افزایش روزافزون طلاق و گسست عاطفی یا طلاق عاطفی که از آن به زندگی زیر یک سقف نیز تعبیر میشود، سرد شدگی عواطف و یا در مقابل، نزاعهای رو به گسترش خانوادگی، همسر کشی، فرار فرزندان از خانه که شکل آبرومندانه آن را میتوان در ازدواجهای زودهنگام و گاه در تلاش مضاعف برای قبولی در کنکور دید، نشان میدهد جامعه امروز ایران نیازمند یک بازتعریف از کانون خانواده است؛ تعریفی علمی و به دور از شعارزدگیهای معمول.
اما از آنجایی که یک مفهوم اجتماعی را نمیتوان بدون مقایسه با انواع مدلها و الگوهای جهانی و شرقی و غربیاش برای رسیدن به مدلی بومی تبیین کرد، در واکاوی مفهوم خانواده ایرانی نیز نیازمند چنین مقایسهای خواهیم بود. همچنین مقایسه دو الگوی خانواده در ایران تحت عنوان خانواده گسترده و هستهای شهری به فهم بیشتر موضوع و شناخت آسیبها در بستر واقعیت یاری خواهد کرد. خانواده در غرب، پیش از انقلاب صنعتی بر پایه عشق، فضیلت و باورهای مسیحی شکل میگیرد و بر همین پایه نهادی مقدس همچون خانوادههای شرقی است، اما پس از انقلاب صنعتی و نیاز به نیروی کار در کارخانهها و نیز از بین رفتن مالکیت زمین و عبور از کشاورزی به سمت کارخانهداری نهاد خانواده دگرگون میشود. در این میان به دو الگوی مهم میتوان اشاره کرد که خانواده سوسیالیستی یکی از این دو تعریف است.
خانواده سوسیالیستی
خانواده در تفکر سوسیالیستی کانون دلمردگی، محلی برای از میان رفتن استعدادهای فردی و بستر تداوم سنتها است. بر این اساس انقلاب کمونیستی 1917 روسیه که از آن به عنوان آخرین مرحله سوسیالیسم یاد میشود، در نخستین قدم از بین بردن خانواده را در دستور کار خود قرار داد. در این شیوه زندگی، فردیت و خواستههای فردی و خانوادگی منکوب و زندگی اجتماعی تبلیغ میشد.
حاکمیت شوروی که از دل انقلاب اکتبر 1917 بیرون آمده بود، به رهبری لنین، همزمان در دو جبهه میجنگید؛ مبارزه با فئودال ها- مالکان بزرگ زمین- و خانواده. این جنگ خونین آنچنان گسترده و عمیق بود که به استناد آثار مانتیفوری تاریخ نگار انگلیسی تنها در دوره رهبری استالین پس از لنین، 25 میلیون کشته بر جای گذاشت؛ دوران وحشت بزرگ. با این همه خانواده خود را بر حکومت شوروی تحمیل کرد.
تروتسکی که از جانشینی لنین بازمانده بود و در مکزیک به عنوان اپوزیسیون و مخالف رهبری استالین فعالیت میکرد در انتقاد از ناتوانی استالین برای از بین بردن خانواده نوشت:
<حتی پارلمان انگلستان هم نمیتواند آزادی برابر برای زن و مرد ایجاد کند چون نمیتواند مسئولیت بچهآوری را از زن گرفته و به مرد بدهد اما انقلاب 1917 توانست زن را به معنای واقعی کلمه از خانواده جدا کرده و به عنوان نیروی فعال اجتماعی با مردان در موقعیتی برابر قرار دهد؛ با تأسیس پرورشگاههای اجتماعی، رختشوی خانههای اجتماعی، غذاخوریهای اجتماعی و البته حق سقط جنین برای زنان و شرایط آسان طلاق.>
اما مزه غذاها در غذاخوریهای اجتماعی بسیار بد بود، رختشوی خانهها لباسها را پاره میکردند و یا گاهی لباسها گم میشد و پرورشگاهها به جای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی اغلب به پرورش جوانان بزهکار پرداختند. بنابراین به همین سادگی دوباره خانواده احیا شد و از آن بدتر اینکه افسران عالی رتبه توانستند در خانههای شان کلفت و ندیمه نیز بگیرند.
حکومت کمونیستی از آنجایی که آمده بود تا نابرابریها را از میان بردارد و از همین زاویه نیز به نفع طبقه کارگر و فرودست با زمینداران جنگی خونین به راه انداخت در نهایت به جایی رسید که رهبران انقلاب خود در خانههای شان همچون فئودالها کنیز و خدمتکار گرفتند.البته در سرشماری سالانه این مشاغل تحت عنوان «سایر» پنهان نگاه داشته میشد.
فاجعه سقط جنین، کودکان خیابانی، فحشا، جوانان بزهکار و آواره حکومت کمونیستی را مجبور به عقب نشینی کرد تا اینکه سقط جنین غیرقانونی و برای طلاق جریمههای سنگین در نظر گرفته شد؛ بازگشت خانواده.
جلال آل احمد در «سفر روس» به عنوان اندیشمندی شرقی و آندره ژید فرانسوی در «بازگشت از شوروی» به عنوان اندیشمند غربی در مشاهدات خود از خیابانهای مسکو به گدایان نوجوان و جوانان خلافکار اشاره کردهاند.
خانواده لیبرالیستی
در مقابل کمونیسم شرقی میتوان به اندیشه لیبرالیستی غربی اشاره کرد که برای فردیت و فرد آزادی بیحد و حصری قایل است. در این تفکر نیز خانواده قید و بند فرد و مانع پیشرفت او محسوب میشود.
همچنین جهان صنعتی به کارگر نیاز دارد و بر این پایه نیازمند است تا زن را از بستر خانواده جدا کرده و به عنوان کارگر به کار گیرد. اما جهان غرب به جای آنکه بطور مستقیم کانون خانواده را از بین ببرد، در خانه مرزهای فردی ایجاد میکند. به عبارتی دیگر زن، مرد و فرزندان در خانه الزاماً اعضای منسجم یک نظام واحد نیستند. هر کدام برای خود آرزوهایی دارند، مسیر پیشرفت هر یک از دیگری جداست. خانه قطاری است که واگنها و کوپههای مختلفی دارد و هر یک از مسافران، مستقل از دیگری در کوپه خود نشستهاند. آنها تا جایی باهم همسفرند که محدودههای فردی شان از دست نرفته باشد. در هر ایستگاه قطار میایستد مسافرانی پیاده میشوند، مسیرشان را عوض میکنند و مسافران دیگری سوار میشوند.
ژان بودریار فیلسوف فرانسوی در توصیف چنین وضعیتی در کتاب «امریکا» مینویسد: «در این کشتی نوح هیچ کس جفت جفت سوار نمیشود.» اشاره او به کشتی حضرت نوح(ع) است که حیوانات برای بقا در آن جفت جفت سوار شدند. او جامعه امریکا را کشتیای میداند که به دلیل فردیت پررنگش کسی حاضر نیست با دیگری در آن سوار شود.
وی در همین کتاب نیویورک را به کاخهای فراعنه تشبیه میکند و در توصیف تنهایی آدم هایش میگوید: در این خیابانها به وفور آدمهایی را میبینی که به تنهایی روی کاپوت ماشینهای شان دارند غذا میخورند اما تنهایی غذا خوردن از گدایی هم بدتر است. بودریار وحشت عمیق تنهایی در این جامعه را با تلویزیونهایی توصیف میکند که دراتاقهای خالی روشن میمانند.
خانواده گسترده و هستهای
خانواده گسترده که از مشخصات زندگی اجتماعی ایرانیان پیش از انقلاب مشروطه است، به خانوادهای گفته میشود که از چند نسل والدین و فرزندان تشکیل میشود. فرزندان (پسران) پس از ازدواج خانه را ترک نمیکنند و در کنار هم خانوادهای بزرگتر میسازند. آنها از پدر و در صورت بیماری یا مرگ پدر از
برادر بزرگتر اطاعت میکنند.
یکی از علتهای تشکیل خانواده گسترده و تلاش برای حفظ و گسترش آن «ناامنی تاریخی» است. خانوادهها در دوران گذشته برای تقویت بنیانهای اقتصادی خود از یک سو و جلوگیری از تعدی و ظلم دیگران در نبود قانون نیاز به چنین سازمان خانوادگی داشتند. در این خانوادهها البته پدر قدرت بیحد و حصری داشت و تمامی فرزندان در همه مسائل از جمله ازدواج مجبور به اطاعت از وی بودند.
در مقابل خانواده هستهای از دو نسل والدین و فرزندان شکل میگیرد که از شاخصههای زندگی مدرن و صنعتی است. حتی گاه خبری از فرزندان نیست و خانواده محدود به زن و شوهر است که به آن خانواده زن و شوهری نیز گفته میشود. از مؤلفههای خانواده هستهای میتوان به استقلال مالی از فامیل و استقلال مالی زن و شوهر از یکدیگر، از بین رفتن قدرت یگانه مرد یا زن در خانه، افقی شدن قدرت و تصمیمگیری بر اساس گفتوگو، اشتغال والدین و نگهداری از فرزندان توسط مؤسسههای اجتماعی از جمله مهد کودکها و مهاجرت در جستوجوی کار و موقعیت مناسب، اشاره کرد.
خانواده ایرانی در حال گذار
بسیاری از جامعه شناسان اعتقاد دارند خانواده ایرانی در دورانگذار قرار دارد نه خانوادهای است گسترده و نه هسته ای. خانواده ایرانی خانههای بزرگی را که فرزندان و نوهها و عروسها در کنار هم زندگی میکردند ترک کرده و به آپارتمان نشینی روی آورده اما محتوای آن یکی را در قالب این یکی ریخته است. در چنین وضعیتی ابتدا باید مسأله را شناخت و نسبت به آن آگاهی داد، در مرحله بعد باید مراقب بود و با بازتعریف خانواده ایرانی بر اساس بن مایههای فرهنگی خویش و شناخت واقعیات جهان امروز از این نهاد مراقبت کرد.
در شهرهای بزرگ عموماً خانواده ایرانی در گذار از <گسترده> به <هستهای> نشانههایی از هر دو مدل خانواده لیبرالیستی و سوسیالیستی بروز میدهد که میتواند خطرناک باشد. خانواده هستهای در واقع همان خانواده غربی یا لیبرالیستی است که نه بر اساس منفعت جمع بلکه با انگیزههای کاملاً شخصی و فردی بنا میشود، در عین حال گسترش امکانات اجتماعی مثل مهدکودکها یا واگذاری تربیت فرزندان به سازمانهای تربیتی و آموزشی و اجتماعی نشانههایی از مدل سوسیالیستی است. جمع کردن همه این امکانات بدون توجه به تعاریف بنیادین خانواده ایرانی نیز حاصلی جز آشفتگی ندارد. این آشفتگی در نقش و جایگاه نیز امروز خود را در قالب بسیاری از آسیبهای روانی، فرهنگی و اجتماعی نشان میدهد.
کارشناسان در این میان مدل خانواده ژاپنی را نیز مدلی موفق ارزیابی میکنند که شاید به روحیه و فرهنگ ایرانی نزدیکتر باشد، یعنی صنعتی شدن بدون از هم پاشیدن خانواده.
احساس تنهایی و دلتنگی اعضای خانواده در کنار هم، احساس گناه نسبت به تنهایی والدین، درماندگی و دوگانگی در قبال کار زن بیرون از خانه، طلاق عاطفی و مقصر دانستن یکدیگر در قبال فروماندگی خویش، فرار فرزندان به اشکال مختلف و ناتوانی شان در برابر مشکلات اقتصادی و... در خانوادههای ایرانی هشداری جدی برای اندیشمندان و مسئولان است تا با ترسیم دورنمای خانواده ایرانی این نهاد را به سلامت از دورهگذار عبور دهند.
منبع: روزنامه ایران