افتاد بلیط تهیه می‌کردم و به اصفهان می‌رفتم بر سر مزار مادرم می‌گریستم و با روحش نجوا می‌کردم که یکی از این وقت‌ها زمانی که مزار مادر را ترک کردم و در خانه به خواب رفتم، نیمه‌های شب در خواب احساس کردم یک نفر مرا در آغوش گرفت دریافتم که مادرم است که سینه مرا می‌فشارد تا گفتم مادر جان! و سر برگرداندم از خواب بیدار شدم و صبح با من تماس گرفتند که مشکلم حل شده است.

از این دست مسایل زیاد پیش آمده البته اکنون مصداق مشخصی را در خاطر ندارم. اما به تعبیر مولوی «دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد» همه وقتی گرفتار می‌شوند به سراغ بانک می‌روند پول می‌گیرند تا مشکلشان حل شود اما پیش از همه این کارها باید به درگاه خداوند رجوع کرد.

 به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

*پس می‌توان گفت تمام پیام بشری تکیه صرف بر خداوند است...

 بله درست است تمام جوازی هم که هنر و علم می‌دهد همین است:

«گر صد هزار شخص تو را ره زند که نیست/ از ره نشو به عشوه چو آنست این یکی»

این تمام پیام بشری است و مولونا می‌گوید:

«در این بازار عطاران مرو هر سو به دکانی/ به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد»

بارها گفتم که در این دنیا در هر دکانی بروید یا به شما سرکه یا حتی زهر می‌دهند پس به چه کسی می‌توان تکیه کرد؟ به پدر و مادر، زن و فرزند، کار؟ خیر شکرفروش عالم که کام ما را شیرین می‌کند خداوند است. من تلاش کردم اینها را به مردم آموزش دهم تا اندازه‌ای هم موفق بودم. همه ما بزرگ و کوچک، فقیه، اهل مذهب و هر شخصیتی باید ابتدا از غیر خدا خالی شویم و بعد آن موقع وقتی از خواب بیدار می‌شویم، می‌گوییم خدایا به امید تو و تا شب همه کارهایمان خدایی می‌شود.

 با دوچرخه به مدرسه علمیه مروی می‌رفتم

* خب بگذریم حوزه علمیه هم رفته بودید؟

- بله اوایلی که به تهران آمده بودم با دوچرخه صبح‌ها به مدرسه علمیه مروی می‌رفتم نماز بامداد را آنجا می‌خواندم و بعد در حلقه درس شرکت می‌کردم و سپس به دنبال کارهای دیگرم می‌رفتم دو سال به طور پراکنده آنجا درس خواندم.

 *چطور شد که ادامه ندادید؟

-بیشتر دوست داشتم ببینم در حوزه چه خبر است چون علاقه‌مند دروس دینی و قرآنی بودم و از بچگی در اصفهان اولین کلاس‌هایی که شرکت کردم کلاس قرآن بود بنابراین از پیش از مدرسه با این فضاها خو گرفته بودم و در مدرسه مروی هم که این فضا تقویت شد و آنجا فقه وعربی خواندم.

یک «من غازانی» چند گرم است

*از اساتیدی که در دانشگاه با آنها ارتباط داشتید فکر می‌کنم با مرحوم ضیاءالدین سجادی رابطه قوی داشتید درست است؟

-بله البته علاوه بر ایشان با مرحوم دکتر بحرالعلومی، مرحوم سادات ناصری، دکتر داوری و برخی چون دکتر مظاهر مصفا اساتید نامور من بودند که افتخار شاگردیشان را داشتم.

