کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

زندگی نامه کارل راجرز (1902 - 1987)

Carl Rogers

5 فروردين 1390 ساعت 9:05

ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمان‌گر و بی‌اهمیت قلمداد کردن برخی از روش‌های خاص است.


زندگینامه:
كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان درمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد و در چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود . پدرش مهندس مقاطعه كار بود . والدينش تمايلات مذهبي داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود . اعضاء خانواده بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش « ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند» . تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود كه از اين تعداد پنج نفرشان پسر بودند .
وقتي راجرز 12 ساله بود ، والدينش مزرعه اي در 30 مايلي شيكاگو خريدند . در طول سال هاي دبيرستان مسئوليت مزرعه با او بود . نمراتش خيلي خوب بود . در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست ، از جمله به عنوان نماينده در كنفرانس جهاني فدراسيون دانشجويان مسيحي به چين سفر كرد . زخم اثني عشر او را براي مدتي از دانشگاه باز داشت .
راجرز در 1924 در حالي كه فقط يك درس روان شناسي گذرانده بود ، به دريافت درجه ليسانس تاريخ نايل آمده و در همين سال نيز ازدواج كرد .
همسر راجرز در 1979 وفات يافت . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي ناتالي و ديويد بود . دخترش گاهي اوقات او را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، پسرش به حرفه پزشكي روي آورد . مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت . باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد .
راجرز در نهايت براي ادامه تحصيل در روان شناسي باليني به كالج تربيت معلم دانشگاه كلمبيا نقل مكان كرد و در 1931 به دريافت ph.d از اين مؤسسه نايل آمد . راجرز كارش را در 1928 و پيش از دريافت دكتراي خود در راچستر نيويورك با كودكان بزهكار و محروم و تنگدست شروع كرد . اين كودكان را دادگاه ها و نمايندگي ها به بخش مطالعات "انجمن پيشگيري از تعدي نسبت به كودكان" معرفي مي كردند .
راجرز براي مدت كوتاهي مديريت مركز مشاوره را به عهده گرفت . او در 1940 در سمت استادي به دانشگاه ايالتي اوهايو رفت و از 1945 تا 1957 با مركز مشاوره دانشگاه شيكاگو همكاري كرد . پس از اين راجرز به دانشگاه ويسكانسين نقل مكان كرد و در 1964 به عنوان عضو دايم به مؤسسه علوم رفتاري وسترن پيوست . وي از 1968 تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انساني در لاجولاي كاليفرنيا بود . کارل راجرز در سال 1946 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا ( APA ) برگزيده شد و در سال 1987، نامزد دریافت جایزه‌ي صلح نوبل گرديد.
راجرز براي انستیتوی رفتاري غربي ، فيلمي از گروه درماني تهيه كرد كه برنده جايزه آكادميك در موضوعات كوتاه شد . وي اولين برنده جايزه كمك هاي حرفه اي برجسته از مجمع روان شناختي آمريكا شد .  در طي این سالها بود که راجرز، روش درمانی ويژه‌ي خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا "درمان غیرمستقیم" خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسان‌‌کننده پديدار می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام "درمان بیمار محور" را به خود گرفت.
راجرز پس از ناسازواري‌هاي ديدگاهي که در دانشکده‌ي روا‌شناسی دانشگاه "ویسکانسین" پیش آمد، به مرکز پژوهش‌هاي رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، "مرکز پژوهش‌هاي فردي" (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینه‌ي "درمان بیمار محور" ادامه داد.
تاکید بنيادي این روانشناس آمریکایی، بر كارآمدي شگفت توانايی‌های نهفته‌ي انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین انديشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که "درمان راجرین" نام گرفته، كارآيي بسياري در روشهای درمانی داشته است.
افزون بر آن، بسياري بر اين باورند كه راجرز، كارآمدترین روانشناس قرن بیستم است. وي در چهارم فوريه‌ي سال 1987 در سن 85 سالگي، در پي يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره‌اش انجام شد، در اثر حمله ي قلبي در "لاجولاي" كاليفرنيا در گذشت. بنابر وصيت [ =سپارش ] راجرز، جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شد.
 
نام آوري او بیشتر به سبب کارهای زیر است:
1- رویکرد غیرمستقیم برای درمان با نام "درمان بیمار محور"
2- ارائه‌ي مفهوم "گرایش واقعی‌سازی"
3- ارائه‌ي مفهوم "فرد با کارکرد کامل   تعدادي از كتاب هاي راجرز عبارتند از :
1- مشاوره و روان درماني
2 - درمان مراجع – محور
3- درباره انسان شدن
4- كارل راجرز و گروه هاي رويارويي
5- شريك زندگي شدن : ازدواج و جايگزين هاي آن
6- كارل راجرز و قدرت شخصي
7- راهي براي بودن
8- آزادي و يادگيري براي دهه هشتاد دو مجموعه از كارهاي راجرز که توسط هاوارد گراشنبام و والري لندرسن ويراستاري گرديده بعد از وفاتش انتشار يافته است عبارتند از : نوشتارهاي كارل راجرز و گفتمان هاي كارل راجرز راجرز براي انستیتوی رفتاري غربي ، فيلمي از گروه درماني تهيه كرد كه برنده جايزه آكادميك در موضوعات كوتاه شد . وي اولين برنده جايزه كمك هاي حرفه اي برجسته از مجمع روان شناختي آمريكا شد .  


