تحقیقات تجربی نشان دادند که در آمریکای شمالی افرادی که در تهیدستی و ناامنی زندگی میکردند میزان بالایی از افسردگی را نداشتند و به این صورت تبیین شده که در آن فرهنگ زنان خودابرازی بالایی داشتهاند یعنی هماهنگ بودن و همنوا بودن یک ارزش اجتماعی برای آنها محسوب نمیشد. درواقع، عدم اجازه اعتراض، میزان کنترل فرد بر زندگیش را کاهش میدهد و نوعی فقدان خویشتن از آن بهوجود میآید.
ميگنا: با توجه به رسالت خود جهت اطلاعرسانی جامع اقدامات و فعالیتهای صورتگرفته در حوزه زنان، مبادرت به پوشش همایشها، جلسات، نشستها و هماندیشیهای گوناگون که توسط طیفهای فکری و سیاسی مختلف برگزار میشود، میکند. بدیهی است این اقدام صرفاً جهت اطلاعرسانی به علاقهمندان حوزه زنان صورت گرفته و لزوماً بیانگر دیدگاههای مهرخانه نیست.
یک پژوهشگر اجتماعی گفت: جامعه احساسات افراد را براساس جنسیت آنها کانالیزه میکند و احساساتی را مجاز و احساسات دیگری را غیرمجاز میداند. برای مردان اتفاقی میافتد بهعنوان عاطفه محدودشده که احساساتی مانند ناامیدی، غم، شرم و ترس برای آنها ممنوع است و به همین دلیل تحقیقات نشان میدهد که سوءمصرف مواد و اعتیاد به الکل شاید بتواند نسخه افسردگی مردانه باشد.
به گزارش مهرخانه نشست "مطالعات عاطفه در ایران" با حضور دکتر محمدسعید ذکایی؛ جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دکتر ابوتراب طالبی؛ جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دکتر حسین میرزایی؛ انسانشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دکتر نهال نفیسی؛ پژوهشگر و فارغالتحصيل رشته انسانشناسي از دانشگاه رايس آمريکا و دکتر زینب محمودآبادی؛ پژوهشگر اجتماعی در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، دکتر ذکایی به بیان دیدگاههای خود در رابطه با نسبت مطالعات فرهنگی و عواطف پرداخت. او در ابتدای سخنان خود گفت: در اینجا منظور از عاطفه بیشتر emotion است و وجه اجتماعی این مفهوم برایمان اهمیت دارد. طبیعی است که احساس از فیزیولوژی خارج نیست و فیزیولوژی در احساس و تداوم هیجانات و بازنمایی آنها تأثیر دارد اما عواطف علاوه بر معنای روانشناسی، معنای فرهنگی و اجتماعی هم دارند. در اینجا بحث ما فضای عمومی عواطف و سویه اجتماعی آن است. در این فضای مفهومی طیفی از مقولات و مفاهیم مانند خیرخواهی، نوعدوستی و... به ذهن متبادر میشوند و بهمثابه تجربه فردی و اجتماعی ما را متأثر میکنند.
جلوههای مختلفی عواطف در زندگی روزمره
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به اینکه عواطف زندگی روزمره ما جلوههای مختلفی دارند، بیان داشت: کنشها و مناسک مذهبی، آیینهای سوگواری، جشنها، رفتارهای کارناوالی، رفتارهای ملی و محلی و عواطف بدنی و هیجانی را میتوان بخشی از این جلوهها دانست. دلهره و اضطراب از شمایل ایدهآل خود و تغییرات بدنی جلوه دیگری از بحث عواطف است. بخش دیگری از این مسأله به ارتباط جدی و مواجهه با فضای مجازی و عواطفی که از آن متأثر میشویم برمیگردد. جلوه این امر را میتوان در بازیهای آنلاین، چتها، شبکههای اجتماعی، سبکهای زندگی بهویژه سبکهای نمایشی و بدنیشده مشاهده کرد. امتداد هیجانات را در فهم تغییرات اجتماعی در جامعه میتوان درک کرد.
ذکایی در ادامه اظهار داشت: حوزه مطالعات عواطف در ایران با تأخیر راه خود را پیدا میکند که این مسأله دلایل مختلفی دارد. میتوان گفت روانشناسان مدعی حوزه عواطف هستند و اصرار دارند که مسأله عواطف را به حوزه فردی کاهش دهند. پس در این زمینه نگاه خردنگر روانشناسی متهم است. در بحثهای کلانتر درباره عواطف هم از هویت اجتماعی و وجوه سیاسی و اجتماعی فرهنگ صحبت میکنیم. در این زمینه بیشتر نگاههای توصیفی حاکم است و نگاههای تحلیلی در حاشیه قرار دارند.
او با اشاره به اینکه در علوم اجتماعی بیشتر سنت ساختارگرایی کارکردی بحث عواطف را مطرح کرده است، گفت: ما در کشورمان گنجینهای غنی داریم که میتوانیم به مسایل مربوط به هیجانات و عواطف بپردازیم. در این زمینه میتوان به حوادث طبیعی مانند زلزله، تحولات تاریخی و اجتماعی، قرار گرفتن در منطقه پرالتهاب خاورمیانه، تنوع قومی و فرهنگی و... اشاره کرد. در جامعهشناسی فرهنگی هنوز چارچوبها و مفاهیم ایدهآل که قالبی برای پژوهش در این حوزه را فراهم کنند وجود ندارند.
مطالعات فرهنگی با مبانی معرفتی و شناختی عواطف سروکار دارد
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در رابطه با نسبت میان مطالعات فرهنگی و عواطف بیان داشت: نگاه مطالعات فرهنگی کاری به این ندارد که جنس و ذات هستیشناختی عواطف چیست و بیشتر از آنکه با هستیشناختی عواطف سروکار داشته باشد، با مبانی معرفتی و شناختی آن سروکار دارد. درواقع، مطالعات فرهنگی با این مسأله سروکار دارد که چه فضایی، فرآیندی، فرهنگی، ایدئولوژی و گفتمانی پشتیبان عواطف است، عواطف چگونه نقش میبندند و ترویج میشوند و چگونه با معانی فرهنگی و اجتماعی پیوند میخورند.
تفاوت معانی اجتماعی عواطف از متنی به متن دیگر
ذکایی افزود: در مطالعات فرهنگی علاقهمند به این هستیم که معانی رقیب را هم استخراج کنیم؛ یعنی از یک نگاه ذاتگرایانه و یکسانسازنده از فرهنگ و در دل آن، عواطف فاصلهگرفته و تنوع در معانی را مفروض بگیریم. مفروض بگیریم که عواطف میتواند موضوعی در میدانهای مختلف زندگی روزمره باشد، مثلاً آنچه برای ما خوشایند و لذتبخش است یا اندوه و غم را در ما ایجاد میکند، ممکن است در یک میدان دیگر اجتماعی این معانی را نداشته باشد و معانی اجتماعی از متنی به متن دیگر متفاوت باشند. بنابراین، به دنبال فهم گفتمانهای متنوعی نسبت به عواطفی هستیم که در متنهای مختلف اجتماعی وجود دارد و این نگاه با نگاهی که جامعهشناسی به عاطفه دارد متفاوت است.
