ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 1 خرداد 1394 ساعت 1:26 https://www.migna.ir/news/31061/آیا-ایرانیان-افسرده-اند -------------------------------------------------- عنوان : آیا ایرانیان افسرده‌اند؟ -------------------------------------------------- طبق آمارها و اخباری که منتشر می‌شود، هر روز ٨٠٠ هزار نفر در جهان خودکشی می‌کنند که ٧٥ درصد آن در کشورهای با درآمد کم یا متوسط رخ می‌دهد و عامل مهم خودکشی‌ها، افسردگی است. متن : به گزارش باشگاه خبرنگاران ، برای اینکه به این سوال پاسخ بدهیم که آیا ایرانیان افراد افسرده‌ای هستند یا نه و عوامل دخیل در این افسردگی را بشناسیم و به راهکارها بیندیشیم با عباس یزدانی، مددکار اجتماعی گپ و گفتی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.   درباره شاخص‌ها و وضعیت بغرنج و نابهنجار سلامت روان در ایران و سایر کشورها همواره مطالب و آمارهایی منتشر می‌شوند، البته در کشور نیز برخی سازمان‌ها مانند وزارت بهداشت در زمینه پایین‌بودن شاخص سلامت روان آمارهایی را ارایه کرده‌اند؛ اینکه چنددرصد ایرانیان با یک یا چند نوع از اختلالات روانی درگیر هستند. البته شاخص‌هایی که سالانه درباره سطح نشاط افراد در جوامع مختلف ارایه می شود، همگی اخطاری هستند برای اینکه ما بدانیم سطح سلامت روان ایرانیان خیلی خوب نیست. به نظر من برای این مسأله باید دو دلیل را در نظر گرفت؛ یکسری مسائل بیرونی و یکسری دلایل نیز درونی و شناختی هستند. دلایل بیرونی را که همه ما به آن اشراف داریم شامل مسأله اقتصادی، بیکاری، میزان تورم، مسأله مسکن و ... است که هرکدام از افراد جامعه به نوعی با آن آشنا هستند.   این واقعیتی است که وقتی فردی از نظر اقتصادی تامین نیست و مجبور است دو یا سه شیفت کار کند، دیگر نمی‌تواند برای خود وقتی در نظر بگیرد و به دنبال سرگرمی‌ها و علایق خود برود. در مجموع همه این عوامل ما را در تنگنایی قرار می‌دهند که دیگر در برنامه‌های روزانه خود جایی برای علایق‌مان و تفریح باقی نمی‌ماند.   دلیل دوم عوامل درونی و شناختی هستند که خیلی به آنها توجه نمی‌شود و مغفول مانده‌اند و شاید به دلیل همین بی‌توجهی است که ما هرساله در حال پسروی هستیم و سطح سلامت روانی‌مان بدتر می‌شود. این عوامل درونی به میزان توجه ما به خودمان و اهمیتی که برای خودمان قائل هستیم برمی‌گردد، چون اگر ما به خودمان ارج بگذاریم، حتما در برنامه‌های روزانه خود زمانی را برای سرگرمی‌ها و تفریحات‌مان قرار می‌دهیم.   این واقعیتی است که وقتی فردی از نظر اقتصادی تامین نیست و مجبور است دو یا سه شیفت کار کند، دیگر نمی‌تواند برای خود وقتی در نظر بگیرد و به دنبال سرگرمی‌ها و علایق خود برود.   به نظر من، ما در این زمینه هم دچار نوعی نابسامانی هستیم، چون هنوز به اهمیت بالارفتن کیفیت زندگی پی نبرده‌ایم، هنوز با جایگاه شادی و مهیابودن اسباب تفریحات و سرگرمی‌های مورد علاقه‌مان در زندگی آشنا نیستیم. متاسفانه بی‌توجهی ما به مسائل درونی باعث شده برای سنجش شادی و ... مسائل بیرونی مانند اقتصاد و معیشت، مسائل اجتماعی و... را به میان بکشیم و هیچگاه این مورد را در نظر نگرفته‌ایم که با وجود شرایط بیرونی فعلی ما چقدر خود را سازگار کرده‌ایم تا بتوانیم در این وضعیت زندگی شادتری داشته باشیم. هر بار با ارایه آمارها، تحلیل‌ها و ارایه شاخص‌ها، یکسری برنامه‌های کوتاه‌مدت توسط سازمان‌های اجرایی اجرا می‌شوند که در واقع تاثیر خاصی را نمی‌گذارند چون شادی و بالا بردن سطح سلامت روان افراد مسأله‌ای نیست که بتوان با یک طرح ضربتی آن را انجام داد.   