تاريخچه تحول فكر راجرز :
راجرز در آغاز كارش از شيوه هاي سنتي رواندرماني و روانشناسي باليني در فعاليتهاي درماني اش استفاده مي كرد بدين معني كه آزمونهاي شخصيت و تشخيص را بكار مي بست و براي نيل به تغيير رفتار به توصيف و دگرگون سازي محيط مبادرت مي ورزيد ، سرانجام در 1951 به روش درمان غير مستقيم متوسل شد او در نگرش جديد خود بر دنياي ذهني و خصوصي فرد و بر استعدادهاي بالقوه او براي رشد و بر كيفيت رابطه مشاورهاي تاكيد كرد .
يك جهت گيري مبتني بر پديده شناسي ، اصالت وجود ، و اصالت فرد است كه اين ايمان عميق او را به انسان ، و به استعدادهاي ذاتي او براي رشد و تكامل نشان ميدهد .راجرز در نظريه خود وجود يك نيروي انگيزشي را در انسان مسلم فرض مي كند كه به عقيده او همان تمايل ذاتي ارگانيزم است براي رشد و توسعه همه استعدادهايش كه در شرايط معيني شكوفا مي شود .
راجرز در تدوين نظريه اش از افكار معاصران خود نيز بهره فراوان برده از آن جمله جان ديوي .بر اساس فلسفه جان ديوي انسان قادر است از طريق خود شناسي خود را آنطور كه مي خواهد بسازد .رنگ نيز معتقد است كه فرد استعدادهايي در جهت هدايت خويش دارد كه اين استعدادها از طريق درمان متجلي ميشوند .
رنگ سه عامل را در رواندرماني مؤثر ميدانست : مراجع ، مشاور ، رابطه بين آنها نظريه راجرز داراي ديدگاه پديده شناسي است در پديده شناسي اعتقاد بر اين است كه گرچه دنياي واقعي ممكن است موجود باشد ولي موجوديت آن را نمي توان مستقيما شناخت يا تجربه كرد بلكه مي توان بر اساس ادراكات فرد از جهان اين موجوديت را تصور و دريافت كرد . انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشيا و امور و بر اساس تصورش از آنها رفتار خواهد كرد راجرز هنگامي كه در باره مرجع قياس دروني بحث مي كرد در واقع دردگاه پديده شناسي را بكار مي برد .
بطور كلي نظريه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسيم مي گردد :
دوره درمان غير مستقيم
دوره درمان بر طبق انعكاس مطالب
و دوره درمان تجربي .
1- دوره درمان غير مستقيم نقش مشاور ايجاد فضائي آزاد ،مبرا از دخالت ، مبتني بر پذيرش ، و روشن سازي ، و تغييرات در شخصيت مراجع بصورت پيشرفت تدريجي بصيرت مراجع نسبت به خود و موقعيتش است ، و در واقع تلاشي است به استفاده از ابتكار و خلاقيت مراجع در جهت ايجاد رشد ، سلامتي ، و سازگاري .
2- در دوره دوم رواندرماني مبتني بر انعكاس مطالب نقش مشاور ،انعكاس احساسات ، اجتناب از هرگونه تهديد در جريان رابطه ،و تغييرات شخصيت مراجع ، رشد و هماهنگي و توافق ميان خويشتن پنداري و زمينه پديده شناسي فرد بود و توجه عميق مشاور به محتواي عاطفي اظهارات مراجع ، و نه به محتواي معاني و بيان آنها بود . و در جريان انعكاس احساسات مشاور خود را كاملا در نگرشهاي مراجع غوطه ور مي كرد و به درون او راه مي يافت ، و مشكل را از دريچه چشم او مي نگريست .
3- در دوره سوم تكامل يعني رواندرماني مبتني بر تجربه كه از نتايج درمانهاي غير مستقيم و انعكاسي است كه هدف آن كمك موثرتر به افراد نرمال و پسيكوتيك است اين دوره به تاثير تكنيك هائي نظير احترام مثبت ، درك همدلانه و خلوص مشاور توجه خاصي مبذول مي شد . ماهيت اصلي رواندرماني مبتني بر تجربه ، به تجربه در آوردن امور است كه هر مشاوري به طريقه خاصي آن را اعمال ميكند ، مهم آنكه تمام پاسخ ها و فعاليتهاي مشاور بايد بر تجربيات مراجع متكي باشد .
عوامل چندي كه در پيشرفت و گسترش همه جانبه نظريه درمان مراجع محوري موثر بوده :
1= هماهنگي آن با فرهنگ پراگماتيزم غربي كه در آن اعتقاد به اين است كه انسان قادر است از خود آنچه را كه مي خواهد بسازد و اين عمل از طريق خود شناسي عملي ميشود .
2- وجود فلسفه و ديدگاه مثبتي در باره تغيير و سازندگي انسان
3- ساده بودن آن براي مشاوران تازه كار و نامطمئن از خود
4- ارائه روشي ساده تر از روانكاوي براي تغيير شخصيت
5- پذيرش سهل و سريع آن بدليل مفاهيم فلسفي آن و بي نيازي اش از ابزار و لوازم


مفاهيم بنيادي نظريه راجرز :
نظريه شخصيت : نظريه شخصيت راجرز در حوزه تفكرات پديده شناسي قرار دارد كه در آن به ادراك و اصول روانشناسي گشتالت تاكيد شده . از اين ديدگاه تمام تلاشها و توجهات فرد با ادراك او از جهان پيرامونش در لحظه معيني از زمان ارتباط دارد و چگونگي تشكيل و تغبير اين قالب ادراكي مورد توجه است . پيش فرض بنيادي اين ديدگاه آن است كه ادراك فرد از خود و از جهان پيرامونش تعيين كننده رفتار است .
1-هر انساني در دنياي متغير و متحولي از تجربيات گوناگون زندگي مي كند كه فقط خودش در مركز آن جهان هستي قرار دارد ( دنياي خصوصي ،زمينه نمودي ، يا زمينه تجربي فرد )در اين جهان خصوصي فقط بخش كم از تجارب آگاهانه انجام مي پزيرد و چنانچه قسمتي از تجارب در ارضاء يك نياز ضرورت داشته باشد به سطح آگاهي فرا خوانده مي شود .هر فرد موجودي بي همتاست و فرد خودش تنها كسي است كه مي تواند بفهمد تجارب او چگونه ادراك شده اند ، و برايش چه معنايي دارند .
2- فرد يا ارگانيزم بر اساس تجربه و درك خودش از زمينه تجربي نسبت به آن واكنش نشان مي دهد .او تجارب خود را واقعي تلقي ميكند و براي او واقعيت همان چيزي است كه او تجربه ميكند . و واضح است موقعي كه ادراك تغيير مي كند واكنش فرد هم تغيير ميكند و اين نكته را بايد در درمان مد نظر داشت .( از نظر روانشناسي واقعيت اصولا همان ادراك جهان خصوصي فرد است حال آنكه از نظر اجتماعي واقعيت ادراكهائي است كه از درجه عموميت بيشتري در بين افراد برخوردار باشد ) دنياي خصوصي فرد از يك سلسله فرضيات تشكيل شده كه هدف آن در نهايت تامين امنيت فرد است .

3-ارگانيزم به زمينه پديده اي و ادراكي خود بصورت يك كل سازمان يافته پاسخ مي دهد .پاسخ هاي جسماني و رواني ارگانيزم به وقايع خارجي به صورت يك كل سازمان يافته و هدف جويانه است در جهت ارضاي نيازهاي احساس شده او .

4- ارگانيزم يك تمايل اساسي ذاتي و يك تلاش اصلي دارد و آن تمايل به تحقق بخشيدن و حفظ و تعالي خويشتن است .و اين پايه و اساس فعاليتهاي او را تشكيل مي دهد . تمام نيازهاي رواني و جسماني فرد را مي توان جنبه هايي از همين نياز بنيادي دانست ، تحت تاثير اين تمايل اساسي ارگانيزم در جهت رشد ، خود شكفتگي ، بقاء و تعالي نفس ، خود رهبري ، خود نظمي ، خود مختاري ، استقلال ، مسئوليت ، و تسلط بر نفس حركت مي كند .تحقق خود در جهت اجتماعي شدن نيز انجام مي گيرد .