او با اشاره به اینکه در نگاه مطالعات فرهنگی باید از اقتصاد عاطفه صحبت کرد، خاطرنشان کرد: در این نگاه، عواطف انباشته و متراکم میشوند؛ موضوعی برای مبادله و ارزشگذاری میشوند و سلسله مراتب دارند. در اقتصاد عاطفه از غنا و ضعف و بیشتر و کمتر بودن آن میتوان سخن گفت و میتوان در این رابطه صحبت کرد که این اتصال در چه جاهایی رشد پیدا میکند، در چه جاهایی در حاشیه فرو میرود، چگونه میتواند مبنایی برای مشروعیت و یا حتی فرصتی برای کنار گذاشته شدن یا بیعدالتی اجتماعی و فرهنگی باشد.
مطالعات فرهنگی عواطف را میدانی میداند که از طریق آن میشود عمل سیاسی را نقد کرد
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی اظهار داشت: مطالعات فرهنگی در فهمی که از مسأله عاطفه دارد تلاش میکند از مفاهیم نزدیک طیفی از رشتههای علوم انسانی مانند روانکاوی، سنتهای نقد ادبی، تاریخ و... بهره بگیرد. ذات بین رشتهای دانش جدید و بهویژه مطالعات فرهنگی خیلی با نگاه تکبعدی سازگاری ندارد و عواطف را بیشتر میدانی میداند که از طریق آن میشود عمل سیاسی را نقد کرد. چرا مردم ما عصبانی هستند و پرخاشگری آنها زیاد است؟ چرا از یک واقعه ساده و به ظاهر طبیعی، خشمهای فروخفته در فضای واقعی و مجازی به سمت برخی از آدمها هدایت میشود؟ چرا این عواطف گاهی اوقات به صورت متناقض کنار هم زیست میکنند؟ هم صبوریم و تحمل بالایی داریم، هم بهصورت ناگهانی رفتار انفجاری از ما سر میزند. توضیح این پارادوکسها، تنوعها، تفاوتها و همزیستیها بخشی از رسالتی است که مطالعات فرهنگی مدعی آن است.
بستر بسیاری از جلوههای استعماری را باید در عاطفه و رژیمهای عاطفی جستوجو کرد
ذکایی خاطرنشان کرد: سنت مطالعات فرهنگی مدعی است که بستر بسیاری از جلوههای استعماری را باید در عاطفه و رژیمهای عاطفی جستوجو کرد. گافمن از کار صورت صحبت میکند و من تعبیر کار عاطفه را از عبارت او جعل کردهام. وقتی هم از استعمار صحبت میکنیم منظور ما تنها معنای دور آن نیست بلکه استعمار به معنای هر نوع بهرهکشی، تولید و توزیع نابرابری و تحمیل آن است. نقدی که به روانشناسی غربی اثباتگرا میشود این است که همیشه ما را تشویق میکند که شاد زندگی کنیم، به حال امروز و زندگی خوب و خوش توجه داشته باشیم و ابزاری فراهم کنیم که به پیشرفت و توسعه ما کمک میکند. اما این نگاه میتواند افراد را به مصرفگرایی هدایت و از قناعت و سایر ویژگیهایی که در تعالیم دینی و سنتی ما مرجح شناخته میشود، دور کند و کمکی برای تحکیم نظام سرمایهداری غربی باشد. توجه مطالعات فرهنگی به این است که چرا عاطفهورزیهای ما تغییر میکند؟ چرا تنوع نشان میدهیم و چرا نسبت به دورههای تاریخی نزدیک، عاطفهورزی ما متفاوت و متغیر شده است؟
لنگرگاهها و تکیهگاههای عاطفه
او با اشاره به برخی از دستورکارها و برشهایی که مطالعات فرهنگی نسبت به آنها حساس است، بیان داشت: عاطفه لنگرگاهها و تکیهگاههایی دارد که در آنجا مستقر میشود. لنگرگاههای عاطفه امروز تنوع، سیالیت و پیچیدگی بیشتری پیدا کرده است. انسان امروز خیلی باید بیشتر تلاش کند تا عواطف را بیابد، مدیریت کند، ارتقا بدهد، آن را بفهمد، درباره آن گفتوگو کند و آن را موضوعی برای معناسازی قرار دهد. دلیل این اتفاق به تحولاتی که در فرهنگ و فضای جهانی رخ داده مانند مبادلات سریع و تکنولوژیهای مختلف بهویژه تکنولوژیهای مجازی و دیجیتال برمیگردد. دلیل دیگر این اتفاق ترسها، ریسکها و مخاطراتی است که جامعه جدید را در سطوح مختلف آن دربرگرفته است. این روزها شبکههای اجتماعی مجازی لنگرگاه مهم دیگری برای عواطف محسوب میشوند و مجالی ایجاد میکنند تا هیجانات فروخفته را تخلیه کنیم و تسویه حسابهایی در حوزههای فرهنگ، سیاست، اقتصاد، ورزش و... انجام دهیم.
مسأله خارجنشینها و مطالعات فرهنگی
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی ضمن بیان این مطلب که بحث دایاسپورا یا غربتنشینها هم موضوع جالبی برای پژوهشگران حوزه مطالعات فرهنگی است، گفت: حدود 5 میلیون ایرانی خارج از کشور زندگی میکنند. فضای مجازی پنجرهای است که آنها از طریق آن هویت ملی، ایرانی، اسلامی و تاریخیشان را درک میکنند، بر غم غربت خود غلبه میکنند و با جامعه خودشان مشارکت عاطفی برقرار میکنند. درواقع، فضای مجازی، مجراهایی برای عواطف و انتقال حسی ایجاد میکند که بسیار مهم و ارزشمند است.
ذکایی در ادامه اظهار داشت: همچنین، از طریق فضای مجازی درک ما از دایاسپورا شکل میگیرد. سه نوع نگاه نسبت به خارجنشینها وجود دارد. نگاه خوشبینانه این است که آنها ایرانیانی هستند که میتوانند حداقلی از اعتبار را برای ما به همراه بیاورند و سرمایه اجتماعی کشور ما محسوب میشوند. نگاه بدبینانه هم این است که این افراد از خوشی زیاد از کشور بیرون رفتهاند و حالا چرا برای آنها دل بسوزانیم؟ آنها دیگر ربطی به ما ندارند. در نگاه بینابینی این افراد هم میتوانند فرصت و هم تهدید تلقی شوند.
