شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲ / ۱۰:۳۸
کد مطلب: 18637
۰

مشق زندگي به کودکان کار با همت گروه‌هاي دانشجويي

مشق زندگي به کودکان کار با همت گروه‌هاي دانشجويي
اصولاً بيشتر بچه هاي محله دروازه غار تهران با درس و مدرسه غريبه اند.آنها از وقتي خودشان را شناخته اند با فقر ،اعتياد و ده ها بزه ديگر هم محله بوده اند.بچه هاي محله دروازه غار آنقدر در کوچه پس کوچه هاي محله شان معتاد تزريقي و سرنگ و سرسوزن آلوده ديده اند، که معضل اعتياد را خوب درک مي کنند.بچه هاي کوچکي که خواسته يا ناخواسته بايد راه پدر و مادرشان را ادامه دهند و با فال فروشي،گدايي و فروش مواد مخدر خرج خانواده و اعتياد والدينشان را تامين کنند. آري محله دروازه غار پر است از آسيب و بزه.
خراسان نوشت: ظهر يک روز گرم تابستان راهي محله دروازه غار شدم.محله اي در نزديکي ميدان شوش تهران.جايي که بارها از معضلات و گرفتاري هايش گفته اند و نوشته اند.جايي که اعتياد،آن هم از نوع تزريقي اش براي مردمانش امري عادي است.بلند گوي داخل مترو،ايستگاه ميدان شوش را اعلام مي کند.از قطار و ايستگاه مترو که بيرون مي زنم گويي وارد دنياي ديگري شده ام.اين جا از خودروهاي مدل بالا و آدم هاي اتوکشيده اي که بوي عطرشان را از چند متري مي توان تشخيص داد خبري نيست. آري اين جا شوش است و اگر نيروي انتظامي به تازگي به محل سري نزده باشد مي تواني آدم هاي خمار و دست فروشاني را که جنس هاي کهنه و بنجل مي فروشند در گوشه گوشه محله ببيني.
از چند نفر از اهالي محل آدرس خانه علم را مي پرسم.يکي از آنها دستش را به سمت شمال خيابان خيام دراز مي کند و مي گويد: داخل کوچه آذر بن بست4.از کوچه پس کوچه هاي باريک محله و از کنار خانه هاي قديمي و نقلي اش رد مي شوم و بالاخره به خانه اي بي نام و نشان مي رسم.خانه اي بدون تابلو که از قرار معلوم در آن عده اي دانشجوي خير دور هم جمع شده اند تا بايد ها و نبايد هاي زندگي را به کودکان کار بياموزند.
کودکاني بين 5 تا 13 سال که تا همين چند لحظه پيش فکر مي کردم در قالب باندهاي سازمان يافته به خيابان ها مي آيند و گدايي و فال فروشي مي کنند.اما اين ها ساکن همين محله اند،ساکن محله دروازه غار.

خانه اي مملو از صداي شيطنت بچه ها
با احتياط به داخل حياط خانه اي که از آن صداي شيطنت بچه ها مي آيد سرک مي کشم.صداي گريه يکي از بچه ها تمام محله را برداشته است. دخترک شبيه فال فروش هاي مترو و پارک هاست،از همان هايي که خيلي هايمان وقتي به سمت خودرويمان مي آيند شيشه خودرو را بالا مي کشيم و با تکان دادن سر و دست مي خواهيم راحت مان بگذارند.آري همين دخترک درحياط خانه به آغوش يکي از خانم ها پناه آورده است و او هم چه مادرانه آرامش مي کند.جو خانه مرا گرفته است.ديدن بچه هايي از اين قبيل در يک خانه ۲ طبقه کوچک و خاله ها و عمو هاي مهربان درکنارشان هنوز برايم جا نيفتاده است.
از همان خانم سراغ دفتر مديريت مجموعه را مي گيرم. طبقه دوم را نشانم مي دهد.وارد ساختمان که مي شوم چند مرد و زن جوان همراه ۱۵-۱۰ نفر از بچه هاي قد و نيم قد کار دور هم نشسته اند.يکي از مربي ها به داخل اتاق کوچکي راهنمايي ام مي کند و مي گويد:اين ساعت بچه ها کلاس نقاشي دارند.يکي از بچه ها با کيسه اي پارچه اي که طرحي با آبرنگ بر رويش کشيده است به داخل اتاق مي آيد و با خوشحالي مي گويد:خاله محيا نقاشي ام را کشيدم.نگاه هاي متعجبم خانم هنرمند،يکي از دانشجوهاي خيري را که وقت و انرژي اش را وقف بچه هاي بي نام و نشان اين محلات کرده است به سخن وا مي دارد.کيسه اي را که فاطمه بر رويش نقاشي کشيده است به دستم مي دهد و مي گويد:اين جا وابسته به جمعيت امام علي (ع)است.شاکله اصلي جمعيت امام علي(ع) را دانشجوهاي دانشکده هاي فني به خصوص دانشگاه صنعتي شريف
تشکيل مي دهند.اين کيسه را هم که مي بينيد يکي از زنان سرپرست خانوار تحت پوشش اين جمعيت در يکي از خانه هاي کار دوخته و فاطمه که کودک کار است و بايد براي تامين مخارج خانواده و اعتياد پدر و مادرش کار کند رنگ کرده است.بر حسب عادت مي پرسم براي اين نقاشي چقدر به او مي دهيد؟در جوابم مي گويد: ۱۰ هزار تومان!البته تعجب نکنيد. بسياري از بچه هاي کار از صبح تا شب در خيابان هاي شهر فال مي فروشند،گدايي مي کنند و حتي به خرده فروشي مواد مخدر مشغولند.به همين دليل درآمدشان گاهي به روزي بيش از 100هزار تومان هم مي رسد. به همين دليل بايد براي کاري که مي کنند پول قابل توجهي بگيرند تا بتوانند خيابان و مترو را رها کنند و براي ساعتي هم که شده به خانه علم بيايند.