5- رفتار اصولا تلاش هدف جويانه ارگانيزم براي ارضاء نيازهاي تجربه شده در ميدان ادراكي است . تمام نيازها با توجه به نياز اساسي يعني حفظ و بقاء ، تعالي ازگانيزم ، و تحقق خويش صورت مي گيرد . رفتار عكس العملي به زمينه ادراكي است و تمام عوامل ايجاد كننده رفتار در زمان حال قرار دارند پس اگر كسي بخواهد تغيير ثابتي در رفتار فرد ديگري ايجاد كند بايد ادراك او را تغيير دهد گرچه گذشته در شكل بخشيدن و معني دادن به ادراك كنوني مؤثر است .

6- رفتار هدف جويانه با عواطف همراست و عواطف عموما وقوع رفتار را تسهيل ميكند ، و دو گروه هستند عواطف و احساسات نامطبوع و مهيج و ديگر عواطف و احساسات آرام و ارضاء شدني .

7-بهترين موضع براي درك و فهم رفتار فرد آن است كه آنرا در چارچوب مرجع قياس دروني او مورد توجه و بررسي قرار دهيم ، مرجع قياس دروني به كليه تجربياتي اطلاق مي شود كه در لحظه اي مشخص در آگاهي فرد قرار دارند يعني رفتار او را با توجه به تجربيات او مورد بررسي قرار دهيم .

8-از كل زمينه ادراكي ( كل تجربيات ) بتدريج بخشي بنام خود متمايز و متجلي مي شود ( بخشي از تجربيات كه مربوط به خود فرد است ) كه مفهوم خود نيز ناميده ميشود كه آگتهي فرد از بودن و عملكرد اوست . آن مفهومي است كه از تجارب مربوط به خود حاصل مي شود . مفهوم خود ابعادي دارد و هر بعد آن داراي ارزشهايي است ، ممكن است به ضعف يا قدرت ، به دوست داشتن يا تنفر ، به خوشبختي يا بد بختي مبتني باشد كه با ... هر حالتي روي رفتار فرد اثر خاص خود را مي گذارد .
9-اين سازمان خود بر اثر تعامل فرد با محيط و خصوصا در سايه ارزشيابي فرد از تعامل خود با ديگران شكل ميگيرد .
10-ارزشهاي منظم به تجارب و نيز ارزشهايي كه بخشي از سازمان خود هستند در بعضي موارد ارزشهائي هستند كه مستقيما توسط ارگانيزم تجربه شده و در بعضي موارد از ديگران گرفته شده اند (كودك تجاربي را كه براي خود تعالي بخش مي بيند با ارزش مي داند ، ولي به تجاربي كه به نظرش خود او را تهديد مي كند يا او را بقاء و تعالي نمي بخشد ارزش منفي مي دهد ) زمينه ادراكي فرد از ارزشيابيهاي او در باره خود و همچنين ارزشيابيهاي ديگران از او تشكيل مي شود ، روي اين اصل است كه عوامل فردي و اجتماعي در تشكيل و تكوين خود و در زمينه ادراكي فرد نقش مهمي را بر عهده دارند . به مرور كه آگاهي از خود ظاهر مي شود و در فرد نيازي شكل مي گيرد كه آن نياز نياز به توجه مثبت و احترام ناميده مي شود از طريق نگرشهاي مثبت و احترام آميزي كه توسط ديگران نسبت به فرد بروز داده مي شود احترام و توجه مثبت نسبت به خود بوجود مي آيد . اگر فردي فقط توجه مثبت غير شرطي را تجربه و احساس كند هيچگونه شرايط ارزش در او بوجود نمي آيد در نتيجه توجه و احترام به خود هم بدون قيد و شرط خواهد بود و دو نياز توجه و احترام مثبت از جانب ديگران و توجه و احترام بخود هرگز با فرآيند ارزشيابي ارگانيزمي او مغايرت و تضاد پيدا نخواهد كرد و فرد همواره از نظر رواني سازگار مي ماند و به نحو كاملي عمل خواهد كرد .

11-تجاربي كه در زندگي فرد رخ مي دهند بعلت نياز فرد به احترام بخود و بر حسب شرايط ارزش ، بطور انتخابي ادراك مي شوند لذا اين تجارب ممكن است الف به درستي در آگاهي فرد نما سازي و سپس درك شوند و جزء ساخت خود قرار گيرند. ب ناديده گرفته شوند زيرا كه ارتباط قابل دركي با ساخت خود ندارند ج انكار يا تحريف شوند زيرا فرد آنها را با ساخت خود ناهماهنگ مي داند .
12-اكثر شيوه هاي رفتار كه بوسيله ارگانيزم پزيرفته شده اند همان شيوه هايي هستند كه با مفهوم خود ( نفس ) هماهنگ هستند . و تنها معبري كه نياز ها بدان طريق ارضاء مي شوند معبري است كه با سازمان و ساخت خود هماهنگ و سازگار است .
13-رفتار ممكن است در مواردي بوسيله آن دسته از تجارب و نيازهاي جسماني بوجود آيد كه در آگاهي نمادسازي نشده اند چنين رفتارهايي امكان دارد كه با سازمان خود سازگار نباشد ولي در چنين حالاتي فرد خويش را مالك و صاحب آن رفتار نميداند . در حقيقت فشار نيازهاي ناهماهنگ با ساخت نفس ممكن است بقدري زياد باشد كه فرد را ناخواسته وناآگاه بسمت انجام آن بكشاند .
14-زماني كه ارگانيزم تجارب حسي و دروني خود را كه هنوز بصورت منظم و كاملي جزء ساخت خود قرار نگرفته اند انكار مي كند ناسازگاري رواني حاصل مي شود . فرد يك نوع پراكندگي و دگرگوني واقعي را ميان ارگانيزم تجربه گر خويش و ساخت خود مشاهده مي كند . جملاتي نظير « من نمي دانم كه از چه مي ترسم » يا « در زندگي هدف واقعي ندارم »يا «قادر به تصميم گيري نيستم » همگي حاكي از عدم هماهنگي تجربه ارگانيزم با ساخت خود است ، اين ناهماهنگي در رفتار بروز مي كند .