او خاطرنشان کرد: چه کسی یا چه چیزی در این بازنماییها نقش دارد؟ چه چیزی این بازنماییها را شکل میدهد؟ این نگاهها و تلقیها چگونه شکل میگیرد؟ به ظن قوی میتوان گفت بخش عمدهای از این مسأله را باید در فضای مجازی جستوجو کنیم زیرا ژانرهای عاطفی متفاوتی در فضای مجازی شکل میگیرد. ما تعابیر و استراتژیهایی مانند موفقیت، شکست، خوشبینی، امید، ناامیدی، ترس، زندگی خوب، زندگی بد و... را در فضای مجازی مییابیم و منتقل و منعکس میکنیم. فضای مجازی عاطفه ما را هم از طریق توجه دادن به حافظه بازاریابی میکند. درواقع، ما حافظه را از طریق شبکههای مجازی کالایی میکنیم.
تبیینهای روانشناسی برای تحلیل عاطفه کافی نیستند
سخنران بعدی این نشست دکتر ابوتراب طالبی؛ عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود. او در ابتدای سخنان خود گفت: میتوانیم این بحث را از دورکیم شروع کنیم. در آن زمان پدیدههای اجتماعی را از منظر روانشناسی تبیین میکردند اما نقد اساسی دورکیم این بود که این تبیینها کافی نیستند. در سنت کارکردگرایی، پارسونز و در سنت تضاد، زیمل به بحث احساسات پرداختند اما بهطور مشخص از اوایل دهه 80 مطالعات عاطفه در علوم اجتماعی تبدیل به یک حوزه مطالعاتی مهم شد.
طالبی با اشاره به اینکه علاوه بر عاطفه (emotion) باید راجع به احساسات (feeling) نیز صحبت کرد، اظهار داشت: باید ببینیم در حوزه علوم اجتماعی چگونه میتوانیم مطالعات عاطفه داشته باشیم و چه در مقام توصیف و چه در مقام تبیین، چگونه این کار قابل انجام است. باید به وجه جمعی احساسات و عواطف و نحوه شکلگیری آنها توجه داشت. اساساً عواطف و احساسات امری اجتماعی هستند و در مواجهه با دیگری بهوجود میآیند. وقتی راجع به افسردگی براساس شدت و میزان آن صحبت میکنیم، این موضوع یک امر اجتماعی است. موقعیتها و آدمها هستند که احساسات را بهوجود میآورند. فشارهای اجتماعی نیز تأثیر زیادی بر بروز یا عدم بروز احساسات دارند.
نظریههای مطالعات احساس
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی ضمن بیان این مطلب که نظریههای مطالعات احساس شامل 3 دسته میشوند، گفت: دسته اول، رویکردهای اثباتگرایانه هستند که عموماً براساس درک واحد از ماهیت عواطف و براساس مبانی فیزیولوژیکی هستند و معتقدند عواطف بر اساس این مبانی فیزیولوژیکی بنا شده و در شکل جمعی و اجتماعی بروز پیدا میکند. مثل احساس گرسنگی، تغییر فشار خون و... .
طالبی افزود: در سنت اثباتگرایی نظریههای مختلفی به این موضوع میپردازند که یکی از آنها نظریه مبادله است. نظریه مبادله میگوید مثلا! پرخاشگری براساس منطق محرک احساس عمل میکند. در این صورت وقتی فردی رفتاری انجام میدهد و در ازای آن انتظار دارد پاداشی به او داده شود، اگر این اتفاق نیفتد، احساس پرخاش و خشم خواهد داشت. تئوریهای تضاد از جمله رویکرد کوزر و کالینز نیز به این موضوع میپردازند. تحلیل کوزر در مورد خشونت این است که درگیری آدمها منجر به رفتارهای خشونتآمیز میشود. کالینز نیز احساسات را از انرژی احساسی جدا میکند. به عقیده او انرژی احساسی زمینه تغییرات را ایجاد میکند. او در این رابطه از مفهوم آیینهای همبستگی استفاده میکند و همچنین، میگوید این انرژی احساسی تحتتأثیر موقعیتهاست. کسانی که در موضع قدرت هستند انرژی عاطفی بیشتری دارند و کسانی که در موضع ضعف قرار دارند، از انرژی عاطفی کمتری برخوردار هستند و دچار مشکلاتی مانند افسردگی میشوند. درواقع، انرژی احساسی کمتر منجر به افسردگی بیشتر میشود و این مسأله در مورد افراد فرودست بیشتر است. انرژی احساسی در شکلگیری هویت جمعی نیز تأثیرگذار است.
او دسته دوم از نظریههای مطالعات احساس را نظریههای برساختگرایانه دانست و بیان داشت: براساس این نظریهها عواطف برساخت اجتماعی و فرهنگی هستند و ماهیت آنها بیرون از زندگی روزمره نیست. درواقع، عواطفی مانند تنفر، خشم، عشق و... در مناسبات اجتماعی ساخته میشوند. کتاب برگر و لاکمن به این موضوع میپردازد و در این زمینه رویکرد کنش متقابل نمادین را مطرح میکنند. براساس این رویکرد، کنشگر براساس تفسیری که از موقعیت دارد عمل میکند. اینها پایههایی برای تحلیل عواطف هستند. مثلاً وقتی در جایی قرار میگیریم که احساس مثبت یا منفی داریم این احساس به دلیل تفسیر ما از موقعیت است. احساس بد ناشی از عدم هماهنگی احساس ما با آن موقعیت است. در اینجا مفهوم کار احساسی یا عمل کردن بر مبنای احساس شکل میگیرد.
این جامعهشناس اظهار داشت: دسته سوم از نظریات نیز رویکردهای ترکیبی مانند رویکرد ترنر است. ترنر تقابل انتظارات با تجارب واقعی و تأثیری که این موضوع بر شکلگیری احساسات دارد را مورد توجه قرار میدهد.
طالبی خاطرنشان کرد: از منظر مطالعات فرهنگی وجه قویتری وجود دارد و آن، مطالعات بازنمایی عاطفه است. در رسانهها بازنمایی از عواطف صورت میگیرد و در این زمینه سیاستگذاری میشود مانند اینکه چقدر باید در رسانه به غم و شادی بپردازیم یا نپردازیم. با سویه انتقادی میتوانیم به نحوه بازنمایی عاطفه در رسانهها نگاه کنیم.
دینداری ایرانیان بسیار جنبه احساسی دارد
او بیان داشت: ما در جامعه ایرانی با غلیان احساسی مواجه هستیم و میتوانیم از احساساتی مانند بیگانگی، تنهایی، بیقدرتی، بیزاری از خود و دیگری، بیزاری فرهنگی و... نام ببریم. براساس مطالعاتی که در ایران انجام گرفته از جمله چهار موج ارزشها و نگرشهای ایرانیان و همچنین براساس رساله دکتری که دکتر رمضانی، دانشجوی جامعهشناسی فرهنگی انجام داده است، رفتارهای دینی و چگونگی دینداری ایرانیان بسیار جنبه احساسی دارد. تجربه دینی یا احساس دینی دارای بیشترین پوشش در چهار موج ارزشها و نگرشهای ایرانیان بوده و احساس دینی از شناخت دینی بالاتر است. همچنین، یافتههای این رساله نشان میدهد که احساس رنج با دینداری آدمها رابطهای بسیار قوی دارد و کسانی که تجربه رنج دارند گرایششان به معنویتگرایی جدید و جنبشهای جدید دینی بیشتر است.
