پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
تاریخ انتشار :
چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴ / ۱۷:۵۹
کد مطلب: 33791
۲
۱۰
كمك از روان شناسان و مشاوران براي تحليل اين داستان!

اين داستان را تحليل كنيد / داستان شماره 2

اين داستان را تحليل كنيد / داستان شماره 2
مرد جوان تنها و حيرت زده وسط جاده روستاي خدامراد ايستاده بود، تنهايي،‌ بي حركتي ، درنگ و سكوني شكننده. جاده زير پايش در حال فرو ريختن بود و مرد جوان تواني براي فرار از ناتواني اش نداشت.
او گذشته اش را از دست رفته مي ديد، گويي چيزي جز مرگ مفهوم حقيقي ندارد؛ لحظه عجيبي بود، تصويرهاي واژگون، درهم و برهم و دور و نزديك؛ فرو ريختن ديوارخانه ي شاننه جون، كه بيچاره شوهرش را چندماه پيش از دست داده بود، تلاش كودكي تنها براي جرعه اي شير كه سينه مادر مرده اش را كه در زلزله از دست داده بود.
بچه هاي قد و نيم قد منتظر اتفاقي معجزه آسا، براي به هوش آمدن پدر جوانشان از پشت پرده غسالخانه محله كه از چند چادر زنانه درست شده بود و خيرا... بيچاره كه گاوش مرده بود و كورسوي اميدش را از دست داده بود.
همه چيز با سرعت زيادي از جلوي چشمان مرد جوان مي گذشت . او دچار سرگيجه عجيب و جانفرسايي شده بود نفس را چنان حبس كرده بود كه مبادا با نفس كشيدنش ، سيلاب جريان زندگي، جاده عمرش را به تباهي كشد. او توانسته بود زمان را براي مدتي كوتاه همراه با اميدي براي خلق لحظه اي ديگر نگاه دارد.
در همين درنگ برق آسا، كودكي بيچاره اي را ديد كه در هياهوي دعواي پدر و مادرش سر آستين لباسش را تا حلق در گلويش فرو بوده و در سكوت پرفريادش التماس كمك مي كرد . او نگاهش را در آينه زنگ آلود مرد و زني مي ديد كه آنها نيز ديگر تواني براي ادامه زندگي نمي ديدند و بادي سرد و مرموز كودك بيچاره را مثل ماري زهرآگين در آغوشش مي فشرد . مادر بيچاره اش با صورتي خونين وارد اتاق شد ، در را بست. لباس سرمه اي كه كادوي تولدش بود،‌پاره و خونين شده بود و با چشماني پراشك به روي تخت افتاد و پسرك معصوم كه جرأت نزديك شدن نداشت از شدت وحشت و اضطراب خودش را خيس كرده بود.
به راستي فردا چه خواهد شد؛ مادرم به چه كسي پناه خواهد برد؟ با حرف هاي مردم چه مي كند ؟ و من محكوم به چه زندگي خواهم شد ؟ آري گويي ارابه ي زندگي تمام سرماي زمستانش را با مشت ظالمانه اي بر سينه كوچك پسر مي كوبيد ، و همچون خون آشامي بي رحم از مكيدن گرماي زندگيش لذت مي برد . ترس عجيبي در چهره اش نمايان شد و به يك باره غباري مه آلود و مرموز از دهان و بيني كوچكش خارج شد . و در هيبت سايه اي روبرويش ايستاد، سايه با شمايلي كبود و ترسناك سلام داد و او را به آرامش فراخواند و به او گفت "من سايه ي زخمي و منتقم توام " و از تو تا ابد محافظت خواهم كرد .