اما درباره مرحوم سجادی باید بگویم ایشان از اساتید بزرگ من بودند که هنوز هم با تبار و خانواده ایشان در ارتباطم. یک روز که درس حافظ در مدرسه می‌دادم به این بیت رسیدم که «دو یار زیرک و از باده کهن دو منی/ فراغتی و کتابی و گوشه چمنی». یکی از شرکت کنندگان برخاست و گفت آقا منظور از دو من مِی در این بیت چیست؟ منی که در ذهن من بود منِ تبریز یا شاهرود (سه کیلو و شش کیلو) بود اما گفتم فرصتی بدهید در این باره تحقیق کنم این موضوع تمام ذهن مرا در بر گرفت از همانجا به منزل استاد سجادی رفتم، مبحث را با ایشان مطرح کردم اما مرحوم هم گفت که من خبر ندارم اما یک کتابی به نام «مالک الزارع» اثر لمپ‌تن و ترجمه دکتر منوچهر امیری است که بخشی از این اوزان را توضیح داده است.

خوشحال شدم و صبح اول وقت به انقلاب رفتم هنوز کتابفروشی‌ها باز نکرده بودند بالاخره گشتم و یک کتابفروشی این کتاب را داشت و پرسیدم چند؟ گفت هجده تومان من از سر عجله بیست تومان دادم و گفتم بقیه‌اش را بعداً از شما می‌گیرم (انگار می‌ترسیدم این کتاب را کسی از من پس بگیرد) در یکی از کوچه‌ها سکویی یافتم و در کتاب غرق شدم آن اندازه که انگار در یک اقیانوس غرق می‌شوی. چند ساعت بعد به این مبحث رسیدم که در روزگار حافظ یک منی رواج داشته به نام من غازانی که 800 گرم بوده است، آنگاه آرام گرفتم!

30 سالگی ازدواج کردم

*جالب بود. استاد چند سالگی ازدواج کردید؟

-سی سالگی.

*پس زود ازدواج نکردید...

 -خیر، همسرم نیز دانشجوی دانشگاهی بود که من تدریس می‌کردم.

 *چند فرزند دارید؟

-یک پسر به نام امیرحسین

*پسرتان هم ادبیات خوانده؟

-پسرم مهندس مکانیک است و کارشناس ارشد ادبیات فارسی.

*چه جالب دو رشته متمایز...

 -بله اکنون هم برای قبولی در دکتری تلاش می‌کند.

 *ادبیات را شما به ایشان توصیه کردید؟

-نه به صورت مستقیم ولی به هر حال فعالیت ما در حوزه‌های فرهنگی و جو حاکم بر منزل و محل کار در او نیز تأثیر گذاشته است ما تقریبا کارمان نیز با همدیگر است.

نام نوه‌ام «بارانمهر» است

 *پسرتان ازدواج کردند؟

-بله ایشان هم با یکی از دانشجویان من ازدواج کرده و یک فرزند کوچک به نام «بارانمهر» دارد.

 *ازدواج دانشجویی مثل اینکه خوب بوده....

 -بله الحمدلله همه چیز خوب است.

*علاوه بر انگلیسی به زبان دیگری هم تسلط دارید؟

-به اندازه نیاز و ضرورت زندگی یک قدری فرانسه آشنا هستم از بچگی این زبان را آموختم تا در حد مسایل تحقیقی بی‌نیاز باشم اگر مشکلی هم داشته باشم از اساتید کمک می‌گیرم.

ورزش قهرمانی را دنبال کردم/ باستانی‌کارم 

*با این اوصاف وقتتان خیلی پر است. به تفریح هم می‌رسید؟

- از همان ده دوازده سالگی به ورزش خو گرفتم، حتی ورزش قهرمانی را دنبال کردم یکی از رموز موفقیتم را هم ورزش می‌دانم چرا که در تمام شرایط زندگی آن را ترک نکردم الان هم هفته‌ای سه روز تنیس و سه روز شنا می‌روم زمانی هم که پشت میز ساعت‌ها کتاب می‌خوانم هر یک یا یک ساعت و نیم ، 50 تا 60 میل می‌گیرم البته نه در گود زورخانه! تا این بدن به خواب نرود بنابراین الحمدلله بدنم بسیار آماده و تحمل جسمی‌ام زیاد است.