سخنران بعدی این نشست دکتر نهال نفیسی؛ پژوهشگر و فارغالتحصيل رشته انسانشناسي از دانشگاه رايس آمريکا بود که به ایراد سخنانی با موضوع "کار دل، گیر و دارها و کارهای احساسات در تشکلهای مردمنهاد" پرداخت. او در ابتدای سخنان خود گفت: منظور من از تشکلهای مردمنهاد در اینجا NGOها، جمعهای دانشجویی، خیریهها و... است و جمع شدن انسانها به شکل مدنی حول یک محور خاص برای من جذاب است.
انگیزههایی که باعث فعالیت افراد در تشکلهای مردمنهاد میشوند
او خاطرنشان کرد: فعالیت در این تشکلها کاریست که افراد برای دلشان انجام میدهند تا حال خودشان و جامعه بهتر شود. بسیاری از اوقات این فعالیتها از سر احساس وظیفه اجتماعی است. مثلاً افرادی که خانهدار یا بازنشسته هستند در جمعی قرار میگیرند که حس با هم بودن داشته باشند و این حس به زندگی آنها معنا بدهد. برخی برای رسیدن به حس آرامش، برخی برای بهبود جراحتها و صدمههایی که دیدهاند و برخی برای ثواب اخروی این فعالیتها را انجام میدهند. برخی هم میگویند با حضور در این جمعها و دیدن مشکلات دیگران بیشتر به زندگی خودشان امیدوار میشوند. حضور در این جمعها برای جوانان نیز حس فعالیت، اعتراض، جنبوجوش و ارضای این حس که بخشی از فرآیند تغییر در جامعه هستند را به همراه دارد. برخی ممکن است با حضور در این تشکلها مشق شهروندی و کار جمعی کنند. برخی هم ممکن است در این تشکلها به دغدغههایی بپردازند که در جمعهای خانوادگی به آن دغدغهها پاسخ داده نمیشود. بسیار هم دیده شده کسانی که از فعالیتهای سیاسی سرخورده شدهاند به این نتیجه میرسند که به فعالیتهای مدنی بپردازند.
در تشکلهای مردمنهاد با حجم زیادی از سرمایهگذاری عاطفی روبهرو هستیم
نفیسی اظهار داشت: افراد سرمایههای عاطفی زیادی مانند جراحت، آسیب، دیگرخواهی، شکر، وصل، میل به تغییر، امید، خشم، نیاز و... را با خود به تشکلها میآورند. پس در این تشکلها با حجم زیادی از سرمایهگذاری عاطفی روبهرو هستیم و فعالیت در این تشکلها کار دل است. بسیاری از اوقات در این تشکلها سرمایههای دیگر افراد مانند تخصص، مقام یا سن آنها در برابر سرمایهای که از دلشان میگذارند کم معنا میشود. مثلاً کسی که پزشک است تأکید میکند که در قالب NGOای که فعالیت دارد تخصص او دیده نشود چون میخواهد در آنجا مشق شهروندی کند.
این پژوهشگر گفت: دل نقش مهمی در تشکلها ایفا میکند اما این موضوع به این معنا نیست که برای پیوستن به این تشکلها انگیزهای جز دل در میان نباشد. حتی گاهی اوقات در قالب این تشکلها میتوان از عواطف سوءاستفاده کرد؛ به این معنا که مثلاً حسها دستاویزی شود تا برخی پروژهها را پیش ببرند. این به این معنا نیست که ساحت دل فراتاریخی و فراسیاسی است. احساسات کارهایی انجام میدهد که اتفاقاً میتواند بسیار سیاسی باشد.
مسؤولیت من نسبت به دیگری نباید موکول به پیدا کردن نقطه اشتراک با او شود
او با اشاره به اینکه احساسات هم حاصل و هم شکلدهنده ارتباط با دیگری است، بیان داشت: لونیاس نقدی از همدلی ارایه میکند و میگوید همدلی همچنان بر اشتراک و شباهت با دیگری تأکید دارد یعنی از طریق فهم دیگری و نزدیکی به او میتوانیم خودمان را به جای او بگذاریم و با توجه به این اشتراکات با او همدلی داشته باشیم اما به عقیده لونیاس نباید مسؤولیت من نسبت به دیگری موکول به پیدا کردن نقطه اشتراک با او شود. حسی که افراد با خود به تشکلها میآورند هم بسیار غنیمت است و هم ممکن است بسیار شکننده باشد؛ پس در نقد کار دل باید احتیاط کرد.
دیگر سخنران این نشست دکتر حسین میرزایی؛ عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود که طی سخنانی به موضوع انسانشناسی عواطف و احساسات پرداخت.
خرد تمدنی ما را از فضای عاطفی دور کرده است
او در ابتدای سخنان خود گفت: دورکیم معتقد است بچهها از حسی به حس دیگر و از مشغولیتی به مشغولیت دیگر با سرعت عبور میکنند، خلق آنها به هیچ عنوان پایدار نیست و از حس نزدیکی تا نفرت مرز باریکی برای آنها وجود دارد. بچهها هنوز در لایههای تمدن فرونرفتهاند و با احساسات شناخته میشوند. به عقیده دورکیم خرد تمدنی ما را از فضای عاطفی دور کرده است.
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی خاطرنشان کرد: سؤالی که مطرح میشود این است که ما اصولاً عواطف و احساسات جهانشمول داریم یا اینکه عواطف از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت میشوند؟ آیا میتوانیم از انسانشناسی عواطف صحبت کنیم؟ کتابی به نام "دانش و شور" اثر میشل روزالدو در آمریکا منتشر شده که مفاهیم ایلونگوت (یک زبان استرالیایی) در باب خود و زندگی اجتماعی را منعکس کرده است. این کتاب با تأکید بر نقش عواطف بر شکلگیری و ساخت خود نوشته شده است. تمرکز بر عواطف در انسانشناسی مسبوق به سابقه بوده است. مثلاً در فرانسه لوی برول با مفهوم تفکر ابتدایی یا در آمریکا با مکتب موسوم به فرهنگ و شخصیت با پژوهشگرانی مانند مارگارت مید این سابقه از نظر پژوهش در مطالعات عواطف وجود داشته است.
میرزایی با اشاره به اینکه دو گانه وحشی – متمدن یا تمدن – توحش در آثار دورکیم دیده میشود، بیان داشت: توسعه تمدن خرد ما را از فضای عاطفی دور کرده است. درواقع، دورکیم میگوید خرد تمدنی یا خرد اروپایی، خود را از عواطف انسانی تطهیر کرده است. در انسانشناسی همیشه این سنت وجود داشته که نقدی به خود میکرده و اینجا هم نگاه انتقادی به دستگاه نظری خود دارد. خطری که وجود دارد "انسانشناسی در خانه" است یعنی مثلاً من در ایران بنشینم و درباره فرهنگ افغانستان کتاب بنویسم. این خطر بیشتر زمانی ما را تهدید میکند که بخواهیم در مورد جامعهای غیر از جامعه خودمان پژوهش کنیم. در انسانشناسی روانشناختی و روانکاوانه، عواطف بهعنوان امور جهانشمول تلقی میشدند که از اساس در بین جوامع مختلف یکسان هستند.