15-سازگاري رواني زماني وجود دارد كه مفهوم خود در جهتي باشد كه تمام تجارب حسي و دروني ارگانيزم را بپزيرد و حد اقل بطور تقريبي با همه تجارب ارگانيزم هماهنگ باشد . 16-هر تجربه اي كه با ساخت خود در تضاد باشند ممكن است بعنوان تهديدي ادراك شود و هر چغدر ميزان اين نوع ادراكات بيشتر باشند ساخت خود سخت تر و مقاومتر خواهد بود تا بتواند خودش را حفظ كند . شخص اين نوع ادراكات را بمنزله ناراحتي و تنش مبهمي تجربه مي كند كه آنرا معمولا اضطراب مي نامند تحريف و انكار ادراكي ( تحريف و انكار تجربيات متضاد با ساخت خود ) دو رفتار دفاعي اساسي هستند .

17-تحت شرايط خاصي كه اصولا به نبودن تهديد و ترس متكي است تجارب ناسازگار با ساخت خود نيز قابليت درك و بررسي و سازماندهي مجدد را پيدا ميكنند ، و ساخت خود چنان تجديد مي شود كه قابليت جذب تجارب ناهماهنگ را پيدا مي كند .
18-موقعي كه فرد تمام تجارب حسي و دروني خود را درك ميكند و آنرا جزاي از يك نظام واحد و هماهنگ مي كند آنگاه ديگران را بيشتر درك مي كند و بيشتر مي پذيرد .فرد از خود بيشتر مطمئن هست ، در ارتباط با ديگران واقع بين تر است ، روابط اجتماعي بهتر دارد .
19- بتدريج كه فرد مقدار بيشتري از تجارب ارگانيكي خود را درك ميكند و آنها را به داخل ساخت خود وارد كرده مي پذيرد در مي يابد كه دارد نظام ارزشهاي فعلي خودش را (كه بيشتر از ديگران به درون فكنده شده ) با يك فرآيند مستمر ارزشگذاري ارگانيزمي تعويض مي كند .

ماهيت انسان :
  اعتقاد به ارزشمندي انسان از اصول اساسي نظريه راجرز در باره ماهيت انسان است . در شيوه مراجع محوري عقيده بر آن است كه انسان اصولا منطقي ، اجتماعي ، پيشرونده ، و واقع بين است . عواطف ضداجنماعي نظير حسادت ، خصومت و غيره عكس العملهايي در قبال ناكام ماندن كششهاي اساسي تري نظير عشق و مبت ، احساس تعلق ، احساس امنيت و غيره هستند ، لذا انسان اصولا همكاري كننده ، سازنده ،و قابل اعتماد است ، و چنانچه در او مقاومتي موجود نباشد عكس العمل هاي وي مثبت ، پيشرونده ، سازنده خواهد بود . فرد تمايل به رشد و نيازي به تحقق بخشي دارد .ارگانيزم نه تنها سعي مي كند كه خود را حفظ كند بلكه مي كوشد خويش را درجهت تماميت ،وحدت ،كمال ،و خود مختاري سوق دهد .
اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفيت ،استعداد و انگيزش لازم براي حل مشكلاتش را دارد .همچنين درباره طبيعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعيت براي هر فرد همان چيزي است كه درك مي كند .

ماهيت اضطراب و بيماري رواني :
 به اعتقاد راجرز خويشتن پنداري فرد مضطرب يا روان نژند با تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است .هر موقع كه ادراك يك فرد از تجربه خودش تحريف يا انكار شود تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان خود و تجربيات فرد يا حالت ناسازگاري رواني بوجود مي آيد . در حالت اضطراب مفهومي كه فرد از خودش دارد با تجربيات او مغاير است .

رواندرماني :
تعريف : رواندرماني فرآيندي است كه صرفا با سازمان و نحوه عملكرد خود سروكار دارد . رواندرماني يك فرآيند يادگيري است كه بدان طريق فرد با استفاده از ارزشهاي مناسب توانائي گفتگو با خودش را كسب مي كند و مي توان بدان وسيله اعمالش را كنترل كرد .

ماهيت اضطراب در نظريه راجرز :
انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.
ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد .

وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود . اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟
به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند . حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد .
به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .   

نظریه« پذیرش مثبت بدون قید و شرط» کارل راجرز
راجرز معتقد بود مردم در صورتی کارایی بیشتری خواهند داشت که در شرایط پذیرش مثبت بدون قید و شرط رشد کرده باشند که در نظر والدین و دیگران حتی وقتی احساسات ، نگرش ها و رفتارشان ایده آل نیست ارزشمند هستند. اگر والدین فقط به صورت مشروط پذیرش مثبت نشان دهند یعنی فقط به شرطی که کودک رفتار و افکار و احساسات صحیح ارائه دهد ، در آن صورت خودپنداره ی کودک خدشه دار می شود. برای مثال احساس رقابت و خصومت نسبت به برادر یا خواهر کوچکتر امری طبیعی است ولی اولیا معمولا از کتک خوردن فرزند کوچکتر خشمگین شده و غالبا کودک بزرگتر را تنبیه می کنند .
کودکان ناگزیر این تجربه را به نحوی در خودپنداره شان جای می دهند. آنها ممکن است به این نتیجه برسند که بد هستند و احساس شرمندگی کنند ؛ یا این که فکر کنند والدین آنها را دوست ندارند و بنابراین گرفتار احساس طردشدگی شوند. یا این که احساسات خود را انکار کرده و فکر کنند که نمی خواهند برادر یا خواهرشان را بزنند . هر یک از این نگرش ها واقعیت را مخدوش می کند. مردم هرچه بیشتر مجبور به انکار عواطف خود شده و ارزش های دیگران را قبول کنند ، احساس ناراحتی بیشتری نسبت به خود خواهند کرد .

پیشنهاد راجرز به والدین این است که احساسات کودک را بپذیرند و در عین حال برای او تشریح کنند که چرا کتک زدن امری ناپذیرفتنی است

نظریه شخصیتی کارل راجرز
روانشناسی انسان گرایی و درمان مراجع محوری کارل راجرز : در نخستین سال های دهه ی 1960 جنبشی در روانشناسی آمریکا به وجود آمد که به عنوان روانشناسی انسان گرایی یا " نیروی سوم " شناخته شده است . این جنبش قصد آن نداشت که مانند بعضی از دیدگاههای نو فرویدی ها یا نو رفتار گرایان ، شکل تجدید نظر شده یا انطباق یافته ای از مکتبهای فکری موجود باشد . برعکس چنانکه از اصطلاح نیروی سوم استنباط می شود ، روانشناسی انسان گرایی می خواست جای دو نیروی عمده روانشناسی ، یعنی روانکاوی و رفتارگرایی را بگیرد .
زمینه های اصلی روانشناسی انسان گرایی به شرح زیر است :
1. تاکید بر تجربه هشیار ،
2. اعتقاد بر تمامیت طبیعت آدمی ،
3. توجه به آزادی اراده ، خود انگیختگی ، و نیروی خلاق فرد ،
4. مطالعه همه عامل های مربوط به وضعیت انسان .