از ترس ضربان قلبش تندتر شده بود سنگيني خستگي وجودش را در سينه نحيفش حس مي كردگويي شير درنده اي پنجه هاي تيزش را بر گلوي نازكش فرو كرده بود و به ناگاه صداي كودكي 5 ساله را در گلويش شنيد كه مي گفت" امنيت،امنيت،امنيت" ، از خودش مي ترسيد. سايه اش شمايل عجيبي داشت ، كوتاه ، ژنده پوش و رنگ پريده كه آب بيني اش آويزان بود ، چشمانش را بست، روي زمين نشست و ملتمسانه گريه مي كرد ، جوان نمي دانست كه چگونه كودك درمانده را ياري كند. اگر قدمي بر مي داشت و يا نفس مي كشيد زمان زندگي كنوني اش را با تمام داشته هايش ويران مي كرد و ديگر نمي خواست فرو ريختن ديوارخانه ي شاه ننه جون را اين بار در وجودش تجربه كند.
اما...
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

مریم غفار
Iran, Islamic Republic of
تعبیر خوبی بود . زلزله وطلاق . با طلاق حقیقتا آواری روی سرکودکان خراب میشود .وهمانطور که در داستان منتظر معجزه ای برای زنده شدن بود در واقعیت کودکان طلاق همیشه منتظرند که روزی پدرو مادر بهم رجوع کنند .و خودشان را مسئول این امر میدانند . و چه بیرحمانه گاهی والدین به سمت هم برمیگردند ومیگویند به خاطربچه ها و باز جدا می شوند گویی با ماشین از روی بچه رد شوند و پیکره ی بی جان او را خلاص کنند.تورا به خدا مسئول باشید .همکاران عزیزم از همینجا از همه ی شما عزیزان تقاضا میکنم اینقدر آسان راهکار طلاق صادر نکنید . حتی اگر به چشم تکنیک به ان نگاه میکنید . امروز روز این راهکارها زیاد شده . درجدایی پیشرفت نیست ...دلتنگی نیست ...سربه سنگ خوردن نیست ....ارامش بچه ها بیبشتر نیست.....
م
Iran, Islamic Republic of
با سلام
به نظر من بچه ها در خانواده تک سرپرست (طلاق گرفته) بهتر سالمتر رشد خواهند کرد تا در خانواده ایی که مدام درگیر دعوا و جنگ داخلی می باشد. اگر زوج جدا شده بتوانند با کمک روانشناس مساله جدایی را برای بچه ها شرح دهند بهتر است چون انتظار می رود که بچه های آگاه و آموزش دیده با مساله جدایی والدین بهتر کنار خواهند آمد و آسیب کمتری خواهند دید.
vahid parsi
Iran, Islamic Republic of
این داستان نمایانگر تفکرات دوران نوجوانی است. دورانی که فرد می خواهد نقشی در جامعه داشته باشد. او مشکلاتی مانند جرم ، تجاوز ، فقر ، کمبود عاطفی را در دیگران می بیند و می خواهد در این بین حکم یک قهرمان را داشته باشد. کسی که برای تغییر آمده.

تا حدودی می توان گفت که شخصیت داستان خود نیز از طلاق و فقر آسیب دیده و میخواهد نقش یک حامی را بازی کند.

او خود را شخصیتی متفاوت از دیگران میبیند که هیچ فردی نمی تواند او را درک کند. او نیازمند یک حامی است که از تفکرات ازادانه ی شخص حمایت کند. اما همه به نوعی طرز تفکر او را سرکوب کرده و بد می دانند تا جایی که خود فرد نیز دچار تردید می شود که آیا تصمیم های او درست هستند یا خیر ؟

این داستان مصداقی برای همه ی ما است که در 18 سالگی در رویاهای خود غرق می شویم و خود را یک قهرمان تصور می کنیم . همه ی ما دوست داریم که نقشی بزرگ را داشته باشیم. اما این رویا پردازی ها در برخی شدید و در برخی با شدت کمتر هستند.

اما شخصیت داستان به شدت دوست دارد که حامی دیگران باشد ولی مطمئنا خاطرات نهفته ای را در خود حس میکند . خاطراتی از زمانی که خود او به کسی اسیب زده و حال می خواهد با کمک کردن به دیگران عذاب وجدان ان را کم کند. او می ترسد که خوی تاریک درون خود را دوباره نشان دهد و هرچند که به نیتی درست می خواهد به دیگران کمک کند ولی به جای کمک همان اشتباه گذشته ی خود را تکرار نماید.


شخصیت داستان از یک نیروی قوی مثل نیروی جنسی که درون او نهفته است و میخواهد تحت هر شرایطی خود را ارضا کند می ترسد.

از یک طرف به او فشار های درونی و خاطرات گذشته و میل های ارضا نشده وارد می شود و طرفی دیگر از اینکه یک اشتباه گذشته ی خود را دوباره تکرار کند می ترسد و از یک طرف به این فکر میکند که اگر در مشکلات عاطفی دیگران به انها کمک کند از شر مشکلات روحی خود نیز خلاصی پیدا می کند .


مطمئنا چنین فردی نمی تواند ازاد باشد و از آزادی در هراس است و بیش از هرکس نیازمند این است که به خودش کمک کند. ولی این کار را نکرده و خود را وابسته به دیگران می کند و انقدر در این امر پیش میرود که کاملا اعتماد به نفس خود را از دست داده و زندگی برای او تلخ میشود و گاهی فکر خودکشی می افتد.
سمانه
Germany
داستان روایت یک سفر است...سفر مرد جوان در زمان...در گذشته.مرور تلخی ها و ناکامی ...سرنوست تلخ دیگران که یاداور رنج ها و درد های گذشته ی خود اوست...سفر مرد جوان به گذشته و دیدار با خود پنج ساله اش...انچه در پنج سالگی اتفاق افتاد و او در ان هیچ نقشی نداشت اما آینده اش را دگرگون کرد...مرور گذشته تلخ خود و از ان مهتر رنجهای مادر ... تلاش برای جبران گذشته و امیدی برای احیای آینده و ای کاشهای زیاد...ملاقات با با خودی که هیچ گاه آینده اش را این چنین تصور نمیکرد...اینده با شمایلی بسیار زشت که براستی نویسنده به خوبی به تصویرش کشید...مرد جوان و مایوسی که از زمان حال خود گریزان بود و بدنبال آرامش به گذشته و کودکی اش بازگشت اما انجا هم جز ترس و وحشت چیزی نیافت...
خیلی وقتها به تصور اینکه کودکمان کوچک است و فهم او از دنیای پیرامونش اندک است به خود اجازه هر رفتار و سخنی را میدهیم اما ای کاش میدانستیم همین تصویرها و جملات گنگ و مات هیچ گاه ذهن او را آرام نمیگذراند.بقول نویسنده ...امنیت،امنیت،امنیت...اساسی ترین نیاز یک کودک
Iran, Islamic Republic of
امنیت نیاز اول همه ی افراد هست که اولین بار در حضور خانواده تامین میشود وتا یک سال اول نباید هیچگونه ناکامی در مسیر آن باشد عدم حضور والدین نبودن سر پناه برای بچه ها همانند ویرانی یک زندگی و زلزله است که در ان وقت اختلالات روانی پدیدار میشود وحتی بچه از سایه خود هم میترسد
شهنازمذهب
Iran, Islamic Republic of
تصویرمردتنهاوحیرت زده باحس مبهم فروریختن جاده زیرپاکه نشان از،ازهم پاشیدگی شخصیت اوست باگذشته ای که آکنده ولبریز از عقده حقارت،سختی ورنج،پناه به عشقی میبرد،هرچندباروش غلط«برهم زدن گذشته خانه پدری مرفه وبه قالب لباس ساده چوپان درامدن»که همه از سریافتن چاره وفرارازگذشته وخاطرات ناخوشایندکودکی که دردهرکدام تکه تکه میکندروان اورا،فروریختن دیوارخانه شاننه ی شوهرمرده،تصاویرفجیع زلزله،بچه های ملتمس به امید جان گرفتن دوباره پدر،ازدست رفتن رزق وروزی خیرا....همه نمادسایه های وحشت یونگ وانگاره های منفی وغمباردرپس ذهن ناهوشیارمردجوان است.تصویرکودک هراسان باصورت خونین مادرانگارکه آینه متحرک کودکی خودمردجوان است که از قلدری ها وفحاشی های پدربه تنگ امده بود.جمله ی«من سایه زخمی ومنتقم توأم»نیزبه خوبی بیانگرهمین تصویرذهنی بیمارورنجور اوست کسی که خوددرپی ضربه های کودکی دنبال امنیت میگردد،اکنون ان عقده هارادراو میابدوسعی دررفع ان میکند.عقده های مبهم درذهن ناهشیارمردجوان،بارسنگین عقده حقارت آدلری وسایه های شوم یونگی رابه ناگاه برون ریزی میکندواکنون وجودخودرا درون کودک میبیند.نمیدانم،این فضاانقدرخوب به تصویرکشیده شده است که احساس میکنم نویسنده نه باذهن خلاق وباز،بلکه از روی تجربه ای عمیق وواقعی این کلمات رابه صف کشیده است.
هداوند
Iran, Islamic Republic of
جاده لغزنده و ریزش آن نشاندهنده عدم امنیت است و تنهایی ،تاریکی ،سایه،مرگ،باد سرد و ... همه و همه نشان از بخشهای سرکوب شده و تاریک شخصیت است که در اثر اتفاقات کودکی بوجود آ مده اند و در قسمت ناهشیار هستند و با تلنگری میخواهند به خودآگاه بیایند که دوباره و دوباره سرکوب میشوند،مهمترین نیاز کودک نیاز به امنیت است و اگر این نیاز برآورده نشود فرد مدام به دنبال امنیت است و ترس از دست دادن امنیت ترسی همیشگی برای اوست.
راحله
Spain
داستان حالت روحی جوانی راروایت میکندکه درکودکی جدایی والدینش راتجربه کرده وبرای کنارآمدن با آنچه که درذهن کودکی 5 ساله قابل درک نیست برای خود شخصیت دومی ساخته که نیازکودک به امنیت را برآورده کند،شخصیتی انتقام جو که به او علیرغم زندگی سختش وبی کس بودنش انگیزه ی نفس کشیدن داده است تا سالهای کودکی ونوجوانیش را سپری کند.واکنون درگذرازدوره جوانی خویش سعی میکند گذشته تلخش را با امید به آینده فراموش کند.اما هنوز درگیرتروماهای گذشته ی زندگیش است و...
مریم .م
Iran, Islamic Republic of
این داستانو از تعبیر روانشناختی بررسی نکردم فقط برحسب تجربیات و مطالعه رمان هایی که خوندم نطرمو بیان میکنم.
برای شروع داستان بهتر است با توصیف ویژگی های ظاهری افراد که نشان دهنده ویژگی درونی آنها است و توصیف محیط مانند روستا بیان شود .
این داستان خیلی سریع به سراغ هدف رفته و هیچ شاخ و برگی به داستان نداده است.
کلمات متن زیباست ولی چیدمان آن کنار هم جالب نیست .
آرين صادقي عدل
Iran, Islamic Republic of
مرد جوان تمام روياهايش را از دست رفته مي بيند. اين اتفاق وحشتناكي براي اوست. با توجه به نظريه پنفيلد كه هيچ خاطره اي پاك نمي شود و هر خاطره اي با احساسهاي مربوطه باز نواخته مي شود، بنابراين طبيعي است كه مرد جوان تمام خاطرات وحشتناك خود را به ياد آورد. خاطراتي كه همگي با مفهوم مرگ سروكار دارند. فكر خودكشي به فكر مرد جوان زده بود. اما اين اتفاق مزيتي هم براي مرد جوان داشت. او با سايه خود آشنا مي شود. وقتی از سایه حرف می زنیم، با مبحث بزرگی در تماس می شویم و آن مبحث این است که پرداختن به سایه دروازه ی ورود به ناخودآگاه و دنیای روانی هر فرد است و نقطه ی شروع قدم نهادن فرد در مسیر تفرد خویش. اولین قدم در راه فردانیت، شناختن سایه هاست.
حال سایه چیست؟ به بخش های مغفول مانده و پذیرفته نشده ی شخصیت هر فرد سایه می گویند آنچه را که نمی پسندیم و طرد می کنیم در سایه قرار می گیرد. واپس رانی آنچه پذیرفتی نیست. زمانی فرا می رسد که سایه، کل شخصیت فرد را محصور خویش می کند و دیگر زمان از دست رفته است و فرد دچار گسیختگی روانی می گردد و حتي ممكن است دست به خودكشي بزند.
حالا مرد جوان با سايه خود آشنا شده و در جنگ با او براي اصلاح خويش قرار گرفته است. بايد ببينيم در ادامه داستان پيروز مي شود و به تفرد مي رسد يا ...........
چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
ز باغ رعيت، گر مَلك خورد سيبي / برآرند غلامان، درخت از بيخ