تمایز بین عواطف اولیه و عواطف ثانویه
او اظهار داشت: روانشناسانی مانند اکمن با بررسی بیانهای کالبدی ابراز عواطف در چهره کوشیدند بین عواطف اولیه مثل خشم، ترس، حزن، اندوه، تنفر، شادی و عواطف ثانویه همچون عشق یا نوستالژی تمایز قائل شوند. در یک تجربه طبیعتگرایانه با واردکردن عواطف در نظریههای تحولگرایانه که بیشتر روانشناسان با گرایشهای داروینی در آن فعالیت داشتند، در جستوجوی شباهتهای عاطفی و احساسی از شکل ظاهری برآمدند؛ مثلاً رابطه بین چین بینی و احساس تنفر را در برخی از حیوانات بررسی کردند تا ببینند آیا میشود ارتباطی بین این احساسات بین انسان و حیوانات پیدا کرد یا خیر.
میرزایی افزود: این رویکرد تعمیمگرایانه با تأکید بر وجود نیازهای عاطفی فطری و ضروری مثل نیاز به دوست داشتن یا دوست داشته شدن همراه بود. برخی از انسانشناسان تأکید میکنند که این نگاه طبیعتگرایانه به احساسات و عواطف میتواند رابطه بین حیات عاطفی و بستر اجتماعی و فرهنگی را بپوشاند و این ارتباط را از بین ببرد. آنها تأکید میکنند که عواطف را باید با نگاه تطبیقی و در بستر خودشان بررسی کنیم نه به شکل طبیعتگرایانه. در اینجا عواطف بهعنوان برساختهایی در نظر گرفته میشوند که کاملاً به برخی از شرایط اجتماعی و فرهنگی پاسخ میدهند. همچنین، عواطف نقش تعیینکنندهای در شکلگیری همان بسترها دارند. به عبارت دیگر، میتوان گفت عواطف یک اثر پراگماتیک در گفتمانها و بسترهای مختلف دارند و با توجه به یک بستر، عواطف میتوانند حتی آن بستر را ایجاد کنند.
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی خاطرنشان کرد: بسیاری از انسانشناسان، عواطف را بهعنوان گفتمان به معنای فوکویی آن مطالعه میکنند اما بدون در نظر گرفتن ابعاد سختگیرانهای که فوکو دارد و بدون تأکید بر ابعاد سیاسی این پدیده این کار را انجام میدهند. مثلاً در رابطه با گفتمانی درباره عواطف و گفتمانی که عواطف را ایجاد میکند در اینجا تفاوتیابی بین گفتمانی که از احساسات صحبت میکند با گفتمانی که از ابراز این احساسات سخن میگوید، صورت نمیگیرد و تعاملات بین بازنماییها و بیان عواطف در نظر گرفته نمیشود.
او در ادامه گفت: میشود این سؤال را مطرح کرد که آیا گفتمان، گفته یا سخنی که حامل بار عاطفی نباشد، اصلاً وجود دارد؟ مسلماً هر گفتهای بعدی از عواطف را با توجه به سبک بیان در خود جا میدهد. ایده گفتمان عاطفی باید بهعنوان سازنده نظریه یا ایدئولوژی عواطف درون یک جامعه در نظر گرفته شود. چارچوبهای عمومی مثل عواطف، احساسات، علایق و زیرچارچوبهایی مثل عشق، خشم، نفرت، تمایل بهعنوان بازنماییهای حالت روانی و ذهنی و بهعنوان بسترسازندهها عمل میکنند.
میرزایی بیان داشت: برخی انسانشناسان ایده شکل ملایم برساختگرایی را به نقد میکشند، یعنی نقد موقعیت برساختگرا که عنوان میکند ایدهها از خلال برخی چیزهای از پیش موجود ساخته میشوند و از اینرو ساختهایی ناب نیستند. پس اینجا تمایزی بین عواطف پیشافرهنگی و احساسات فرهنگی قائل میشوند. مثلاً با تأکید بر واژهای که یک حس را در فرهنگ و زبانی مشخص میکند که آن زبان از نظر گرامری چندان حول نامگذاری نمیچرخد یعنی که یک حس را در قالب یک نام نمیگنجانند. در اینجا این خطر وجود دارد که دیگران نگرش دیگری را در برابر عواطف آنها بسازند و به دیگریها روانشناسی دیگری را تحمیل کنند؛ یعنی برای یک حس یک نامگذاری کنند و به شکل دیگری این حس منعکس شود.
تقسیمبندی رویکردهای گفتمانهای عاطفی در انسانشناسی
این انسانشناس با اشاره به اینکه در انسانشناسی رویکردهای گفتمانهای عاطفی به دو دسته تقسیم میشوند، گفت: دسته اول رویکردهایی هستند که گفتمان را بهعنوان نوعی از تکگویی یا مونولوگ میدانند؛ جاییکه مفهوم گفتمان جایگزینی برای مفاهیم کلگرای فرهنگی است. رویکرد دوم رویکردی است که به شکل پویا عواطف را در بستری مخاطبگرایانه در نظر میگیرد. رویکرد اول تمایل دارد عواطف را با محدود کردن به فرد، از بستر اجتماعی آن جدا کند و رویکرد دوم بر بازی میان مخاطبان تأکید میکند؛ جایی که باید بستر بیان عاطفه و احساس، ارزشگذاری عاطفی بیان مخاطبان، ویژگیهای مخاطبان، موقعیت افراد در برابر هم مشخص شود. این رویکرد بر ابعاد سیاسی و روابط قدرت هر گفتمان عاطفی تأکید میکند.
او در ادامه بیان داشت: محتمل است که در سطح نظری رویکرد اول که در اینجا از نظر ایدئولوژیک بهعنوان نشانهای از فردگرایی در جوامع معاصر تلقی میشود، با تأکید بر تمرکز بر یک احساس در یک فرد نشان رتوریک بیانها و ابراز عواطف را نادیده بگیرد. به عبارت دیگر، سیاست خرد عواطف را پنهان میکند. در فرهنگهای دیگری که فردگرایی خیلی عمومیت پیدا نکرده، سیاست پنهانسازی عواطف مانند جوامع فردگرا رعایت نمیشود و در هنجارهایی که بر روابط اجتماعی حاکم است میتوانید آن را ببینید. با رهاسازی ارزش پراگماتیک عاطفه و احساس حتی در این جوامع رقابتی بین مخاطبان میبینیم که این عواطف به چه کسی تعلق دارد.