به نظر روانشناسان انسان گرا ، رفتار گرایی رویکردی کوته بینا نه ، ساختگی و عقیم نسبت به مطالعه ماهیت انسان است . به زعم آنان ، تاکید بر رفتار آشکار ضد انسانی است ، و نوع آدمی را تا حد حیوان یا ماشین کاهش می دهد . رفتارگرایی تنها آماج روانشناسان انسان گرا نبود . آنان با گرایش های جبر گرایی روانکاوی فرویدی و به حداقل رساندن نقش هشیاری نیز مخالف بودند . آنان همچنین طرفداران فروید را که فقط افراد روان رنجور ( نوروتیک ) و روان پریش ( پسیکوز ) را مطالعه می کردند مورد انتقاد قرار می دادند .

هدف روانشناسی انسان گرایی این بود که جنبه هایی از طبیعت انسانی را که تا آن زمان مورد غفلت قرار گرفته بود به طور جدی مطالعه کند . این هدف در کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز بیان شده است .  

نقش و وظيفه درمانگر در نظريه مراجع محوري راجرز
نقش درمانگر مراجع محوري ، سيري تحولي داشته است (هارت ، 1970) . در دهه 1940 درمانگر سعي مي كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوي توأم با گرمي و پذيرش ايجاد كند تا در اين جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوي كند . در دهه 1950 بر همدلي تأكيد مي شد . در اين دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلكه سعي مي كرد تجارب ذهني مراجعانش را درك كند . در همين دوران فني به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد . در اين فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد .
تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد . در دهه 1950 تا 1960 تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد . راجرز (1975) مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد . برخي خصايص و ويژگي هاي شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه اي درمانگر و ديدگاه نظري و فنون است . درمانگرانی كه اين خصايص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .
راجرز در بين كساني كه در سطح دكتراي روان شناسي آموزش حرفه اي نديده اند ، پيروان پر و پا قرصي دارد . اين موضوع راجرز كه «متخصصان هميشه شايسته ترين فرد براي كمك به ديگران نيستند .» بر محبوبيت او افزوده است . او بر اين باور بود كه شرايط لازم براي پذيرش غير مشروط ، همدلي و اصالت را اغلب كساني كه يا اصلاً آموزش نديده يا آموزش اندكي ديده اند مي توانند فراهم كنند .
 اين خصايص چه هستند ؟
1- گرم بودن بدون پاسخدهي توجه مثبت نامشروط ، بها دادن ، پذيرش ، احترام ، توجه يا حتي عشق بدون مالكيت (راجرز ، 1965) . توجه از اين جهت مي تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ايجاد انگيزه مي كند . مراجعان در برابر كسي كه به آنها توجه مي كند بيشتر احتمال دارد خود افشايي كنند .
2- درك همدلانه معاني درك همدلانه : empathy 
الف : مشاركت هيجاني دو انسان ب : گرم بودن ، توجه ، نگراني ، نشان دادن توجه ج : در درمان مراجع محور ، درك نقطه نظر ديگران درك همدلانه ، نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است . البته اين كار خيلي سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر مي رسد . براي اينكه خوب همدلي كنيم بايد به قول پياژه ، از لاك خودمان بيرون بياييم . از لاك خود بيرون آمدن يعني كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس ديگران از زاويه ديد آنها . درك همدلانه نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است . مشاوران بايد مراقب باشند كه همدلي در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است .  

چگونگي شروع رويكرد مراجع محوري راجرز روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت . مشكلش ، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم . من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند . اما به جايي نرسيدم . بالاخره تسليم شدم . به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد «شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد .» وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت «خوب من كمك مي خواهم». دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهايي كه با «شرح حال ، ستروني كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد» .
از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت . اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند . آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلاتشان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم . بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)  

 طبيعت و ماهيت بشر در نظريه مراجع محوري راجرز
به نظر راجرز انسان هاي كارآمد Fully functioning  فرايند گرا Process orientation  هستند . فرآيندگرايي دو معنا دارد : نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند .
در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند . همگام با رشد و تغيير اين افراد ، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود . فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد . به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند .
اين قضيه شامل والدين ، نظام آموزشي و مراجع قدرت است . آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند . قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص ، تعارض ايجاد مي كند .

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است . رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشي در مورد خوشبين بودن پاسخ راجرز اين بود كه ممكن است فطري و ذاتي باشد .

در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گياهان و خواه حيوانات علاقه مند بوده است . باغباني از جمله فعاليت هاي مورد علاقه او بود . او بين رشد گياهاني كه در شرايط مطلوب قرار داشتند و افرادي كه شرايط مناسب موجب رشد و بالندگي آنها مي شود ، مشابهت هايي مي ديد . «آيا آب ، كود و نور كافي ، براي گياهان مي تواند شباهتي به توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و هماهنگي با افراد داشته باشد ؟» .   مراجع در نظريه مراجع محوري راجرز مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد .

درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند .
1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟»
2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند . مثلاً به آنها نمي گويد : «بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .»
3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند : «حق داري از مادرت عصباني شوي»
4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : «تو روان پريش هستي.»
5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.»
6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد . مثلاً به آنها نمي گويد «تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي» .
اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :
1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .
2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم ، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد . بطور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت ، راه هاي مختلفي وجود دارد . پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست .  
هدف هاي مشاوره و روان درماني مراجع محوري راجرز به نظر راجرز هدف از روان درماني ، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد . اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند .
به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .
راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري adjusted  هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود .

والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند . به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر . هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است .
مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع . به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند .
سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد . در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان .   

تكنيك ها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند . به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست .

پذيرش يعني گوش دادن نامشروط . درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .
همدلي : همدلي يعني ديدن اشياء از زاويه ديد فردي ديگر يا ديدن جهان از چشم ديگران يا به قول سرخپوستان آمريكا «با كفش ديگران راه رفتن» . به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي» . همدلي با همدردي تفاوت دارد . همدردي به معناي «احساس براي كسي» و همدلي به معناي «احساس با كسي» است . بالتون (1979) در توضيح خود ، همدلي را به عنوان داشتن درك دقيق احساسات و افكار شخصي ديگر ضمن حفظ جدايي از او ذكر كرده است . او همدلي را مهمترين ويژگي در غني سازي ارتباط ميان فردي و افزايش رشد شخصي مي داند . انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . . .» همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند :
1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است .
2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است .
3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدانگونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . همخواني ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشايي ، خصايص مرتبط با خلوص هستند .  
مراحل شكل گيري مشاوره و روان درماني مراجع محوري سه دوره متمايز را در شكل گيري و گسترش مراجع محوري مي توان مشاهده كرد:
دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان بطور غير مستقيم انجام مي شد . در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خود و موقعيت خويش بينش كسب كند .
در دوره دوم ، كه سالهاي 1950 تا 1957 را شامل مي شود ، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت .
نهايتاً در دوره سوم ، درمان تجربي و احساسيExpenential therapy  در خلال سال هاي 1957 تا 1970 ديدگاه هاي جديدي را در روان درمان مراجع – محوري ايجاد كرد . راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهميEmpathic understanding  با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است . بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري phenomenal World  و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .  