متاسفانه یکی از ضعف‌های ما این است که اکثر برنامه‌های کوتاه‌مدت ما در هر زمینه‌ای به جای اینکه تاثیرگذار باشند، نتیجه عکس دارند. به عنوان مثال ما با اجرای برنامه‌های کوتاه‌مدت در زمینه شادی افراد جامعه این را عادت می دهیم که شادی باید زودگذر باشد و این مسأله به مرور زمان روی شناخت ما اثر منفی خواهد گذاشت.    شاید یکی از راهکارها این باشد که ما جشن‌ها و مناسبت‌های خود را نهادینه کنیم مانند جشن نوروز که مردم از اسفندماه در حال آماده شدن برای استقبال از آن هستند.   اینکه نسل جوان ما درگیر افسردگی است خیلی مسأله عجیبی نیست و تنها به کشور ما اختصاص ندارد. دلایل متعددی وجود دارد که پیشینیان شادتر از ما بوده‌اند، یکی از این دلایل این است که پدران و مادران ما کمتر درگیر وقایع جهانی و ملی خود بودند، چون هرکدام از وقایعی که در هر گوشه از دنیا رخ می‌دهد تاثیر منفی‌ای روی ذهنیات ما می‌گذارد. یکی از دلایل دیگر این است که ما نسبت به گذشتگان خود انسان‌های امیدواری نیستیم، البته باید این نکته را متذکر شد که چون سیر تحولات در گذشته کند بود، پدران و مادران ما خیلی منتظر اتفاقات بد نبودند اما از آنجایی که ما در جریان اتفاقات و تحولات هستیم، در پس ذهن خود همیشه منتظر اتفاقات بد و تغییر شرایط هستیم. البته نکته قابل ذکر در این زمینه این است که نسل‌های گذشته در تمام مراسم‌ چه شادی و چه غم مشارکت داشته‌اند و هیچگاه منتظر حمایت حاکمیت یا دیگران نبودند. نسل گذشته با انتظارات کمتر و امید بالاتر زندگی شادتری از ما را تجربه کرده‌اند. یکی از دلایلی که انتظارات را بالا برده، بالا بودن سطح تحصیلات در بین نسل جدید است. بالابودن تحصیلات، جهان‌بینی را تحت‌الشعاع قرار می دهد و انتظار فرد از جهان پیرامونش و همچنین از خودش بالا می‌رود.   در واقع می‌توان گفت انتظارات عمیق‌تر می‌شوند. البته اولویت‌بندی‌ها نیز با گذر از نسل قبل به نسل جدید تغییر پیدا کرده؛ امروزه جوان ادامه تحصیل، یافتن شغل مناسب، داشتن درآمد بالاتر یا حتی سفر به کشورهای دیگر و تجربه زندگی در آنها را اولویت خود قرار می‌دهد و در این میان به شادی و علایق خود هیچ ارجی نمی‌گذارد.   اعیاد و مناسبت‌هایی که وجود دارد اما متاسفانه محتوای مناسبت‌هایی که اجرا می‌کنیم به واقع شادی‌آور نیست؛ نامش را می‌گذاریم جشن ولی چهره افرادی که در آن جشن شرکت کرده‌اند، نشانی از شادی ندارد. اگر بخواهیم از منظر فرهنگی به مسأله نگاه کنیم چطور؟ آیا می‌توان افسردگی را یک بحران فرهنگی قلمداد کرد که ما دچار آن هستیم. علل درونی و بیرونی این بحران کجاست؟ موج افسردگی تا کجا می‌تواند پیش برود و تاثیر آن بر خانواده، جامعه، اقتصاد و... چگونه است؟ در پایان اگر ممکن است بگویید تحلیل آمارهای اجتماعی و البته کیفی که ارایه می‌شود برعهده چه سازمان و نهادی است؟ و چطور این آمارها تحلیل می‌شوند؟ یعنی فرآیندی که از طریق آن آمارهای اجتماعی و زیستی جوامع باید تحلیل شده و بعد مرتبط با آنها برنامه‌ریزی کرد، چه فرآیندی است ؟