در برخی از فرهنگها مردان از یک رژیم عاطفی سختگیرانه تبعیت میکنند
میرزایی خاطرنشان کرد: در برخی از فرهنگها مردان از یک رژیم عاطفی سختگیرانه تبعیت میکنند که مانع از آن میشود که همه عواطف و احساسات خودشان را بروز دهند؛ چون در اینگونه فرهنگها این زنان هستند که آزادانه میتوانند احساساتشان را بروز دهند. پس مرد احساسش را بیان نمیکند به این دلیل که تصویر قدرت و اقتداری که از خودش دارد ممکن است زیر سؤال برود. اما در همین جوامع که جامعه ما هم بهنوعی همینگونه است، برخی اشعار و ترانهها به مردان اجازه میدهند احساسات خودشان را در قالب ادبیات بیان کنند. این زمینه قابل انتقال به زمینه دیگری نیست و فقط در این شرایط است که اینها میتوانند به این شکل احساساتشان را ابراز کنند.
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی اظهار داشت: انسانشناسی عواطف به ما میگوید بهتر است به جای استفاده از واژه "فرهنگ" از عبارت "تجربه فرهنگی" استفاده کنیم؛ چراکه فرهنگ چیزی بسته و در "آنجا" نیست بلکه چیزی است که همواره و بهطور پیوسته در عمل و در "اینجا" رخ میدهد. انسانشناس هم باید خودش را در لحظات و مکانهای شدن فرهنگ قرار دهد. این تصور از فرهنگ باعث میشود رویکرد پویاتر و نرمتری نسبت به مسایل و رخدادهای فرهنگی داشته باشیم. روش مردمنگاری هم دقیقاً به این دلیل تبدیل به روش انسانشناسی شده که میتواند این پویاییها و پیچیدگیهای فرهنگی را بررسی کند و نشان دهد.
ادراکات حسی همان ادراکات فرهنگی هستند
او در ادامه گفت: همچنین انسانشناسی عواطف نشان میدهد که حضور و عمل انسانها در جامعه و فرهنگ پیش از هر چیز با ادراک حسی و عاطفی ممکن است. ادراکات حسی همان ادراکات فرهنگی هستند و انسان از طریق احساس خود هم جهان را میفهمد و هم در مورد خود و جهان سخن میگوید. بنابراین، روابط عاطفی و حسی همان روابط فرهنگی هستند؛ یعنی نوع رابطه حسی و عاطفی و تجارب حاصل از آن است که تجربه فرهنگی انسانها را بهوجود میآورد. به همین دلیل برخی از انسانشناسان، فرهنگ را شیوههای حسکردن جهان تعریف کردند چون ما جهان را همانگونه میفهمیم که آن را حس میکنیم.
سخنران پایانی این نشست، دکتر زینب محمودآبادی بود که پیرامون موضوع "جامعهشناسی اندوه و جنسیت" سخن گفت.
محمودآبادی در ابتدای سخنان خود بیان داشت: جامعهشناسی عواطف اساساً احساس را امری فرهنگی و اجتماعی میداند و کلید واژه اجتماعیشدن احساسی را به این منظور استفاده میکند. یعنی مادامی که افراد و کودکان درگیر اجتماعیشدن هستند در این فرآیند، اجتماعیشدن احساس را هم طی میکنند و یاد میگیرند در چه موقعیتهایی چه احساساتی مجاز و چه احساساتی غیرمجاز هستند، چگونه احساس خود را بروز دهند و چگونه نسبت به بروز احساسات دیگران واکنش مناسب نشان دهند.
رویکردهای موجود در زمینه جامعهشناسی احساسات و جنسیت
او با اشاره به اینکه در زمینه جامعهشناسی احساسات و جنسیت سه رویکرد کلی "علیت اجتماعی"، "ساختگی و مصنوع" و "برچسب اجتماعی" وجود دارد، گفت: در رویکرد علیت اجتماعی این سؤال مرکزی مطرح میشود که آیا جامعه و عوامل اجتماعی باعث ایجاد برخی احساسات در زنان و برخی دیگر از احساسات در مردان هستند؟ اگر جواب این سؤال مثبت است و اگر جامعه بر نوع احساسی که افراد بر اساس جنسیت خود دارند، تأثیرگذار است، این عوامل چه چیزهایی هستند؟ رویکرد ساختگی و مصنوع این سؤال را مطرح میکند که وقتی میگوییم تفاوت احساسی بر حسب جنسیت وجود دارد، آیا حالت برساخته نیست و قضاوتها بیطرف هستند؟ دیدگاه برچسب اجتماعی این سؤال را مطرح میکند که آیا اینگونه نیست که ما برچسب میزنیم و مثلاً میگوییم زنان احساسات منفی بیشتری نسبت به مردان دارند؟
این پژوهشگر خاطرنشان کرد: من بحثم را روی دیدگاه اول یعنی رویکرد علیت اجتماعی متمرکز میکنم. ایده اصلی من این است که جوامع بر عوامل اجتماعی و بر نحوه احساسی که زنان و مردان دارند، تأثیرگذار هستند. در زمینه جامعهشناسی عواطف و جنسیت یکسری تئوریهای اصلی مثل طرحوارههای جنسیتی، نقشهای جنسیتی، جامعهپذیری، قدرت، جایگاه و احساسات، جنسیت و قدرت، مدل فرآیندهای استرس و تئوری خود خاموشی وجود دارد.
زنان و باورهای فرهنگی در زمینه احساسات زنانه
محمودآبادی با توضیح پیرامون تئوری خودخاموشی اظهار داشت: ایده اصلی این تئوری این است که روابط صمیمی افراد بر میزان ابتلای آنها به اندوه و آشفتگیها تأثیرگذار است. خودخاموشی شکاف بین چیزی است که فرد احساس میکند و میخواهد، با چیزی که عمل میکند و میگوید. یعنی فرد چیزی را احساس میکند اما بر اثر هنجارهای کنترلی چیز دیگری را میگوید یا چیزی را میخواهد اما براساس انتظارات، کار دیگری را انجام میدهد. ایده این تئوری این است که باورهای فرهنگی زنان را ترغیب میکنند که در روابطشان از ایجاد تضاد و اختلاف پرهیز کنند، نیازهای دیگران را به نیازهای دیگران ارجح بدانند و خود را با استانداردهای بیرونی ارزیابی کنند. درواقع، جامعه الگویی میسازد که زنان باید دلپذیر، دیگرخواه، با گذشت و دوستداشتنی باشند.