 *بنابراین ورزش پهلوانی هم انجام دادید؟

-بله پدرم باستانی کار و قهرمان بود من هم به این رشته علاقه‌مند شدم.

 *روز تعطیل در منزل چه کار می‌کنید؟

-من هیچ وقت تعطیل نیستم (با خنده):

عاشقم در دیر رهبان است و در مسجد امام / هر که با عشق آشنا شد هیچ جا بیکار نیست

بنابراین زیباترین و پرکارترین روزهایم، روز تعطیل است. جمعه‌ها کارهایم را با عشق از هفت و هشت صبح آغاز می‌کنم و تا دوازده شب پشت میزم نشسته‌ام و حاضر نیستم آنجا را ترک کنم.

*پس خانواده چی؟

-دیگر برای خانواده همه چیز مولود عادت هست.

 *با این علاقه‌مندیتان به حوزه شعر خودتان بیشتر به چه شاعری گرایش دارید؟

-در بازار که می‌رویم همه گونه مغازه و فروشگاه وجود دارد و هر یک کالای خاص خود را عرضه می‌کنند. در عرصه ادبیات هم چنین است، طبعاً سعدی و حافظ خداوندگاران غزلند، در حماسه فردوسی و داستان‌سرایی نظامی، سناعی، عطار و مولوی نیز در جهان‌بینی و فلسفه. شاعران ما همه مثل هم نیستد برخی شعرشان یک محور مرکزی دارد نظیر مولانا یا برخی تفکر مرکزی ندارند چون رهی معیری.

*به شاعران معاصر هم علاقه‌مند هستید؟

-بله اگر ادونیس را یک شاعر معاصر عرب قلمداد کنیم نسبت به شاعران معاصر ما آوانگارد است و خوب پیش رفته ولی به نسبت خود ما، از شعر خیلی شاعران لذت می‌برم حتی با برخی از آنها حشر و نشر دارم . شعر شاعرانی چون شفیعی کدکنی، شاملو، فروغ فرخزاد، مشیری را می‌پسندم.

* بین فروغ، شاملو و مشیری کدام را بیشتر می‌پسندید؟

-خب فریدون مشیری شاعر مردمی‌تری است

*استاد می‌دانم که خودتان هم شعر می‌گویید و ابتدای مصاحبه هم شعری می‌نوشتید...

 -نه من هیچگاه خود را شاعر ندانستم البته همه ایرانی‌ها قریحه سرودن و آواز خواندن دارند.

 *با این حال طبع شاعری سراغ هر کسی نمی‌آید ...

-خوب ما همه تفنن می‌کنیم چرا که شاعر قامت بلندی دارد ، من بیشتر ناقد شعر هستم. شعری که ما می گوییم بیشتر تصنع است، از درون درنمی‌آید بیشتر برای شعر گفتن باید صنعت کنیم.

 اشعارم را جمع‌آوری نکرده‌ام

*مجموعه اشعارتان را منتشر نکردید؟

-خیر شعرم را در این حد برجسته نداستم وگرنه کار شعر و شاعری برجسته ترین کار دنیاست.

در رسوم مذهبی به عاشورا بسیار علاقه‌مندم/شیفتگی خاصی به امام حسین (ع) دارم

*شکسته نفسی می‌کنید من از اشعارتان لذت بردم... از سنت‌های ایرانی و اسلامی بیشتر به چه آیین‌هایی علاقه‌مند هستید؟

- در رسوم مذهبی به عاشورا نزدیکم. زمانی که هفت سالم بود به کربلا رفتم و خاطرات آن هنوز در ذهنم زنده است بعد همین کتاب «شکوه عشق در تاریخ عاشورا» را که نوشتم خودش محصول یک نذر است که داستان مفصلی دارد. بنابراین شیفتگی خاصی به امام حسین (ع) دارم که قابل توصیف نیست و قلبی است

از آیین‌های دیگر نیز طبعاً نوروز در رأس آیین‌های ملی است سه جلد کتاب نیز درباره نوروز با نام «سرزمین نوروز» منتشر کردم.