پديدار شناسي انساني در مشاوره و روان درماني مراجع – محوري راجرز
پديدار شناسيPhenomenology  اساس مشاوره و روان درماني مراجع – محوري را تشكيل مي دهد . پديدار شناسي عبارت است از اینکه هر پديده اي اعم از اينكه شي باشد يا شخص باشد يا ماده اي باشد يا جنبه اي از شي يا ماده باشد ، يك واقعيت عيني و قابل مشاهده دارد كه از طريق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است .
زماني كه چنين شي يا چنين پديده اي توسط يكي از حواس ما احساس مي شود ، با تفكر خود ، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك مي كنيم . بعد از درك ، آن شي را تعبير و تفسير كرده و به آن معني مي دهيم . بنابراين ادراك ما از يك پديده في الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنيت ما از شي يا ماده است ، اين ويژگي يعني درك (شناخت) شخصي فرد از اشياء و پديده ها و افراد ، مركز اصلي رويكردهاي پديدار شناسي است .www.migna.ir پديدار شناسي چگونه با ديدگاه مراجع – محوري راجرز جور در مي آيد ؟
پديدار شناسي بر اهميت تجارب هوشيار و بلافصل شخص در تعيين و تشخيص واقعيت ها تأكيد دارد . راجرز نيز معتقد بود كه آگاهي از نحوه ادراك و تلقي افراد از واقعيت ها ، براي درك و فهم رفتار آنان ضروري است . او بر اين باور بود كه هر يك از ما بر اساس ذهنيتي كه از خود و جهان خود داريم ، رفتار مي كنيم . مفهوم ضمني اين گفته اين است كه واقعيت هاي عيني _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعيين رفتار نيست .
مهم نگرش و طرز تلقي انسان به آن واقعيت هاست . استناد به تئوري شخصيت راجرز به عنوان «پديدار شناسي انساني» ايجاب مي كند متوجه احترامي كه وي براي انسان ها قايل است باشيم . انسان هايي كه تمايل به رشد و خود شكوفايي در ذات و طبيعت آنهاست و بايد آنها را از چگونگي تلقي و تصورشان از واقعيت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش هاي بالقوه انسان خوشبين بود . به نظر وي چنانچه آدم ها از قيد عوامل اجتماعي محدود و تباه كننده رها شوند ، مي توانند در روابط شخصي و درون فردي به مدارج عالي برسند و از تحريف واقعيت ها كه مانع دستيابي به رشد و تكامل (خود شكوفايي) فزاينده مي شود ، اجتناب كنند .  

تقابل جبر و اختيار در نظريه راجرز تقابل جبر (يعني اين نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگوني كه خارج از كنترل وارده اوست تعيين مي شود) و اختيار (يعني اين نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در انديشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پيچيده اي است . موضع او طوري است كه هر دو را تأئيد مي كند . به اعتقاد او جبرگرايي سنگ بناي دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان يك دانشمند اين حقيقت را كه «در مجموع هر رفتار علتي دارد» پذيرفته بود .
وي معتقد بود كه مي توان با مطالعه آن دسته از عوامل عيني كه رفتار انسان را تحت تأثير قرار مي دهند ، به اطلاعات ارزشمندي دست يافت . راجرز خود نيز پذيرفته بود كه از تناقض موجود بين جبر و اختيار گيج و مبهوت مانده است . مهمترين نظري كه مي توان در اين باره اظهار داشت اين است كه هر دوي اين فرضيه ها مهم اند .

جبرگرايي در تحليل هاي علمي رفتار ، نقش مهمي ايفا مي كند و مفهوم اختيار نيز در عملكرد هاي شخصي و ميان فردي (براي مثال در روابط درماني) حياتي است .   گرايش به خود شكوفايي در نظريه راجرز به نظر راجرز ، گرايش به خود شكوفايي تنها انگيزه اساسي آدمي است . او بر اين باور بود كه انسان ، ذاتاً مايل به حفظ و نگهداري خويش و در تقلاي پيشرفت و تعالي است و منظور او از «خود شكوفايي» نيز همين بود .
خود شكوفايي در عين حال به معناي حفظ بقاي ارگانيزم نيز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوري برنامه ريزي شده است كه با موفقيت به خود شكوفايي دست يابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پيشرو هستيم و در صورت مناسب بودن شرايط براي به حداكثر رساندن توانايي هاي بالقوه خويش تلاش خواهيم كرد .www.migna.ir ويژگي هاي رشد از فردي به فردي ديگر تفاوت مي كند .
به عبارت ديگر وقتي شرايط براي شكوفايي فراهم است ، هيچ فردي عيناً به كاري كه ديگري انجام مي دهد نمي پردازد . گر چه خود شكوفايي با در نظر گرفتن ويژگي هاي افراد از شخصي به شخص ديگر متفاوت است ولي مواردي كلي نيز وجود دارد . برخي ويژگي هاي مشترك ناشي از فرايند خود شكوفايي عبارتند از انعطاف پذيري در برابر تحجر ، باز و پذيرا بودن در برابر دفاعي بودن و خود پيروي در برابر ديگر پيروي .  
مباني و مفاهيم نظريه مراجع – محوري اساس روان درماني مراجع – محوري بر «اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه «اگر – آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود . بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد .
اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد .

در مقابل ، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد . به نظر راجرز ، انسان اصولاً موجودي اجتماعي ، واقع بين ، پيشرونده به سوي رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذير است و در صورتي كه شرايط مناسب باشد توانايي خود شكوفايي دارد .

انسان به توجه و احساس ارزشمندي ، به شدت نيازمند است و در صورت برآورده شدن اين نيازها ، خشنودي و رضايت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنين موجودي آزاد و در عين حال مسئول است . زيرا آزادي بدون مسئوليت به هرج و مرج مي انجامد . هر تجربه اي كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعي تهديد براي ارگانيسم محسوب مي شود و به تحجر رفتار و تنش و بيقراري مي انجامد . آدمي اين تجربيات را كه با خود شكوفايي تباين دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .
روان درمانی مراجع - محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .

همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع – محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد . مراجع – محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند .

همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع  – محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست . بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .  

شيوۀ درمان مراجع – محوري در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .
ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .
براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .
بطور كلي شرايط لازم براي روان درماني  مراجع – محوري عبارتند از :
1- درك توأم با همفهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد
.www.migna.ir 2- توجه مثبت بي قيد و شرط : احترام بدون قيد و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درماني مي گردد . در عين حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان يك انسان و با ارزش هاي يك انسان مي پذيرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالي نامطلوب وي جاي بحث مي گذارد و در خلال روان درماني در موقعيت هاي مناسب ، مراجع را به تغيير افكار و رفتارهاي نامطلوب خود تشويق مي كند .

3- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار ، درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد . روان درماني مراجع – محوري ، مراحلي دارد . در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد . درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .
در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .
در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد و مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد . در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد . در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد .
مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با هم فهمي ، احترام بي قيد و شرط و خلوصي كه بر جلسه روان درماني حاكم است مراجع به تلاش و فعاليت تشويق مي شود و گام هاي مثبتي در جهت تغيير عوامل نامطلوب بر مي دارد و بتدريج با تغيير نگرش هاي خويش ، مشكل را پشت سر مي نهد و زندگي شادي را تجربه مي كند .
روان درماني مراجع – محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد .

مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود .   انتقاد از نظريه مشاوره و روان درماني مراجع – محوري راجرز انتقاد اول : راجرز متهم است كه با پذيرش ارزش صوري گفته هاي مراجعانش از پديدار شناسي ضعيفي استفاده كرده است .

شواهد روان شناختي بسياري نشانگر اين است كه درك و بيان كامل احساسات يا افكار (واقعي) افراد ، بي نهايت مشكل است . با اينكه راجرز براي آگاهي از تجارب دروني مراجعان خود به گفته هاي آنان با دقت گوش فرا مي داد ، با اين وجود ممكن است اصلي ترين شاخص هاي رفتار آنها را كشف نكرده باشد . انتقاد دوم : انتقاد ديگري كه راجرز به آن متهم است مربوط به ديدگاه او در مورد سرشت بنيادي انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چيز را اين طور به هم ريخته اند ؟
شايد نظريه راجرز بيش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها مي دهد . انتقاد سوم : ايراد روانكاوان بر راجرز است . آنها معتقدند كه راجرز بسيار كم به فرآيندهاي ناهوشيار توجه كرده است . البته او به تجاربي كه به صورت ناقص نمادين شده است (يعني به تجاربي كه شخص كاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره مي كند ، ولي بر اين اعتقاد است كه در صورت وجود توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و خلوص ، شخص مي تواند نسبت به همه اين تجارب آگاهي پيدا كند . روانكاوان اين موضوع را رد مي كنند و معتقدند براي درك و فهم ناهوشيار ، تحليل ، تفسير و بررسي كامل پديده انتقال ضروري است .

علاوه بر اين روانكاوان بر اين باورند كه بخش هاي معيني از شخصيت انسان هميشه در حيطه ناخودآگاه باقي مي ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرايان افراطي تئوري راجرز را مبتني بر مشاهداتي مي دانند كه در موقعيت هاي كنترل نشده اي صورت گرفته است . به عبارت ديگر به عقيده آنان ، اكثر مواردي را كه راجرز به توجه و پذيرش مثبت غير مشروط نسبت مي دهد ، عملاً چيزي جز پيوستگي هاي تقويتي مشخص نيست .

انتقاد پنجم : برخي از مفاهيم و اصطلاحات راجرز بسيار گسترده و مبهم است . براي مثال ( تجربه ارگانيسمي ) به قدري كلي است كه به شدت به معما بودن پهلو مي زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عيار ) به قدري گسترده و فراگيرند كه تقريباً مانع درك و فهم درست مي شوند .
انتقاد ششم : راجرز بيشتر عمر حرفه اي خود را در دانشگاه و در حلقه بسياري از دانشجويان با هوش و صميمي دوره كارشناسي و نيز گروهي از همكاران بسيار پر انگيزه و همكاران مبتكر و دانشجويان دوره هاي عالي دانشگاه گذراند . آيا اين احتمال وجود ندارد كه ديدگاه هاي بسيار مثبت او در مورد قابليت هاي انسان شديداً تحت تأثير مواجهه وي با اين موقعيت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟ www.migna.ir  با همه انتقادات انجام شده از نظريه مراجع محوري راجرز ، هنوز هم راجرز يكي از با نفوذ ترين روان درمانگران تاريخ مشاوره و روان درماني مي باشد . نظر خواهي از 800 روان شناس باليني و مشاوره نشان داد كه راجرز در جمع با نفوذ ترين روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . اليس دوم و فرويد سوم بود (اسميت 1982) .

 * انجمن روان شناسي و مشاورۀ آمريكا توانست با جلب رضايت خانواده راجرز مانع از عملي شدن وصيت ايشان شود . آخرين لباسي كه راجرز پوشيده بود طي مراسمي سوزانده شد . قبر راجرز در آمريكا زيارتگاه دوستداران مشاوره و روان شناسي مي باشد (عطاري 1382) .  