رابطه میان افسردگی و سرکوب نظرات
او افزود: تحقیقات تجربی نشان میدهند که صرفاً شرایط سخت و ناگوار زندگی نیست که باعث احساس اندوه و افسردگی میشود بلکه اگر افراد امکان اعتراض به شرایط را نداشته باشند و نظرشان سرکوب شود، اندوه از سرکوب بهوجود میآید. تحقیقات تجربی نشان دادند که در آمریکای شمالی افرادی که در تهیدستی و ناامنی زندگی میکردند میزان بالایی از افسردگی را نداشتند و به این صورت تبیین شده که در آن فرهنگ زنان خودابرازی بالایی داشتهاند یعنی هماهنگ بودن و همنوا بودن یک ارزش اجتماعی برای آنها محسوب نمیشد. درواقع، عدم اجازه اعتراض، میزان کنترل فرد بر زندگیش را کاهش میدهد و نوعی فقدان خویشتن از آن بهوجود میآید.
وقتی زنان در نتیجه خودخاموشی دچار افسردگی و اندوه میشوند
این پژوهشگر اظهار داشت: زنان با توجه به هویتی که دارند، ارزشهای اجتماعی و جامعهپذیری جنسیتی، برقراری روابط نزدیک و صمیمی برایشان یک انگیزه اساسی و یک رسالت در زندگی محسوب میشود اما این رابطه باید به صورت صمیمی، ایمن و حفظ باقی بماند. یکی از راهکارهایی که برای حفظ این رابطه پیشنهاد میشود، جلوگیری از اعتراض و ایجاد تنش و ترجیح نیازها و نظرات دیگری بر نظر خود است. اما اینجا تناقضی بهوجود میآید چون زنان برای حفظ رابطه این کار را انجام میدهند اما در نتیجه، خودخاموشی با کاهش اعتماد به نفس، فقدان خویشتن، احساس اندوه برای آنها همراه است و باعث میشود آنها کیفیت آن رابطه را هم از دست بدهند. درواقع، پاداشی که زنان از خاموش کردن صدای خود انتظار دارند، پذیرش اجتماعی آنها از طرف دیگران و افراد نزدیک است. اما مشکلی که این تئوری به آن اشاره میکند این است که این مسأله یک بازی باخت باخت است. چون دو حالت وجود دارد؛ یا زن باید آن احساس را ابراز کند یا باید آن را به نفع احساسات دیگران سرکوب و خاموش کند. در حالت اول اگر آن خشم و نارضایتی ابراز شود، یک مشکل پیش میآید؛ برای اینکه خود آن فرد با این هنجارهای جنسیتی اجتماعی شده و تصوری از زن ایدهآل در ذهن او وجود دارد اما وقتی مخالف آن رفتار کند، نوعی احساس نارضایتی و خودخواهی در وجود خود میبیند و دچار احساس اندوه میشود. اما از آن طرف، اگر اعتراض نکند و با جریانی که تشویق به سازگاری و سکوت میکند، همنوا شود دوباره در دام خودخاموشی، فقدان خویشتن و اندوه میافتد.
محمودآبادی خاطرنشان کرد: تئوری خودخاموشی چهار بعد "ارزیابی بیرونی خود، دیدن و قضاوت کردن خود براساس معیارهای خارجی"، "مراقبت از دیگران به قیمت قربانی کردن خود"، "ایمن کردن پیوندها با ترجیح دادن نیازهای دیگران به نیازهای خود" و "خاموش کردن خود به معنای جلوگیری از ابراز وجود و اقدام جهت ممانعت از برخورد و قطع احتمالی رابطه" را در نظر میگیرد. خود تقسیم شده، ارایه یک خود بیرونی است که با تجربه و خواستههای درونی تفاوت دارد و تجربه چندپارگی درونی را ایجاد میکند. وقتی فرد چیزی را حس میکند و چیزی را میخواهد و بنا به ملاحظات اجتماعی و انتظاراتی که وجود دارد چیز دیگری را میگوید و کار دیگری را انجام میدهد، یک خود چند پاره اتفاق میافتد و احساس نارضایتی از خود و اندوه را به وجود میآورد.
مردان هم دچار خودخاموشی میشوند
این پژوهشگر بیان داشت: تئوری خودخاموشی ابتدا در مورد زنان ارایه شد اما بعدها برای تبیین مسایل مردان هم گسترش پیدا کرد. این انتظارات برای مردان هم وجود دارد؛ بهگونهای که آنها برای همنوایی با کلیشههای جنسیتی مردانه مثل کنترل، عدم بروز احساس، پذیرش خطرات، نشان دادن مسؤولیتپذیری، اتکای به نفس و استقلال باید یکسری از احساسات و نظراتشان مثل شرم، ترس و خجالت را خاموش کنند. چون اگر به بروز این احساسات بپردازند با آن مرد ایدهآلی که هنجارهای اجتماعی ساخته فاصله میگیرند و نارضایتی برایشان ایجاد میشود که این نارضایتی با اندوه و افسردگی در ارتباط است.
او ضمن اشاره به این مطلب که زنان و مردان به دلایل مختلف به خاموشسازی خود میپردازند، گفت: زنان برای حفظ و ابقای روابطی که هویتشان با آنها تعریف میشود و سازگاری با نقشهای جنسیتی زنانه، خاموشسازی صدای خود را انجام میدهند و در مقابل، مردان برای حفظ موقعیتی که دارند که در این موقعیت شکایت کردن و نارضایتی جایی ندارد و برای ابقای قدرت و تظاهر به کنترل، به پنهان کردن احساسات خود میپردازند. اما تحقیقات تجربی و این تئوری نشان میدهد که برای هر دو جنس با اینکه این خاموش کردن خود با مکانیسمها و سازوکارهای متفاوتی اتفاق میافتد اما نتیجه آن افسردگی است.
چه زنان و مردانی احساس شادی و بهزیستی میکنند؟
محمودآبادی اظهار داشت: خشم و بروز خشم در جامعه احساسی مردانه تعبیر میشود اما وقتی زنی خشم خود را بروز دهد، غیرعادی محسوب میشود. یا در مورد گریه کردن در فرهنگ ما میگویند مرد که گریه نمیکند و گریه کردن آنها پذیرفته نمیشود. این تئوری و تئوری طرحواره جنسیتی این ایده اصلی را دارند که اگر شما جنسیت را بهصورت یک طیف ببینید، به میزانی که افراد نقشهای جنسیتی را درونی میکنند، در یک سر طیف فردی باشد که به صورت افراطی نقشهای جنسیتی زنانه را درونی کرده و در طرف دیگر مردی که بهصورت افراطی نقشهای جنسیتی مردانه را درونی کرده است، هر چه به میانه این طیف نزدیک میشویم احساس شادی و بهزیستی افزایش پیدا میکند؛ یعنی زنی که هم بروز احساس دارد و هم استقلال و جرأتورزی دارد و از دو سر طیف انتخاب میکند یا مردی که در کنار استقلال، بروز احساس دارد و رابطه خوبی با نوع احساساتش و بیان کردن آنها دارد، میتوانند احساس شادی بیشتری داشته باشند.