 

 

 *توصیه‌ای برای افزایش اطلاعات جوانان به منظور خواندن منابع هویتی‌شان دارید؟

-بله من در حد و توان خودم این منابع را جمع‌آوری می‌کنم البته بسیارند و بچه‌ها نمی‌توانند این منابع را بخوانند ما باید آنها را برایشان خلاصه کنیم، اکنون در حال انجام این کار هستم.

 به رمان سالامبو و اتللو شکسپیر علاقه دارم

*بین رمان‌های معروف به کدام بیشتر علاقه دارید؟

-چندی قبل فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی نزد استاد سیمعی گیلانی بودم ایشان ترجمه کتاب سالامبو را به من هدیه دادند و البته من خوانده بودم ولی برای بار دوم این کتاب را خواندم و بسیار لذت بردم. اتللو شکسپیر با ترجمه ناصرالملک را هم فوق‌العاده می‌دانم. من خودم خلاصه 101 رمان را ترجمه کرده‌ام اما باید این را بگویم که رمان امروز هم مثل انسان‌ها سرگشته است و این خود بحث مفصلی را می‌طلبد. امروز دیگر خسته شدم و نمی‌توانم درباره اینکه ما در حوزه رمان در کجا قرار داریم صحبت کنم ولی امیدوارم یک وعده دیگر بیایید و درباره رمان ایرانی بحثی داشته باشیم.

 *بله حتما. در حوزه ادبیات غرب چطور؟

- خب در کشورهای مختلف، متفاوت است مثلاً در آلمان داستان فاست و گوته را داریم. روس‌ها و انگلیس‌ها رمان‌نویس‌های بزرگی دارند اما فرانسه کمتر است و آمریکای لاتین نیز کم و بیش وجود دارد. بهرحال رمان، تئاتر و سینما وارداتی هستند باید سخت‌افزارها را گرفت و نرم‌افزار مشخص خودمان را بر آن نصب کنیم.

*سینما هم می‌روید؟

- فقط اگر شاهکاری باشد.

* که الان نداریم...

-بله من هم آن اندازه وقت اضافه ندارم!

*غذای مورد علاقه‌تان؟

-گاهی یک لبخند!

سلطان غذاها قرمه‌سبزی و میوه‌ها هندوانه است

*البته منظورم غذای جسم بود؟

-اصفهانی‌ها می‌گویند سلطان غذاها قرمه‌سبزی و سلطان میوه‌ها هندوانه. حتی به هندوانه «دکتر هندوانه» می‌گویند. (با خنده)

 *شما هم به همین پایبندی هستید؟

-بله بالاخره ما هم اصفهانی هستیم منم همین‌ها را دوست دارم.

*استاد این مجموعه که الان در آن هستیم برای کجاست؟

-اینجا مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگبان است که کارهای فرهنگی انجام می‌دهد، من مدیرعامل این مؤسسه هستم، و اینجا به کارهای تحقیقی و پژوهشی می‌رسم.

 *در کتابخانه‌ شخصی‌تان چند جلد کتاب دارید؟

-فکر می‌کنم حدود 6 هزار جلد.

*خیلی زیاد است، این کتابخانه در منزلتان است؟

-بله.

*پس یک وقتی هم باید منزلتان مزاحم شویم.

 -مراحم هستید.

*بابت وقتی که برای مصاحبه دراختیار ما گذاشتید، سپاسگزارم.

-خواهش می‌کنم سلامت باشید.

 

 

 گفتگوي جام جم با اسماعيل آذر

وقتی عصبانی می‌شوم می‌خندم!

 

اسماعیل آذر، استاد ادبیات است، اما بیشتر او را به عنوان مجری مشاعره‌های رادیو و تلویزیون می‌شناسیم. وقتی یک نفر خوب شعر می‌خواند، گل از گلش می‌شکفد... و گاهی وقتی یک نفر شعر را بد می‌خواند، خون خونش را می‌خورد. اسماعیل آذر عاشق شعر است و این عشق بزرگ را می‌توان از حرف‌هایش خواند.

 
 چرا آذر هستید؟

آذری بودیم، بعد شدیم آذر.

فرهنگ چیست؟

فرهنگ معنی ندارد. چند لایه دارد.

چه لایه هایی؟

اول فکر می شود، بعد تجربه می شود، بعد مورد قبول قرار می گیرد.

این لایه آخر است؟

نه. آخرش وقتی است که به طور شفاهی یا عملی استفاده می شود.

مثلا؟

جلوی بزرگ تر پا را دراز نکردن.

مضمون ادبیات فارسی با ادبیات غرب تفاوت دارد؟

بله.

ادبیات فارسی؟

مشحون از حکمت الهی، معنویت و اخلاق است.

از اینها در ادبیات غرب هم هست؟

زیبایی و اخلاق در آن هم هست.

قالب مورد علاقه تان در شعر؟

طبعا غزل.

جامعه امروز مثنوی را تاب می آورد؟

نه.

مشاعره؟

ابزاری برای نشر زبان فارسی.

برای حفظ کردن است یا فهمیدن؟

مفاهیمی را با خود حمل می کند که بتدریج تبدیل به عمل می شوند.

برای بچه خودتان از چند سالگی شعر خواندید؟

از زمانی که در حوزه کلاس عربی می رفتم. می آمد شعر می شنید.

چند سالگی؟

هشت سال.

وقتی یک کودک باتسلط شعر می خواند؟

انگار مالک همه دنیا هستم.

شاه بیت ذهن شما؟

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست / جای دعاست شاه من، بی تو مباد جای تو

بیتی هست که دوستش نداشته باشید؟

بله.

می شود بخوانید؟

غیبت می شود.

استاد سخن؟

فقط سعدی.

بهترین وزن عروضی؟

مجتث.

شعر نو؟

خوب است گر خوب سروده باشند.

اصفهان؟

نصف جهان است.

در کلاس برای دانشجوها شعر می خوانید؟

هر کلاس را با یک شعر شروع می کنم.

نتیجه اش چه می شود؟

کوک می شوند. بعد درس را شروع می کنم.

در خیابان شعر می خوانید؟

با خودم فراوان.

تا به حال از شعر خواندن خسته نشده اید؟

هرگز. زنده ام می کند.

بهترین عاشقانه تاریخ؟

رابعه و بکتاش.

شعر فارسی را می توان ترجمه کرد؟

حسش را می شود ترجمه کرد، کلماتش را نه.

تاجیکستان؟

شهر پارسی زبانان.

یک بار برای شورای شهر ثبت نام کردید.

اگر یک اشتباه در زندگی کرده باشم، همان است.

واقعا؟

از خدا معذرت می خواهم.

نسبت سیاست با شعر؟

شعر دروغ است و سیاست هم... هرچه شما بگویید.

مثل هم هستند؟

پشت دروغ شعر، حقیقت است.

پشت دروغ سیاست؟

پشت رازهای سیاست ممکن است حقیقت باشد یا نباشد.

ورزش؟

بهترین فریضه برای جسم، بعد از فرایض دینی.

شفیعی کدکنی؟

نازنین.

ملک الشعرای بهار؟

استاد. به معنای واقعی.

مظاهر مصفا؟

استاد خودم.

باستانی پاریزی؟

دوست داشتنی.

اگر یک دستفروش دوره گرد بودید؟

مثل یک دستفروش زندگی می کردم، نه کم نه زیاد.

اگر پدرتان مجبورتان می کرد تاجر شوید؟

به حرفش گوش نمی دادم.

چرا؟

تاجری می شدم که پیوسته می میرد.

چه کسی بیش از همه شما را می شناسد؟

خدا.

شاد هستید یا سعی می کنید شاد باشید؟

اصلا شاد به دنیا آمده ام.

ولی گاهی آدم غمگین می شود.

هیچ چیز نمی تواند غمگینم کند.

بازنشستگی؟

یک پدیده اجباری.

اهل ناسزا هستید؟

در وجودم پلیدی نیست تا از زبانم بتراود.

وقتی عصبانی می شوید؟

می خندم.

وقتی خیلی عصبانی می شوید؟

کلامم را هرچه بیشتر محترمانه می کنم.

واقعا؟

وقتی بیش از حد احترام می گذارم، بدانید عصبانی ام.

باید بگوییم «پارسی» یا «فارسی»؟

هر دو شیرین است. چون یک مفهوم شیرین را می رساند.

عرب ها در فن شعر بهتر از ما هستند؟

هرگز. نه عرب ها و نه هیچ قوم دیگری در کل جهان.

درخشان ترین دوره غزل فارسی؟

قرن هفتم و هشتم.

غزل پست مدرن؟

فراوان خوانده ام.

خب؟

هیچ وقت نتوانستم ارتباط برقرار کنم.

چرا؟

چیزی که حسم را قیچی کند، نمی توانم درک کنم.

یعنی چه قیچی می کند؟

یعنی می خواهم با شعر حس بگیرم، ولی کلام به من راه نمی دهد.

لباس های اجرای تلویزیونی را چه کسی انتخاب می کند؟

خودم و پسرم.

شده یک شرکت کننده نابلد لجتان را دربیاورد؟

خیلی کم.

اگر شعر نبود؟

شاید من هم نبودم.

رمان؟

در جوانی با آن مانوس بودم.

حالا چه؟

حوصله ندارم.

بهترین قصه ای که خواندید؟

امیرارسلان.

مادرتان قصه می خواند؟

حافظ شاهنامه و قرآن بود.

چرا اصفهان نماندید؟

من و تقدیر هم داستان شدیم و تهران را انتخاب کردیم.

دلتان نمی خواهد برگردید؟

ابزارش باشد چرا که نه.

وقتی زاینده رود خشک می شود؟

انگار اصفهانی ها هم کفو خودشان را از دست داده اند.

وصف نامه میدان نقش جهان؟

بی نهایت بیت.

اگر بخواهید با یک بیت شعر، کارتن خوابی را گرم کنید؟

انبیا گفتند نومیدی بد است / فضل و رحمت های یارب بی حد است

کارتن خواب ها چه چیزی را برای شما تداعی می کنند؟

یاد «لیسر»، یتیم شعر ویلیام بلیک می افتم.

دلتان می خواست چه چیزی به آنها بگویید؟

دوست دارم بدانند خدا می تواند امید آنها را به ثمر برساند.

وقتی بهار می آید؟

می خندم. کمتر می خوابم بیشتر زندگی می کنم.

برنامه تان برای آینده؟

101 سخنرانی برای تعمیق نشاط در میان هموطنانم.

آرزوی محال اسماعیل آذر؟

عاقبت به خیر شوم.

آرزوی محال را پرسیدم.

نمی دانم. چنین آرزویی ندارم. به همه چیز رسیده ام.

بچه بودید در مدرسه دعوا می کردید؟

اصلا.

اگر یک قلدر حقتان را می خورد؟

از کنارش عبور می کردم.

دوچرخه سواری؟

حتی در مسابقاتش شرکت می کردم.

کسی هست بعد از شما مشاعره های تلویزیون را به عهده بگیرد؟

حتما. دنیا محدود نیست.

شاگردی دارید؟

شاید پسرم. دکترای ادبیات می خواند و تهیه کننده برنامه هایم است.

بیت پایانی؟

الهی عاقبت محمود گردان...
-

گفتگو از الناز اسکندری

 
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
خوشبختی یعنی بدست آوردن یک زندگی و تقسیم آن با دیگران!