شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳ / ۲۰:۲۷
کد مطلب: 28367
۰

گزارشی از دلايل درخواست يک طلاق

گزارشی از دلايل درخواست يک طلاق
 

در انتهاي سالن انتظار دادگاه خانواده، تک و تنها نشسته و به گوشه اي خيره شده است. کنارش مي نشينم، ولي اصلا متوجه حضور من نمي شود. خودم را معرفي مي کنم که با قاطعيت مي گويد: «حرفي ندارم چون داستان زندگي من به درد شما نمي خورد.» از جايم بلند مي شوم و چند قدمي از او دور مي شوم که مي گويد: «آقاي خبرنگار، باور کنيد که طلاق برايم خيلي سخت است، ولي به نظرم تحمل شرايط فعلي ام سخت تر از تحمل سختي هاي طلاق است. اگر اجازه بدهيد، داستان تلخ زندگي ام را بگويم شايد يک نفر پيدا شد، اشتباه من را شنيد و راهش را کج انتخاب نکرد.»

 

عضويت در سايت دوستيابي براي سرگرمي

مدرک تحصيلي اش را از داخل کيف چرمي اش بيرون مي آورد و روي مانتوي قرمز رنگش مي گذارد و مي گويد: الان 31 ساله هستم و فقط 2 سال از شروع زندگي مشترکم گذشته است. براي ازدواج کردن خيلي سخت گير بودم چراکه مي خواستم بهترين انتخاب را داشته باشم به همين دليل تا 29 سالگي ازدواج نکردم، اما همه چيز دست به دست هم داد تا در مهم ترين انتخاب زندگي ام، بزرگ ترين اشتباه را مرتکب شوم. البته ديگر از تنهايي خسته شده بودم. بعد از اين که فوق ليسانسم را گرفتم، خيلي زود در شرکت يکي از آشنايان کار پيدا کردم و مشغول به کار شدم. درآمدم بد نبود، اما زندگي برايم يکنواخت شده بود. چند وقتي بي حوصله و پرخاشگر شده بودم تا اين که به پيشنهاد يکي از دوستان براي سرگرمي در يک سايت دوستيابي عضو شدم.

 

کنجکاوي براي شناخت روحيات پسر جوان

با گفتن اين جمله بلند مي شود و صداي کفش هايش توجه افرادي را که در سالن نشسته اند، جلب مي کند. انگار همه خاطرات آن روزي را که در اين سايت عضو شده بود در ذهنش مرور مي کند . از ناراحتي مجبور مي شود که چند قدمي راه برود تا دلش کمي آرام بگيرد. بعد از چند ثانيه برگشت و گفت: يک نام کاربري براي خودم ساختم و وارد دنياي آدم هايي شدم که هيچ کدام شان را نمي شناختم. چند روزي نگذشته بود که يک پيام دوستي از يک پسر جوان توجهم را جلب کرد. به پيام دوستي پاسخ مثبت دادم و کنجکاوي ام براي شناخت آن پسر هر روز بيشتر مي شد. بيشتر صحبت هاي مان درمورد ديدگاه هايمان درباره زندگي مشترک بود که با او در بعضي موارد توافق داشتم و در بعضي موارد نقدهايي به يکديگر وارد مي کرديم، البته تنها اطلاعاتي که از يکديگر داشتيم، اطلاعات کاربري مان بود. او در پروفايل کاربري اش نوشته بود که اهل شهر ديگري است، دانشجوي دکتراست و ماهي 3 تا 4 ميليون هم درآمد دارد.

 

متفاوت بودن شخصيت حقيقي و شخصيت مجازي

بغض گلويش را گرفته است و بعضي از حرف هايش را به سختي مي شنوم. با اين حال، صحبت هايش را ادامه مي دهد و مي گويد: 5 ماه از آشنايي مان در فضاي مجازي گذشته بود که او از من خواست همديگر را ببينيم. من هم در اين مدت مشتاق شده بودم که او را ببينم و پيشنهادش را پذيرفتم. در ديدار اول مان متوجه شدم که بر خلاف من، هويت مجازي اش با خودش خيلي فرق مي کند؛ به طور مثال، اسم و عکس پروفايلش واقعي نبود. من هم به همين دليل کمي ترسيدم، اما او گفت که ديدگاه ها و عقايدش دقيقا همان هايي است که به من گفته و به دلايل شخصي، از نام کاربري و عکس غير واقعي استفاده کرده است. بعد از کمي صحبت با هم، به يک کافي شاپ رفتيم و صحبت هايمان را آن جا ادامه داديم.

 

ازدواج با مخالفت خانواده ها

او در حالي که خنده تلخي بر لب هايش مي نشيند، اشک هاي روي صورتش را پاک مي کند و مي گويد: بعد از آن، هر روز رابطه مان بيشتر شد. به طور مثال، هر روز تماس تلفني داشتيم و هر ماه حداقل 3 بار حضوري همديگر را مي ديديم. موضوع ازدواجم را با خانواده ام در ميان گذاشتم و هرچند آن‌ها مخالف بودند، اما او با خانواده اش به خواستگاري ام آمد. در جلسه خواستگاري متوجه شدم که خانواده او هم مخالف اين ازدواج هستند، اما بالاخره خانواده ها با اصرار ما کوتاه آمدند و توانستيم با هم ازدواج کنيم.

 

ارتباط با دختران در سايت دوستيابي

روسري اش را کمي جلو مي کشد و در حالي که اندوه و ندامت در چشمانش موج مي زند، مي گويد: فقط چند ماه از زندگي مشترک مان نگذشته بود که متوجه شدم او همچنان در سايت هاي دوستيابي عضو است و با دخترهاي ديگر ارتباط دارد. او حتي درباره درآمد و شغلش هم به من دروغ گفته بود، به طوري که پدرم در تحقيقاتش هم متوجه اين ماجرا نشده بود، اما واقعا دانشجوي دکترا بود. بعد از اين همه بي اعتمادي قول داد که رفتارهايش را اصلاح کند، اما نشد يا به قول خودش، نتوانست. من هم به خاطر اين که عاشق بودم، يک سال تمام اين شرايط را تحمل کردم، اما چند ماه پيش، او را در خيابان با يک خانم ديگر ديدم و تصميمم را براي جدايي قطعي کردم. الان هم «اي کاش» هاي زيادي دارم که بايد به شما بگويم، ولي از همه مهم‌ترش اين است که اي کاش براي ازدواجم، دل پدر و مادرم را با لجبازي‌هاي بي منطق خودم نمي شکستم.

 
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
چه سكوتی دنیا را فرا می‌گرفت اگر هركس به اندازه عملش صحبت می‌كرد