بچه هايي که جور پدر و مادر را مي کشند
رفتارها و شيطنت هاي عجيب و غريب بچه ها حکايت از تفاوت فاحش اين بچه ها با ساير بچه ها و آدم هاي شهر دارد.گويي اين ها دريک دنياي ديگر زندگي مي کنند.خانم مربي کيسه خريد دوستدار محيط زيستي را که فاطمه با شابلون رويش طرحي نقاشي کرده است درکنار کيسه هاي ديگر مي گذارد و مي گويد:اينها همين بچه هاي فال فروشي هستندکه همگي فکر مي کنيم از طريق باندهاي سازمان يافته به کوچه و خيابان ها مي آيند و آخر شب هم آقاي رئيس با وانت براي بردنشان مي آيد.اما چنين چيزي نيست،اين ها بچه هاي اين محله اند.اين ها پدر و مادر دارند ولي پدرو مادرهايي که خودشان هم روزي چنين وضعيتي داشته اند.آن ها هم وقتي کودک بوده اند کار مي کردند و حالا وقتي بچه دار شده اند نوبت بچه هاست که جورشان را بکشند و خرج زندگي و اعتيادشان را تامين کنند.بعضي از بچه ها آنقدر پرخاشگرند که تصور ماندشان در چنين محيطي آن هم براي چند ساعت در روز دور از ذهن است.يکي
از پسرها مثل فرفره دور اتاق مي دود و گويي تنها خاله محياست که حرفش را مي فهمد.

اين بچه ها رنگ مدرسه و کلاس را نديده اند
مي پرسم اين بچه ها خيلي با بچه هاي عادي تفاوت دارند نه؟ خانم هنرمند با لبخند مي گويد:تفاوت که خيلي دارند.اين بچه ها اصول اوليه زندگي و اخلاقيات را بلد نيستند.زندگي اجتماعي را درک نکرده اند، درباره نظم ،اخلاق و احترام به يکديگر و والدين شان چيزي نمي دانند ؛چون در اين زمينه آموزشي نديده اند. بيشتر اين بچه ها رنگ مدرسه و کلاس درس را نديده اند.بعضي هايشان حتي شناسنامه هم ندارند و گروه حقوقي خانه علم براي دريافت شناسنامه برايشان اقدام کرده است .اين بچه ها بيشتر از اينکه به کمک هاي مالي و اقتصادي نياز داشته باشند يک مددکار دلسوز مي خواهند.کسي که آموزش و مددکاري را در کنار هم برايشان به ارمغان بياورد.در غير اين صورت اين بچه ها هم به سرنوشت پدر و مادرهايشان دچار خواهند شد.
کلاس نقاشي که تمام مي شود نوبت ناهار مي شود.خاله ها با کمک بچه ها سفره اي پهن مي کنند و تاکيد دارند همه بايد دور سفره غذا بخورند.غذا خوردنشان اما زياد طول نمي کشد.روي هر کدام از ظرف هاي يکبار مصرف نام بچه ها را مي نويسند و برايشان کنار مي گذارند تا باقي مانده غذايشان را به خانه ببرند.
يکي از مربي ها مي گويد:اين بچه ها حتي غذا خوردن هم برايشان مشکل است.اين ها از بس در کوچه و خيابان بوده اند به غذا خوردن عادت ندارند و بيشتر هله هوله مي خورند. خانم هنرمند درباره آموزش هايي که درخانه علم به کودکان کار ارائه مي شود مي گويد:اولويت ما در اين خانه ارائه آموزش در کنار کار مددکاري است.چراکه در ابتداي کار اين بچه ها بايد با اصول اوليه رفتار اجتماعي آشنا شوند،حال اين آموزش ها مي تواند در قالب نقاشي،بازي
هاي گروهي مثل فوتبال براي پسران باشد.حتي گروه هاي روان شناسي ما بچه ها را از طريق بازي هايي که انجام مي دهند واکاوي شخصيتي مي کنند و پس از آن آموزش هاي لازم مانند زبان و دروس مدرسه را هم شروع مي کنند.