پاسخ به:
کارل راجرز و روان درمانی
شاخص‌های عمده این روش عبارتند از:
1- مراجع را در مرکز درمان قرار می‌دهد و او را عامل اصلی تصمیم‌گیری می‌داند.
2- کیفیت رابطه مشاوره‌ای را مهم‌ترین عامل در ایجاد شخصیت می‌انگارد.
3- توجه زیادی به تکنیک ندارد، بلکه بر نگرش‌های مراجع و مشاور در جریان درمان تاکید دارد.
4- در جریان مشاوره به جای تاکید بر اطلاعات، سوابق، تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی و عاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می‌کند.[6]
در این روش اعتقاد بر آن است که، اگر مراجع در محیط مشاوره‌ای گرم و پذیرا قرار گیرد، خودش می‌تواند به حل مشکلاتش اقدام کند. از مشخصات عمده این روش آن است که، اولا مراجع، رهبری بخشی از فعالیت‌های جلسه مشاوره را بر عهده می‌گیرد و ثانیا، از آزمون‌های روانی استفاده چندانی به عمل نمی‌آید و در عوض بر ایجاد رابطه نیکوی مشاوره‌ای تاکید می‌شود.[7]
راجرز، اعتقاد چندانی به کاربرد آزمون در مشاوره نداشته و آن را مانعی در رشد عاطفی مراجع به شمار می‌آورد. به عقیده او آزمون، مقاومت مراجع را می‌افزاید، قبول مسئولیت او را به حداقل کاهش می‌دهد و در او نوعی وابستگی به مشاور به وجود می‌آورد.[8]
هدف اصلی درمان مراجع محور، رها کردن نیروهای تحقق بخشنده به مراجع است. اهداف جزئی‌تر آن، ایجاد یکنواختی و اتحاد بیشتر در اجزای شخص، کاهش اضطراب، افزایش میزان پذیرش خود و عواطف شخصی و افزایش درجه عینیت در مواجهه با واقعیات است.[9]
راجرز در جریان درمان، همواره از تحمیل هدف‌ها بر مراجع پرهیز می‌کند. زیرا معتقد است که قضاوت اشخاص بالغ و سازگار بر پایه آن چیزی است که ذاتا برای وی ارضا کننده و شکوفاساز است. به نظر او، مراجع است که ابتکار عمل را به دست می‌گیرد و روند گفت‌وگو و جلسه درمان را هدایت می‌کند.
وظیفه درمان‌گر، ایجاد شرایطی است که در آن مراجع بتواند دوباره به ماهیت اساسی خویش باز گردد و درباره این که کدام یک از راه‌های زندگی بیشتر ارضا کننده است تصمیم بگیرد. از آن‌جا که همه انسان‌ها در نظر راجرز افرادی مثبت و نیک‌سیرت هستند، بنابراین تصمیم‌های آنان نه تنها موجب خشنودی از خویشتن خواهد شد بلکه از آنان افرادی سالم و خودشکوفا خواهد ساخت.
ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمان‌گر و بی‌اهمیت قلمداد کردن برخی از روش‌های خاص است.

در روان‌درمانی مراجع – محور، درمان‌گر باید دارای سه ویژگی اساسی باشد. آن سه عبارتند از:
صداقت( (genuineness
توجه مثبت غیرمشروط((unconditional positive regard
درک همدلانه(empathic).

صداقت: که گاهی "همخوانی" نیز خوانده می‌شود، شامل خودانگیخته بودن((spontaneity، پذیرا بودن((openness و روراستی((authenticity است. درمان‌گر، جلوه ساختگی و حرفه‌ای ندارد. یعنی احساسات و اندیشه‌هایش را به سادگی و بدون ریا با مراجع در میان می‌گذارد. درمان‌گر، تا اندازه‌ای با خودافشاگری صادقانه، الگویی را برای مراجع فراهم می‌آورد تا او نیز بتواند احساساتش را لمس و ابراز کند و مسئولیت آن‌ها را بپذیرد.

توجه مثبت نامشروط: این همان چیزی است که راجرز آن را "شرط‌های ارزشمندی" می‌نامد. درمان‌گر مراجع محوری، مراجعان را آن طور که هستند می‌پزیرد، برای آنان ارزش قایل می‌شود و صمیمیت خالصانه‌ای ابراز می‌کند. حتی اگر رفتار آنان مورد تایید وی نباشد، تنها دلیل ارزشمند بودن مردم را، به سبب انسان بودن آن‌ها می داند.

درک همدلانه: عبارت است از توانایی مشاهده لحظه به لحظه جهان از دریچه چشمان مراجع و درک احساسات آن.[10] به نظر راجرز، برداشت از خویشتن، مرکز ثقل شخصیت مراجع است. اگر مراجع برداشت منفی از خویشتن داشته باشد و احساس کند که ارزشی ندارد، ادراک او محدود شده و تنها بر جنبه‌هایی که او را تهدید می‌کند پاسخ می‌دهد. وقتی تهدید وجود داشته باشد، مراجع به دفاع از خود می‌پردازد. در مشاوره شخص‌مدار به مراجع کمک می‌شود تا برخورد توام با همدلی و احترام را تجربه کند. برخوردی که در آن بتواند برای وجود خود معنایی بیابد و از توانمندی‌های خود آگاه شده و مسئولیت انتخاب راه خویش را بپذیرد.[11]  
کارل رانسوم راجرز( (C. R- Rogersروان‌شناس آمریکایی، با داشتن سال‌ها تجربه بالینی گسترده، یکی از صاحب‌نظران مشهور در زمینه روان‌درمانی است.[1] وی یکی از پرکارترین و بانفوذترین روان‌شناسان می‌باشد. روش او پدیدارشناسی و دیدگاهش انسان‌گرایی است.[2]
راجرز، چند پیش‌فرض درباره ماهیت انسان مطرح کرد و روش‌های گوناگونی را برای شناخت و درک بهتر آدمی به کار بست.

پیش فرض‌های راجرز
1- درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی(phenomenological world) خود آن‌ها امکان‌پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.
2- افراد سالم از رفتار خود آگاهند. از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند.
3- افراد سالم ذاتا خوب و مفید هستند. آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.
4- افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست. آنان افرادی خودراهبرند.
5- درمان‌گران نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نمایند. بلکه باید شرایطی را فراهم بسازند تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی خودشکوفایی((self-Actulization هدایت می‌شود.[3]
راجرز را مبتکر رویکرد معروف به روان‌درمانی دانسته‌اند که در آغاز به درمان بی‌رهنمودNondivective therapy)) یا درمان متمرکز بر درمان‌جو معروف بود و اخیرا به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است. این شیوه روان‌درمانی پژوهش‌های زیادی را سبب شده و کاربرد وسیعی را در درمان اختلالات روانی پیدا کرده است.
راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست.    

منابع
1- اسكات ، تي . مي ير : اركان اساسي مشاوره . ترجمه يوسفعلي عطاري . 1376 . انتشارات انديش ورزان
2- تادجوديت : اصول روان شناسي باليني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1379 . انتشارات رسا
3- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان
4- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته
5- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش
6- شارف ، ريچارد : نظريه هاي روان درماني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1381. انتشارات رسا
7- شفيع آبادي ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران . مركز نشر دانشگاهي
8- شفيع آبادي ، عبدالله : روان درماني مراجع محوري . مجله علوم تربيتي و روان شناسي دانشگاه تهران . سال نهم . شماره 1 الي 4
9- شيلينگ ، لوئيس : نظريه هاي مشاروه . ترجمه خديجه آرين . مؤسسه اطلاعات
10- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي مشاوره و روان درماني (جزوه چاپ نشده)
11- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي پيشرفته روان درماني و مشاوره (جزوه چاپ نشده)
12- ناي ، رابرت : سه مكتب روان شناسي . ترجمه سيد احمد جلالي .1381. انتشارات پادار    


کد مطلب: 2550

آدرس مطلب :
https://www.migna.ir/news/2550/زندگی-نامه-کارل-راجرز-1902-1987

میگنا
  https://www.migna.ir