این پژوهشگر خاطرنشان کرد: تئوریهای دیگر نیز به همین مبحث میپردازند؛ مثلاً تئوری حالت انتظار میگوید ساختارهای اجتماعی باعث میشوند افراد متناسب با جنسیت خود رفتار کنند و احساس داشته باشند. این تئوری بحث انحراف احساسی را مطرح میکند و میگوید موقعیتهایی پیش میآید که افراد نمیتوانند همنوایی داشته باشند و انتظاری که وجود دارد را برآورده کنند. مثلاً زنی که ناگهان خشمگین میشود در اینجا انحراف احساسی بهوجود میآید و فرد برچسب اختلال روانی میخورد.
او با اشاره به اینکه همه تئوریها همنظر هستند که افراد در جامعه زنانگی و مردانگی را میآموزند، گفت: تئوری طرحوارههای جنسیتی این سؤال را مطرح میکند که افراد دقیقاً چه چیزی را در جامعه بهعنوان زنانگی و مردانگی میآموزند و یکسری شاخص ارایه میدهد. مثلاً برای مردان احساساتی مانند جرأتورزی، تسلط، پرخاشگری، ریسکپذیری و برای زنان احساساتی مانند حمایت، شادابی، محبت احساساتی هستند که از طرف جامعه پذیرفته شدهاند. تحقیقات تجربی هم این مسأله را تأیید میکنند. مثلاً نتایج تحقیقات نشان میدهد که پسران پرخاشگر دوستداشتنیتر ارزیابی میشوند و با مهارت اجتماعی بالاتری در ذهن دیگران تداعی میشوند. اما دختران پرخاشگر افرادی محسوب میشوند که آداب اجتماعی را نمیدانند.
جامعه احساسات افراد را براساس جنسیت آنها کانالیزه میکند
محمودآبادی در ادامه بیان داشت: جامعه احساسات افراد را براساس جنسیت آنها کانالیزه میکند و احساساتی را مجاز و احساسات دیگری را غیرمجاز میداند. برای مردان اتفاقی میافتد بهعنوان عاطفه محدودشده که احساساتی مانند ناامیدی، غم، شرم و ترس برای آنها ممنوع است و به همین دلیل تحقیقات نشان میدهد که سوءمصرف مواد و اعتیاد به الکل شاید بتواند نسخه افسردگی مردانه باشد. یعنی اگر افسردگیای که میشناسیم را بهعنوان الگوی زنانه در نظر بگیریم، الگوی مردانه آن با توجه به نوع مجاز بودن احساسات و درونریزی که اتفاق میافتد، میتواند سوءمصرف مواد و اعتیاد به الکل باشد. نکته اینجاست که در مورد مردانگی هم همین اتفاق میافتد؛ اگر افراد مردانگی ایدهآل را درونی کنند و با آن همنوا باشند، مجبورند که یکسری از احساساتشان را حذف کنند و این خاموش ساختن خود و فاصله با چیزی که احساس میکنند و چیزی که بروز میدهند، احساس اندوه را برای آنها ایجاد میکند و اگر افراد با آن ارزشهای مردانگی همنوا نشوند، با توجه به فاصلهای که از مرد ایدهآل دارند، خودشان را بد ارزیابی میکنند و احساس نارضایتی و غم خواهند داشت.
این پژوهشگر اظهار داشت: یکی دیگر از تئوریهایی که موضوع جنسیت و احساسات را تبیین میکند، تئوری "نقشهای جنسیتی" است که میگوید با توجه به ساختارهای اجتماعی، زنان و مردان نقشهای متفاوتی دارند و این مسأله در نوع احساس آنها و بهویژه در احساس نارضایتی و اندوه مؤثر است. برای مثال زنان اکثراً یک نقش خانوادگی دارند اما مردان در کنار این نقش خانوادگی، نقش شغلی هم دارند و وجود این دو نقش نارضایتی نقشی را کم میکند چون هرگاه از یکی از این نقشها نارضایتی وجود داشته باشد، نقش دیگر میتواند آن را جبران کند. تئوری خودخاموشی به روابط صمیمی افراد اشاره میکند اما تئوری نقشهای جنسیتی میگوید این مسأله صرفاً به دلیل روابط صمیمی نیست. ویژگیهایی که برای زنانگی وجود دارد در شغل زنان نیز دیده میشود یعنی نه تنها در روابط صمیمی از زنان انتظار یک نوع فرودستی میرود بلکه در روابط شغلی نیز این فرودستی مورد انتظار است و به همین دلیل نقشهای دیگر نمیتواند نارضایتی بهوجود آمده را جبران کند.
تئوری "قدرت، جایگاه و احساسات" و نقشهای زنانه و مردانه
او افزود: تئوری "قدرت، جایگاه و احساسات"، نیز احساسات را نتیجه قدرت و جایگاه افراد میبیند و این دیدگاه را دارد که زنان و مردان به این دلیل که جایگاه متفاوتی در جامعه دارند احساسات مختلفی را هم تجربه میکنند. مثلاً این تئوری به احساس خشم اشاره میکند و خشم را هم محصول جایگاه فرادست مردان و هم بازیابی قدرت میبیند. یعنی خشم نه تنها محصول آن جایگاه است بلکه آن جایگاه را هم بازیابی میکند و بالاتر میبرد. این تئوری دلیل تفاوت احساس زن و مرد را یک امر تاریخی میداند و به صنعتیشدن اشاره میکند. قبل از صنعتیشدن زنان و مردان کارهای منزل و شغلی را با هم انجام میدادند و این تفکیک عرصه عمومی و خصوصی وجود نداشت اما با ایجاد کارخانهها اکثر زنان در خانه ماندند و عرصه خصوصی و عمومی از یکدیگر جدا شد. عرصه خصوصی حالت زنانه و عرصه عمومی حالت مردانه به خود گرفت. منطق عرصه خصوصی که براساس مراقبت از فرزندان، همدلی، شادی و محفل خانوادگی بود بهصورت زنانه بازتولید شد و عرصه عمومی با منطق درآمدزایی، استقلال، پیشرفت بهعنوان یک عرصه مردانه معرفی شد. این تفکیک از آنجا صورت گرفت و به مرور تشدید شد.
مردانگی در ایران هنوز با یکنوع بهزیستی تداعی میشود
محمودآبادی در پایان گفت: کار تجربی که ما در ایران با دکتر ریاحی در این رابطه انجام دادیم، نتایج جالبی داشت. در ادبیات جهانی نقشهای جنسیتی و افراط در آنها برای زنان و مردان کلافهکننده است و با افسردگی و اندوه رابطه دارد. نتایج تحقیق ما در تهران که 700 زن و مرد متأهل را بررسی کردیم یک قسمت از نتایج جهانی را تأیید کرد و نشان داد که در ایران هم نقشهای جنسیتی افراطی زنان با افسردگی و اندوه ارتباط دارد اما مردانگی در ایران هنوز با یکنوع بهزیستی تداعی میشود چون ارزشهای زنانگی به چالش کشیده شده و اعتراضهایی در مورد آن وجود دارد اما هنوز در مورد کلیشههای مردانه در جامعه ما این اعتراض وجود ندارد و به همین دلیل در نتایج، بهزیستی روانی دیده میشود.