از آن جا که بچه هاي کار ، روحيات و خلقيات خاص خود را دارند نمي توانند مانند ديگر بچه ها از آموزش هاي مدرسه و آموزش و پرورش بهره مند شوند به همين دليل بسياري از اين بچه ها حتي در صورت ثبت نام در مدرسه قادر به ادامه تحصيل نيستند و از مدرسه فرار مي کنند.اولويت ما آماده سازي اين بچه ها براي حضور در کلاس درس است و درهمين راستا همکاري خوبي هم با آموزش و پرورش منطقه داريم.
از روش هاي همکاري خيران با اين مرکز که مي پرسم، خاله محيا مي گويد: بيشتر کساني که اين جا به بچه ها آموزش مي دهند دانشجويان دانشکده هاي فني به خصوص دانشگاه صنعتي شريف هستند که تعدادشان از 100نفر هم تجاوز مي کند.دانشجوها به صورت پاره وقت و بر اساس برنامه اي که تدوين شده است در خانه علم حاضر مي شوند. اين خانه در مجموع 50بچه دارد که با گروه فوتبال پسران مان به 60نفر هم مي رسد.البته اين تنها خانه علمي نيست که توسط جمعيت امام علي(ع)تاسيس شده است.اين جمعيت علاوه بر خانه علم دروازه غار خانه هاي علم محلات خاک سفيد و فرحزاد را هم در تهران ايجاد و در ديگر شهرها مثل مشهد و قوچان هم خانه هايي از اين دست بنا کرده است.محلاتي که نوع آسيب ها هم در آنها متفاوت است،به عنوان مثال برخي کودکان خانه علم فرحزاد و خاک سفيد به اعتياد هم دچارند و اين جاست که آموزش روش هاي برخورد با آنها با کودکان ديگر خانه ها تفاوت مي يابد. راستش را بخواهيد وقتي وارد اين محله شدم ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود.جيب هايم را سفت چسبيده بودم و از هر طرف مراقب
اطرافم بودم.از مربي ها که بيشتر دختران جوان و دانشجو هستند مي پرسم شما از اينکه هر روز به چنين محله اي مي آييد نگران نيستيد.با خنده مي گويند نترس قرار نيست کسي دراين محله به کسي حمله کند.ما آمده ايم تا اين بچه ها و خانواده هايشان را توانمند کنيم.ما مي خواهيم کاري کنيم که اين بچه ها در عين اين که در چنين محيطي زندگي مي کنند به سمت خلاف و بزه نروند.ما اين جا جمع شده ايم تا بچه هايي را که از تحصيل بازمانده اند جذب کنيم و پس از آن با آموزش هايي که به آنها مي دهيم آن ها را براي ادامه تحصيل به مدرسه بفرستيم.

درد اين بچه ها بازگشت به زندگي عادي است
 مي گويم پس خودتان چي؟چه طور مي شود بدون داشتن درآمد هر روز از صبح به اين جا بياييد ؟ از جوابشان خجل مي شوم وقتي مي گويند ما آمده ايم تا درباره محيط اطرافمان آگاه شويم،در مورد مشکلات و معضلاتي که هر از گاهي در روزنامه ها از آن ها سخن به ميان مي آيد.ما به اين باور رسيده ايم که درد اين آدم ها جمع آوري مقطعي معتادهاي پرخطر و پهن کردن سفره و دادن آذوقه در خانه هايشان نيست.درد اين بچه ها آموزش است.درد اين بچه ها آينده اي است که تنها با وقت گذاشتن امثال ما برايشان ممکن است تغيير کند و آنها نيز مانند ساير افراد جامعه به زندگي عادي بازگردند.از خانه علم که بيرون مي آيم،عده اي از بچه هاي کار،کار را تعطيل کرده اند وبراي يادگرفتن زبان به خانه علم آمده اند.
يکي از بچه ها دوربين عکاسي ام رامي بيند و مي گويد:عمو من هم مي خواهم عکاس شوم.يکي از دخترها وسط حرفش مي پرد و مي گويد:عکاسي خوب نيست من مي خواهم خياط شوم،يکي هم هست که مي خواهد خاله محيا شود.خاله محيا شود و به محله شان برگردد و به بچه هاي محله درس بدهد.
نويسنده: عليرضا کافي
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن